دوست عزیز به وبلاگ حقیقت ایمان خوش آمدید
امید است که از مطالب موجود در این وبلاگ استفاده بهینه نموده و با نظرات خویش ما را در جهت پیشبرد هر چه بهتر آن یاری نمایید.
این وبلاگ از تمامی مطالب مفید و سودمند شما استقبال میکند. لطفا مطالب خود را به آدرس ایمیل زیر برای ما ارسال نمایید:

hamid.ma66@yahoo.com
۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه
جلال آل احمد
مرض غربزده گی نه تنها از امروز بلکه از ده ها سال قبل مخصوصا شرق اسلامی را در بر گرفته و جوامع مریض این سرزمینها را به مرض مهلک دیگری نیز مصاب کرده و مشکلی بزرگ بر مشکلات آن افزوده است . همین علت روشنفکران وآگاهان این خطه را بر آن داشته که هر یک بر مبنای دیدگاه خود به تعریف غرب زده گی و عناصر غرب زده بپردازند و ماهیت این مرض مهلک و عناصر مریض ومصاب بدان را برای ملتها برجسته و آشکار سازند.
امروزه این مشکل در شرق اسلامی در انحا نقاط به گونه های مختلف چهره مینماید خوب است که مردم را بر اساس آن چه که جلال آل احمد یکتن از نویسنده گان و روشنفکران ایرانی در کتاب غرب زده گی دردهه چهل هجری شمسی نوشته است با این پدیده شوم و ماهیت این شخصیت های پوشالی آشنا سازیم .
خوب خواهد بود تا با دیدی مقایسی غرب زده گان قرن بيستم و غرب زده گان قرن بيست ويكم را بنگریم و ببینیم چه تفاوتهای از آن تاریخ تا کنون درکنش و منش اینان به وجود آمده است ـ هر چند گمان میکنم تفاوت در این میان چندان قابل ملاحظه نباشد ـ به هر حال این مطلب که حدود پنجاه سال قبل به رشته تحریر درآمده برای خواننده فهیم امروز، موضوعی دلچسپ و خواند نی وقابل استفاده خواهد بود .
جلال آل احمد در کتاب غرب زده گی تحت عنوان ( خری در پوست شیر، یا شیر عَلَم ) چنین مینویسد:
«آدم غرب زده ای که عضوی از اعضای دستگاه رهبری مملکت است پا در هواست. ذرة گردی است معلق در فضا؛ یا درست همچون خاشاکی بر روی آب؛ با عمق اجتماع و فرهنگ و سنت رابطه ها را بریده است. رابطة قدمت و تجدد نیست؛ خط فاصلی میان کهنه و نو نیست؛ چیزی است بی رابطه با گذشته و بی هیچ درکی از آینده. نقطه ای در یک خط نیست، بلکه یک نقطة فرضی است بر روی صفحه ای، یا حتی در فضا؛ عین همان ذرة معلق. لابد میپرسید پس چگونه به رهبری قوم رسیده است؟ میگویم به جبر ماشین و به تقدیر سیاستی که چاره ای جز متابعت از سیاستهای بزرگ ندارد!
در این سوی عالم و به خصوص در ممالک نفت خیز رسم بر این است که هرچه سبک تر است روی آب میآید. موج حوادث در این نوع مخازن نفتی فقط خس و خاشاک را روی آب میآورد. آن قدر قوت ندارد که کف دریا را لمس کند وگوهر را به کناری بیندازد و ما در این غرب زده گی و درد های ناشی از آن با همین سرنشینان بی وزن و وزنة موج حوادث سرو وکار داریم. بر مرد عادی کوچه که حرجی نیست و حرفش شنیده نیست وگناهی بر او ننوشته اند. او را به هر طریق که بگردانی میگردد یعنی به هر طریق که تربیت کنی شکل میگیرد و اصلا اگر راستش را بخواهید چون این مرد کوچه در سرنوشت خود موثر نیست, یعنی برای تعیین سرنوشت او سخنی از او نمیپرسیم و مشورتی با او نمیکنیم و به جایش همه از مستشاران و ومشاوران خارجی میپرسیم؛ کار چنین خراب است و چنین گرفتار رهبران غرب زده ایم که گاهی درس هم خوانده است، فرنگ و امریکا هم بوده اند وکاش سر وکار مان در دستگاه رهبری مملکت تنها با همین فرنگ رفته ها و درس خوانده ها بود، در حالیکه چنین هم نیست و این طورکه من میبینم و سر بسته میگویم به اقتضای همان چه گذشت در ولایات این سوی عالم رسم بر این شده است که از هر صنف و دسته ای لومپن(lumpen) ها به روی کارند ! یعنی وازده ها، بیکاره ها، بی اراده ها. بی اعتبار ترین بازرگانان گرداننده گان بازار و اتاق تجارتند، بیکاره ترین فرهنگیان مدیران فرهنگند، ورشکسته ترین صراف ها بانکدارند، بی بخارترین یا بخو بریده ترین افراد نماینده گان مجلس اند، راه نیافته ترین کسان رهبران قوم اند. گفتم که شما خود هرکه را استثنا است کنار بگذارید. حکم کلی در این دیار بر پر و بال دادن به بی ریشه هاست, به بی شخصیتها, اگر نگویم به رذل ها و رذالتها.
آنکه حق دارد و حق میگوید و درست میبیند و راست میرود، در این دستگاه جا نمیگیرد. به حکم تبعیت از غرب کسی باید در این جا به رهبری قوم برسد که سهل العنان است، که اصیل نیست، اصولی نیست، ریشه ندارد، پا در زمین این آب و خاک ندارد. به همین مناسبت است که رهبر غرب زدة ما بر سر موج میرود و زیر پایش سفت نیست و به همین علت وضعش هیچ روشن نیست؛ در مقابل هیچ مساله ای و هیچ مشکلی نمیتواند وضع بگیرد؛ گیچ است؛ هردم در جایی است؛ از خود ارا ده ندارد؛ مطیع همان موج حادثه است؛ با هیچ چیز در نمی افتد؛ از بغل بزرگترین صخره ها به تملق و نرمی میگذرد؛ به همین مناسبت هیچ بحرانی و حادثه ای خطری به حال او ندارد؛ این دولت رفت، دولت بعدی، در این کمیسیون نشد در آن سمینار، در این روزنامه نشد در تلویزیون، دراین اداره نشد، در آن وزارتخانه، کار سفارت نگرفت، وزارت. این است که هزاری هم وضع برگردد و ظاهراً حکومت ها بروند و بیایند باز همان رهبر غرب زده را میبینی که مثل کوه بر جای خود نشسته . این رهبر غرب زده آب زیر کاه هم هست. چون به هر صورت میداند که کجای عالم به سر میبرد. میداند که نفس نمیتوان کشید . میداند که باد هردم از سویی است و بی آنکه قطب نما داشته باشد میداند که جذبه قدرت به کدام سمت است. این است که همه جا هست؛ درحزب در اجتماع در روزنامه درحکومت درکمیسیون فرهنگی در مجلس دراتحادیة مقاطعه کاران و برای این که در همه جا باشد، ناچار با همه باید باشد و برای اینکه با همه باشد نا چار باید مردم دار و مودب باشد, کله خری نکند, سربه زیر و پا به راه باشد، آرام باشد, ضد پرخاشگری هم مقاله بنویسد؛ از فلسفه هم بی اطلاع نباشد و از آزادی هم سخن بگوید و به همین علتها هم که شده ـ یا برای خودنمایی هم که شده ـ گاهی به دلش برات میشود که شخصیتی نشان بدهد وکاری بکند. اما چون همراه با موج حادثه است تا می آید بجنبد کار از کار گذشته است و او درمانده و تازه همین خود درسی میشود برای او که بار دیگر کوچکترین عرض وجودی هم نکند .
آدم غرب زده هرهری مذهب است, به هیچ چیز اعتقاد ندارد اما به هیچ چیز هم بی اعتقادنیست, یک آدم التقاطی است , نان به نرخ روز خور است , همه چیز برایش علی السویه است, خودش باشد و خرش از پل بگذرد دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی نه اعتقادی، نه به خدا نه به بشریت, نه دربند تحول اجتماعی است و نه دربند مذهب و لامذهبی. حتی لامذهب هم نیست . هرهری است، گاهی به مسجد هم میرود، همان طور که به کلوب میرود یا به سینما. اما همه جا فقط تماشاچی است. درست مثل این که به تماشای بازی فوتبال رفته. همیشه کنار گود است. هیچوقت از خودش مایه نمیگذارد. حتی به اندازة نم اشکی در مرگ دوستی یا توجهی در زیارتگاهی یا تفکری در ساعات تنهایی و اصلا به تنهایی عادت ندارد. از تنها ماندن میگریزد و اصلا چون از خودش وحشت دارد همیشه در همه جاهست. البته رای هم میدهد اگر رایی باشد ـ و به خصوص اگر رای دادن مد باشد ـ اما به کسی که امید جلب منفعت بیشتری به او میرود هیچ وقت از او فریادی یا اعتراضی یا امایی یا چون و چرایی نمیشنوی. سنگین و رنگین و با طمانینه ای درکلام, همه چیز را توجیه میکند وخود ش را خوشبین جا میزند .
آدم غرب زده راحت طلب است، دم را غنیمت میداند و نه البته به تعبیر فلاسفه. ماشینش که مرتب بود وسر و پزش، دیگر هیچ غمی ندارد. اگر درعهد بوق « غم فرزند و نان و جامه و قوت » سعدی را باز میداشت از سیر در ملکوت، او که سرش به آخور خودش گرم است جز به خودش به کسی نمیرسد . درد سر برای خودش نمیتراشد و به راحتی شانه هایش را بالا می اندازد و چون کار خودش حساب کرده است و چون هرقدمی را از روی حساب بر میدارد و هرکاری را نتیجه معادله ای میداند کاری به کار دیگران ندارد ـ چه رسد که در غم شان باشد.
آدم غرب زده معمولا تخصصی ندارد. همه کاره هیچکاره است اماچون به هر صورت درسی خوانده وکتابی دیده و شاید مکتبی، بلد است که در هرجمعی حرفهای دهن پرکن بزند و خود ش را جا کند . شاید هم روزگاری تخصصی داشته اما بعد که دیده در این ولایت تنها با یک تخصص نمیتوان خرِکریم را نعل کرد، ناچار به کارهای دیگر هم دست زده است, عین پیر زنهای خانواده که بر اثر گذشت عمر و تجربه سالیان از هر چیزی مختصری میداند ـ والبته خاله زنگی اش را ـ آدم غرب زده هم از هر چیز مختصر اطلاعی دارد منتهی غرب زده اش را، باب روزش را که به درد تلویزیون هم بخورد, به درد کمیسیون فرهنگی و سمینار هم بخورد, به درد روزنامه پر تیراژ هم بخورد به درد سخنرانی در کلوب هم بخورد.
آدم غرب زده شخصیت ندارد, چیزی است بی اصالت. خودش و خانه اش و حرفهایش بوی هیچ چیزی را نمیدهد, بیشتر نمایندة همه چیز و همه کس است. نه اینکه ( کوسمو پولیتن ) باشد یعنی دنیا وطنی! ابدا! او هیچ جایی است, نه اینکه همه جایی باشد. ملغمه ای است از انفراد بی شخصیت وشخصیت خالی از خصیصه. چون تامین ندارد تقیه میکند و در عین حال که خوش تعارف است وخوش برخورد است به مخاطب خود اطمینان ندارد و چون سوء ظن بر روزگار ما مسلط است هیچوقت دلش را باز نمیکند. تنها مشخصة او که شاید دستگیر باشد و به چشم بیاید ترس است و اگر در غرب شخصیت افراد فدای تخصص شده است اینجا آدم غرب زده نه شخصیت دارد نه تخصص. فقط ترس دارد، ترس از فردا، ترس از معزولی، ترس از بینام و نشانی، ترس از کشف خالی بودن انبانی که به عنوان مغز روی سرش سنگینی میکند. آدم غرب زده قرتی است ! زن صفت (افمینه) است؛ به خودش خیلی میرسد، به سر و پزش خیلی ور میرود. حتی گاهی زیر ابرو بر میدارد, به کفش و لباس و خانه اش خیلی اهمیت میدهد. همیشه انگار از لای زر ورق باز شده است یا از فلان (مزون) فرنگی آمده . ماشینش هر سال به سیستم جدید در میآید و خانه اش که روزگاری ایوان داشت و زیر زمینی داشت و حوضخانه و سرپوشیده و هشتی، حالا هر روزی شبیه به یک چیز است؛ یک روز شبیه ویلاهای کنار دریا است با پنجره های بزرگ و سرتاسری و پر از چراغهای «فلورسنت», یک روز شکل کاباره ها است؛ زرق و برق دارد و پراز «تابوره»؛ روز دیگر هر دیواری یک رنگ است و تپه تپه مثلثهای از همه رنگ همة سطوح را پوشانده. یک گوشه رادیو گرام «های فیدلتی» گوشة دیگر تلویزیون،گوشة دیگر پیانو برای دختر خانم، گوشة دیگر بلند گوهای «استریو فونیک» ... وآشپزخانه و دیگر سوراخ سومبه ها هم که پر است از فرگاز و رختشویی برقی و از این خرت و خروتها. به این طریق آدم غرب زده وفادار ترین مصرف کنندة مصنوعات غربی است. اگر یک روز صبح برخیزد و بداند که هرچه سلمانی وخیاطی و واکسی و تعمیرگاه است، بسته شده، دق میکند و رو به قبله دراز میکشد، گر چه نمیداند قبله کدام سمت است. وجود این همه مشاغل و آن همه مصنوعات فرنگی که بر شمردم برای او از وجود هر مدرسه و مسجد و بیمارستان وکار خانه ای ضروری تر است. به خاطر اوست که چنین معماری بی اصل و نسبی داریم و چنین شهر سازی قلابی یی ! ....
آدم غرب زده چشم به دست و دهان غرب است. کاری ندارد که در دنیای کوچک خودمانی ـ در این گوشه از شرق چه میگذرد. اگر دست بر قضا اهل سیاست باشد از کوچکترین تمایلات راست و چپ حزب کارگر انگلیس خبر دارد و سناتور های امریکایی را بهتر از وزرای حکومت مملکت خودش میشناسد. اسم و رسم مفسر«تایم» و«نیوز کرونیل» را از اسم و رسم پسر عمة دور افتادة خراسانی اش بهتر میداند و از بشیر و نذیر راستگو تر شان میپندارد....
به هر صورت اگر یک وقتی بود که با یک آیة قرآن یا یک خبر منقول به عربی، همه دهانها بسته میشد و هر مخالفی سر جایش مینشست حالا در هر باب نقل یک جمله از فلان فرنگی همة دهانها را میبندد و در این زمینه کار به چنان افتضاحی کشیده است که پیشگویی فال بینان و ستاره شناسان غربی یک مرتبه همة دنیا را به جنب و جوش در میآورد و به وحشت میاندازد. حالا دیگر وحی منزل از کتابهای آسمانی به کتابهای فرنگی نقل مکان کرده است یا به دهان مخبر رویتر و یونایتدپرس و الخ ... این کمپانیهای بزرگ سازنده گان اخبار جعلی و غیر جعلی ! درست است که آشنایی با روش علمی و اسلوب ماشین سازی و تکنیک و اساس فلسفه غرب را فقط در کتابهای غربی میتوان جست ـ اما یک غرب زده که کاری به اساس فلسفة غرب ندارد ـ وقتی هم که بخواهد از حال شرق خبری بگیرد متوسل به مراجع غربی میشود و از این جاست که در ممالک غرب زده مبحث شرق شناسی (که به احتمال قریب به یقین انگلی است بر ریشة استعمار روییده) مسلط بر عقول و آراء است و یک غرب زده به جای اینکه فقط در جستجوی اصول تمدن غربی به اسناد و مراجع غرب رجوع کند فقط در جستجوی آنچه غیر غربی است چنین میکند. مثلا در باب فلسفة اسلام ـ یا در بارة آداب جوکیگری هندوها ـ یا در بارة چگونگی انتشار خرافات در اندونزی یا در بارة روحیة ملی در میان اعراب ... و در هرموضوع شرقی دیگر فقط نوشته غربی را ماخذ و ملاک میداند. این جوری است که آدم غرب زده حتی زبان خودش را از زبان شرق شناسان میشناسد.! خودش ـ به دست خودش ـ خودش را شی ئی فرض کرده و زیر مکروسکوب شرق شناس نهاده و به آنچه او میبیند تکیه میکند نه به آنچه خودش هست واحساس میکند و میبیند و تجربه میکند و این دیگر زشت ترین تظاهرات غرب زده گی است؛ خودت را هیچ بدانی و هیچ بینگاری و اعتماد به نفس و گوش و دید خود را از دست بدهی و اختیار همة حواس خودت را بدهی به دست هر قلم درمانده ای که به عنوان شرق شناس کلامی گفته یا نوشته !
واصلا من نمیدانم این شرق شناسی از کی تا به حال (علم )شده است؟ اگر بگوییم فلان غربی در مسایل شرقی زبان شناس است یا لهجه شناس یا موسیقی شناس، حرفی, یا اگر بگوییم مردم شناس است و جامعه شناس است باز هم تا حدودی حرفی, ولی شرق شناس به طور اعم یعنی چه ؟ یعنی عالم به کل خفیات در عالم شرق؟ مگر درعصر ارستو به سرمیبریم؟ این را میگویم انگلی روییده بر ریشة استعمار و خوشمزه این است که این شرق شناسی وابسته به (یونسکو) تشکیلاتی هم دارد وکنگره ای دو سال یا چهار سال یکبار و اعضایی و بیا و برویی و چه داستانها ...
بدبختی اینجا است که رجال معاصر ما به خصوص آنها که در سیاست و ادب هر دو دست دارند، اغلب نم کردگان همین مستشرقهای غربی اند, چون روزگاری شاگرد مکتب یا محضر آن استاد بوده اند. مستشرقی که چون در ولایت غربی خودش هیچ تخصصی نداشته و از هرفن و حرفه و تکنیک و ذوقی بی بهره بوده و به این مناسبت با آموختن یک زیان شرقی به خدمت مخفی یا علنی وزارت خارجة مملکت خود درآمده و بعد به دنبال ماشین ساخت فرنگ یا به عنوان پیشقراول آن و همراه متخصصان فنی به این سوی عالم صادر شده تا ضمن فروش مصنوعات فرنگی شعری هم دلی دلی بشود و دل این خریدار وفادار خودش خوش بشود که « بله دیدی ؟ شنیدی ؟ فلانی چه فارسی خوب حرف میزند» این جوری است که مستشرقها داریم با کتابها و تتبعات و حفریات و شعر شناسی ها و موسیقی دانیها...
البته بسیار بجاست اگر بگوییم که چون مرد غربی با وسایل دانشگاهی و تحقیقاتی و با کتابخانه های پر و پیمانش حتی در شناخت زبان یا مذهب یا ادب شرقی نیز روش علمی دارد و دست بازتر دارد و نگاه وسیع تر و ناچار قول و رایش بر قول و رای خود شرقی ها مرجح است که نه روش علمی دارند و نه آن وسایل تحقیقاتی را و نیز شاید چون موزه ها وکتابخانه ها و دانشگاه های آن سرعالم با غارت آثار عتیقه ها وکتابخانه های این سرعالم انباشته شده است, ناچار یک غربی محقق در زمینه شناخت مسایل شرقی نیز وسایل بیشتری در دسترس دارد و به این علت بیشتر مراجع شرق را نیز باید در غرب جست و شاید چون خود شرقی هنوز به این عوالم نرسیده است یا چون هنوز در بند کفش و کلاه و نان روزانه است و فرصت بحث در لاهوت و ناسوت را نکرده است ... و هزارها شاید را لابد میگیریم؛ اما چه میگویید در مواردی که هم شرقی نظر داده است و هم غربی؟ و هر دو با یک روش اما با دو چشم و دو دید و دو زبان؟ تصدیق نمیکنید که در چشم آدم غرب زده رای مستشرق یا محقق غربی به هر صورت بر رای یک متخصص شرقی مرجح است ما خود بارها این تجربه را کرده ایم ... » پایان

0 نظرات: