دوست عزیز به وبلاگ حقیقت ایمان خوش آمدید
امید است که از مطالب موجود در این وبلاگ استفاده بهینه نموده و با نظرات خویش ما را در جهت پیشبرد هر چه بهتر آن یاری نمایید.
این وبلاگ از تمامی مطالب مفید و سودمند شما استقبال میکند. لطفا مطالب خود را به آدرس ایمیل زیر برای ما ارسال نمایید:

hamid.ma66@yahoo.com
۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه
اين نبشته از كتاب تكامل فكر سياسي شيعه ...اثر دانشمند بزرگ شيعه احمد الكاتب برگرفته وتلخيص شده است .
ديدگـاه اهل بيت در مورد عصمت
ديدگـاه نظريه پردازان (امامت الهي) كه تا اندازه زيادي متاثر از ديدگـاه اموي و رد فعلي برابر آن پديد آمده بود. نيز، امامت و عصمت را در امر لازم و ملزوم يكديگـر قلمداد مي كرد. بنابراين مخالفت ائمه اهل بيت با اين ديدگـاه را مي توان مهمترين مانع رشد وگـسترش نظريه (امامت الهي) در اين دوره زماني دانست.
بسياري از احاديث امامان اشاره صريح و آشكاري به اين مسأله دارد كه آنان مانند مردمان عادي مصون از خطا نبوده وخود را بي نياز از نقد و ارشاد نمي دانستند. اميرمؤمنان (ع) در زمان زمامداري خود و در مقابل انبوه جمعيت در مسجد كوفه مي گـويد: «هر كس به عظمت خداوند پي ببرد، آنچه را غير اوست كوچك مي شمارد... من از اينكه برخي از شما در اين انديشه ايد كه چاپلوسي وثناگـوئي در من مؤثر مي افتد، بسيار ناخرسند و بيزارم... هيچگـاه به من ثنا نگـوييد،... من رفتار خود را از رخنه خطا ايمن نمي دانم مگـر آنكه پروردگـارم خود نفس مرا از خطائي مصون دارد چرا كه جهاد نفس من در يد قدرت اوست. من و شما در برابر پروردگـار بندگـاني بيش نيستيم. اوست بر نفسها سلطه دارد. اوست كه ما را از آنچه بوديم ساخت وبه عمل صالح هدايت نمود، ديدگـان كور ما را از گـمراهي به شاهراه هدايت رهنمون ساخت»
[1].
مي گـويند: فردي به نام (خرّيت بن ناجيه) كه بعدها به (خارجيان) پيوست، به امام علي توصيه مي كرد كه مخالفان را از بين برده و يا زنداني كند، اما اميرمؤمنان او را به شدت زنهار داد وبه او و ديگـران نيز گـوشزد كرد كه چنانچه خودش نيز چنين دستوري بدهد وظيفه آنها اينست كه مانع كار او شوند. وگـفتن: «اي علي از خدا بترس!» پيداست كه گـفتار امام كه از هرگـونه مبالغه گـوئي به دور است، خود دليلي واضح بر عدم صحت احاديث منسوب به امامان در زمينه عصمت مطلق مي باشد.
عصمت، امام و زمامدار را در هاله تقدس فرو مي برد و او را از نقد دور مي كند و مخالفان و ناصحان را از حق انتقاد و نصيحت محروم مي سازد. امام علي (ع) كه خود نمونه تواضع و عدالت خواهي بود همواره اصحاب را به ايفاي نقش سياسي و انجام وظيفه نظارت بر خود، فرا مي خواند. او در يكي از نيايش هاي خود مي گـويد: «الها، گـناهاني را كه خود بيش از من به آنها آگـاهي داري بر من ببخش و اگـر دوباره به آنها دست يازيدم بخشش خود را دوباره شامل حال من كن. پروردگـارا آنچه را با خود عهد كردم اما وفا نكردم بر من ببخش. بار خدايا، آنچه را براي تقرب جستن به تو بر زبان آوردم اما در دل با آن مخالفت كردم بر من ببخش. خداوندا، لغزش هاي زبان وشهوات جِنان را بر من ببخش»
[2].
امير مؤمنان در نامه اي ويژگـيهاي زمامدار و حاكم را چنين بر مي شمارد: «... زمامداري كه حافظ ناموس وجان ومال مردم است و پيشوائي مسلمانان از آن اوست، بايد از جهل بدور باشد چرا كه زمامدار با جهل خود مردم را گـمراه مي كند. او بايد از جفا بدور باشد چرا كه با جفاي خود از مردم فاصله مي گـيرد. همچنين بخيل نباشد تا در اموال آنان طمع نكند، و اهل تبعيض نباشد تا قومي را بر قوم ديگـر ترجيح ندهد، و اهل رشوه نباشد تا حق را ناحق نكند. سر انجام اينكه زمامدار بايد حافظ سنت باشد چرا كه در غير اينصورت امت را به نابودي مي كشاند»
[3].
امير مؤمنان در خطبه اي زمامداري را حق كسي مي داند كه در اجراي دستورات الهي از ديگـران قوي تر و دانا تر باشد
[4].
در تمام اين متون از ميان صفات حاكم و ولي امر اثري از ويژگـي عصمت ديده نمي شود. صدوق در كتاب (الامالي) داستاني از رفتار فاطمه زهرا (ع) را نقل مي كند كه با ويژگـي عصمت مورد ادعاي (اماميان) به هيچ وجه همخواني ندارد. او مي گـويد: «روزي امام علي بن ابي طالب تمام پول حاصل از فروش يك قطعه زمين را انفاق مي كند و حتي يك درهم را هم براي خود نگـاه نمي دارد. فاطمه زهرا به او اعتراض كرده و پيراهن او را به نشانه اعتراض مي كشيد. آنگـاه جبرئيل بر پيامبر نازل شد و پيامبر به نزد دخترش رفت و او را از اين كار سرزنش نمود. فاطمه زهرا در پاسخ پدر گـفت: من از اين بابت از خدا بخشش مي طلبم و اين كار را هر گـز تكرار نخواهم كرد»
[5].
شريف رضي در كتاب (خصائص الإمامة) نيز ذكر مي كند كه امام حسن چيزي را از بيت المال به عاريت گـرفت. اميرمؤمنان از اين كار بسيار خشمگـين شد و چند بار خطاب به او گـفت: اي ابا محمد زنهار از آتش جهنم. تا آنكه آن شيء را بازپس گـرفت
[6].
امام حسين (ع) در نامه اي كه به مردم كوفه همراه با مسلم بن عقيل فرستاد مي گـويد: «به جان خودم سوگـند مي خورم.. پيشوا و امام تنها آن كسي است كه به قرآن عمل كند و خود را وقف به خدا سازد، مقيد به دين خدا و قائم به عدل باشد»
[7].
و در اينجا نيز ذكري از شرط عصمت به ميان نمي آيد.
امام باقر حديثي را از رسول خدا نقل مي كند كه شرايط لازم براي زمامداري را بر مي شمارد اما يادي از مسأله عصمت نمي كند. حديث پيامبر اينست كه «كسي كه زمام امور امتم را در دست بگـيرد بايد سه ويژگـي در او حاصل باشد.. يكي تقوا كه او را از معصيت پروردگـار ايمن سازد، ديگـري صبوري اوست كه مانع خشمش شود و بالاخره نيك منشي در ولايت بر فرودستان كه اين امر او را در برابر رعيت پدري مهربان مي نماياند»
[8].
از حديث فوق حتي مي توان دريافت كه زمامداري و امامت در صورت احراز اين شرايط به هر يك از افراد جامعه مي توان تعلق گـيرد.
امام صادق توصيفي كه از خود به عمل مي آورد، تصريح مي كند: «به خدا سوگـند، ما بندگـاني هستيم كه هيچ سود و زياني با اراده خود نمي توانيم انجام دهيم. اگـر رحمتي شامل حال ما شد، بي گـمان از بخشش خداوند است و اگـر مجازات شديم قطعا به دليل گـناهان ماست. به خدا سوگـند كه ما مصونيتي از گـناه و معصيت خداوند نداريم. ما هم مي ميريم، در قبر دفن مي شويم. دوباره بر مي خيزيم و در روز رستاخيز مبعوث مي شويم و مانند ديگـران مورد سؤال خداوند قرار مي گـيريم. من به نزد شما شهادت مي دهم كه من مردي از زادگـان پيامبر هستم اما مصونيتي از گـناه ندارم. اگـر خداي را اطاعت كردم بخشش او شامل حال من خواهد بود و اگـر از دستورات او سرپيچي كنم مرا به عذابي سخت دچار خواهد ساخت»
[9].
تاكيد بيش از حد امام صادق در نفي عصمت نشاندهنده اصرار گـروهي خاص از شيعه در انتساب عصمت به امامت است. همچنين مي توان نتيجه گـرفت كه امام صادق از گـسترش چنين بينشي در افكار عمومي بيمناك بوده اند.
صدوق در كتاب (عيون اخبار الرضا) در زمينه ويژگـي عصمت انبياء روايتي را از زبان امام رضا كه در حضور مأمون و شخصي به نام علي بن محمد بن الجهم گـفته شده است، نقل مي كند. در اين دو روايت امام ظاهر آيات قرآني در مورد معصيت انبيا را به قول شيخ صدوق، تاويل و انبياء را منزّه و مصون از معصيت معرفي مي كند
[10].
نكته حائز اهميت آنكه در چنين مناسبتي امام رضا در حضور مأمون خليفه عباسي به صراحت و بي پرده در مورد امامت سخناني ايراد كرده است. پس چرا امام تنها به عصمت انبياء مي پردازد وهيچ گـاه در مورد عصمت امامان سخني نمي راند؟ علت اين امر بي گـمان آنست كه امامان اهل بيت خود چنين سخني را قبول نداشتند.
عصمت در اين دوره زماني تنها از زبان (اماميون وغاليان) وآن هم با پنهانكاري هر چه تمامتر شنيده مي شد. آنان احاديث صادره از امامان را كه صراحتاً عصمت را نفي مي كرده چنين تأويل و توجيه مي كردند كه امامان اين سخنان را تنها در مقام آموزش مردم و يا احتمالاً به خاطر تقيّه ابراز كرده اند. برخي از آنان حتي احاديثي را به امامان منتسب مي كردند كه در آنها ويژگـي عصمت لازمه امامت شناخته شده است اما بايد دانست كه اين روايات غالباً گـنگ و از نظر اسناد غير مستدل و ضعيف به نظر مي رسند.
در حديث منسوب به امام زين العابدين آمده است كه «امامان ما معصومند. مردم عصمت را كه از پديده هاي ناشناخته آفرينش است به درستي نمي شناسند. عصمت يعني اعتصام و تمسك به ريسمان خداوند است. ريسمان خداوند همان قرآن است و قرآن مردم را به امام رهنمون مي سازد»
[11].
در اينجا صرف نظر از نقد مستند بودن يا نبودن اين حديث، مي بينيم كه عصمت از تمسك شخص به قرآن حاصل مي شود نه آنگـونه كه متكلمان عصمت را نوعي حصار الهي معرفي مي كنند كه مانع ارتكاب معصيت توسط امامان مي شود.
حديث ديگـر از امام صادق (معصوم) را شخصي معرفي مي كند كه «از محرمات خداوند پرهيز كند»
[12].
در قرآن نيز آمده است: ﴿وَمَن يَعْتَصِم بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾. (هر كس به پروردگـار اعتصام و تمسك جويد به راه راست رهنمون مي شود). اين معاني نيز تاييد كننده همان مفاهيم وارده در روايت امام سجاد است. شيخ صدوق در كتاب (اكمال الدين) از زبان سليم بن قيس از اميرالمؤمنين روايت مي كند كه: «خداوند قرآن را در همه جا با ما قرين و جدائي نا پذير ساخته است». در كتاب (عيون اخبار الرضا) نيز از عبد الله بن عباس نقل شده است كه: «من از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: من وعلي و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين مطهر و معصومند»
[13].
مجلسي احاديثي را كه به گـفته او منسوب به سليم بن قيس الهلالي است اما در كتاب هلالي ديده نمي شود، آورده است. در يكي از اين احاديث آمده است: «همانا اطاعت از آنِ خدا و رسول و اولياي امر است. خداوند به اين دليل دستور اطاعت از اولوا الامر را صادر فرمود كه آنان معصوم و مطهر بوده و هيچ فرماني در معصيت خداوند نمي دهند»
[14].
طبق روايت ديگـري كه از ميان مورخين تنها شيخ صدوق آن را نقل مي كند، گـفته مي شود كه امام رضا در هنگـام تشريح برتري و ويژگـي هاي اهل بيت در مقابل مأمون خليفه عباسي، عصمت آنان را نيز متذكر مي شود
[15]. اما سند اين روايت كاملاً ضعيف به نظر مي رسد چرا كه شيخ صدوق آن را از زبان علي بن الحسين بن شاذويه المؤدب و جعفر بن محمد بن مسرور – كه از نظر علم الرجال افرادي «مهمل» شناخته شده اند – و همچنين از زبان ريّان بن الصلت از ياران فضل بن سهل – كه اين فرد نيز از نظر طبقه بندي علم الرجال فردي «ضعيف» به شمار مي رود- نقل مي كند. اين روايت حتي طبق روش معمول سند نويسي به روايت شخصي كه خود در مجلس امام حضور داشت و مستقيما روايت را شنيده باشد، مستند نشده است. به همين دليل پيش از صدوق كه در ميانه قرن چهارم مي زيست، مؤرخ ديگـري اين روايت را ذكر نمي كند. اضافه بر آن در ذيل اين روايت جمله اي آمده است كه به عبارت قرآني ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ عبارت (ورهطك المخلصين) را افزوده است، و آن را عبارتي حذف شده از قرآن به شمار مي آورد. چنانكه مي دانيم اين گـفتار از ادعاي (غاليان) به شمار مي آيد كه ائمه اهل بيت همواره از چنين ادعاي تبرّي مي جستند. نكته حائز اهميت آنكه هر چند مضمون روايت در پي اثبات عصمت و طهارت اهل بيت است، اما مصداق اهل بيت را مشخص نمي كند. اين در حالي است كه فرقه هاي گـوناگـون شيعه در آن زمان برداشت متفاوتي از مصداق اهل بيت بيان مي كردند تا آنجا كه آنان همديگـر را به دروغ گـوئي، نفاق و حتي انحراف و گـمراهي متهم مي كردند. اين روايت در حقيقت نمونه كوشش برخي از متكلمان براي تاويل قرآن مناسب با نظريه گـنگ عصمت وامامت الهي است.


[1]- الكليني: روضة الكافي، ص 293 – 292 والمجلسي: بحار الانوار، ج74 ص 309.
[2]- نهج البلاغه، ص 104.
[3]- همان، ص 189 خطبه 131.
[4]- همان، ص 27 خطبه 173.
[5]- الصدوق: الامالي، ص 470.
[6]- الشريف الرضي: خصائص الامامه، ص 28.
[7]- المفيد: الارشاد، ص 204.
[8]- الكليني: الكافي ، ج1 ص 407.
[9]- الكليني، الكافي، الروضه، ص 212 والحر العاملي: إثبات الهداة، ص 770.
[10]- الكليني: الكافي، ج1 ص 155 - 153
[11]- هاشم معروف الحسني، بين التصوف والتشيع، ص 116
[12]- المجلسي، بحار الانوار، ج25 ص 194.
[13]- الصدوق: عيون اخبار الرضا، ص 64.
[14]- المجلسي، بحار الانوار، ج7 باب لزوم عصمة الامام.
[15]- الصدوق، عيون اخبار الرضا، ص 189 – 188.

0 نظرات: