۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه
تکثیر این صفحه را به عهده بگيريد
آیا بیعت حضرت علی با خلفای قبل از خود با رضا و رغبت بوده است یا نه از سر جبر و اکراه و مصلحت اندیشی؟!. درین باره گفتگوها فراوان است، که راه را بر مردم مشتبه گردانیده ، اما ما به نقل از کتب معتبر شیعه به سخنان امام هدایت علی مرتضی در این باره توجه شما را جلب میکنیم و به مصداق آیت مبارکة : پس بندیشید ای صاحبان بصیرت ! تصمیم نهایی در این باره را به طالبان هدایت موکول میسازیم!
«بيعت» چیست و مقتضيات آن کدام است ؟
. «بيعت؛ آن است كه شخصى دست به دست کسی بدهد، به اين معنى كه تو را بر خود متولّى كردم و طاعتت بر من واجب است».1
ببينيم خود علي (علیه السلام) درباره مقتضیات بيعت چه نظرى دارد! او در ابتداى خلافتش، خطاب به كسانى كه با وى بيعت كردند، فرمود:
«و أما حقى عليكم فالوفاء بالبيعة و النصيحة فى المشهد و المغيب و الإجابة حين أدعوكم و الطاعة حين آمركم».2
«و امّا حقّى كه من بر شما دارم، وفاء و باقىماندن بر بيعت است و اخلاص و دوستى و خيرخواهى در نهان و آشكار و اجابت من، زمانى كه شما را دعوت كنم و اطاعت و پيروى از من، به آنچه كه به شما دستور مىدهم»..
پس بنا به فرمايش علي (علیه السلام)، اقتضاى بيعت، همان اجابت و حرفشنوى بر اساس اخلاص و دوستى و خيرخواهى است، چه در نهان و چه در آشكار..
به طور كلّى، در رابطه با بيعت على با أبوبكر - رضى اللّه عنهما - سه روايت آمده كه دو روايت، افراطى و جعلى هستند و تنها همان روايت سوم درست است كه با مدارك قطعى و از جمله سخنان و اقدامات علي (رضي الله عنه) و فرزندانش، كاملاً سازگار است..
و امّا روايت افراطى اوّلى: علي (رضي الله عنه) بدون تأخير، اوّلين كسى بود كه حتّى بدون ردا از منزل خارج شد و با أبوبكر (رضي الله عنه) بيعت كرد، و سپس ردايش را برايش آوردند!
و روايت افراطى دومى كه چنين است: علي (رضي الله عنه) از بيعت با أبوبكر (رضي الله عنه) خوددارى كرد و قسم ياد كرد كه هرگز با او بيعت نخواهد كرد و علي (رضي الله عنه) شبانگاه در حالیکه فاطمه - رضى اللّه عنها – را سوار خر کرده بود، همراه باوی به منازل انصار رفت تا آنها را از بيعت با أبوبكر (رضي الله عنه) پشيمان ساخته وبه بیعت خود در آورد!! و عمر (رضي الله عنه) با جمعى از اصحاب، به خانهاش هجوم بردند و او را - در صورت بيعتنكردن- تهديد كردند و خانهاش را به آتش كشيدند و به زور وارد منزلش شدند كه درب خانه، به پهلوى فاطمه ـ رضی الله عنها ـ اصابت كرد و بر گوش او سيلى نواختند، به گونهاى كه صورتش، كبود شد و مُحسن - فرزندى كه در شكم داشت - سقط گرديد! و سپس علي (رضي الله عنه) را با طناب بستند و كشانكشان به مسجد بردند تا با أبوبكر (رضي الله عنه) بيعت كند! و علي (رضي الله عنه) فرياد مىزد: اى برادر! به فريادم برس كه اين قوم مرا به استضعاف كشانده و ناكارم كرده و نزديك است مرا بكشند!!3
در حاليكه - طبق روايت سومى - علي (رضي الله عنه) چند روز و یا چند ماه، از بيعت با أبوبكر (رضي الله عنه) خوددارى كرد، و امّا دليل تعليلش در اين كار را، إبنأبىالحديد از زبان علي (رضي الله عنه) چنين مىآورد:
«سپس أبوبكر برخاست و براى مردم سخن گفت و از آنها عذر طلبيد و گفت: به راستى بيعت با من، يك امر ناگهانى - فلتة - بود! و خداوند ما را از شرّ آن [شری که نزدیک بود از سقیفه بنی ساعده سر بالاکند] حفظ نمود! به خدا سوگند! من هرگز بر آن حريص نبودهام و امر بسيار سنگينى بر گردن من افتاده كه طاقت و توان آن را ندارم... (تا آنجا كه مىگويد:) پس مهاجرين عذرش را طلبيدند و على و زبير گفتند: «ما غضبنا إلا فى المشورة و إنا نرى أبابكر أحق الناس بها، إنه لصاحب الغار و ثانى اثنين، و إنا لنعرف له سنه، و لقد أمره رسول اللّه بالصلاة و هو حى».4
«آنچه كه ما را ناراحت ساخته، چيزى جز مشورت نيست (يعنى چرا ما را در شوراى سقيفه شركت ندادند و ما از تشكيل آن بىخبر بوديم و اين امر بدون ما صورت گرفت) و إلّا ما أبوبكر را شايستهترين مردم به آن (يعنى خلافت) مىبينيم؛ زيرا او يار غار پيامبر و همدمش بوده و ما مى دانيم كه از او سنّى گذشته (و ريشسفيد ماست) و رسول خدا نيز به او امر كرد كه امام جماعت مردم شود، در حالى كه خود زنده بود»..
بناء در اين واقعيّت كه علي (رضي الله عنه) با خلفاى پيشين خود با طیب خاطر بيعت كرد، هيچ شك و ترديدى نيست؛ چنانکه در مورد کیفیت بیعت خویش امام هدایت علی مرتضی میفرماید:
«فمشيت عند ذلك إلى أبىبكر، فبايعته و نهضت فى تلك الأحداث... فلما احتضر بعث إلى عمر فولاه فسمعنا و أطعنا و بايعنا و ناصحنا...».5
«پس در آن هنگام به طرف أبوبكر رفتم و با او بيعت كردم و در آن حوادث [جنگ با مرتدین و مانعین زکات] به همراه او قيام كردم... زمانى كه أبوبكر به حالت احتضار رسيد، ولايت را به عمر سپرد, ما شنيديم و اطاعت كرديم و بيعت کردیم و خيرخواهى نمودیم»
شيخ طوسى نيز از علي (علیه السلام) روايت كرده است كه در جمع شكست خوردگان جمل فرمود: «فبايعت أبابكر كما بايعتموه... فبايعت عمر كما بايعتموه فوفيت له بيعته... فبايعتم عثمان فبايعته و أنا جالس فى بيتى، ثم أتيتمونى غير داع لكم و لا مستكره لأحد منكم، فبايعتمونى كما بايعتم أبابكر و عمر و عثمان، فما جعلكم أحق أن تفوا لأبىبكر و عمر و عثمان ببيعتهم منكم ببيعتى؟».6
«پس با أبوبكر بيعت كردم، همانگونه كه شما بيعت كرديد... با عمر نيز بيعت كردم، همانگونه كه بيعت كرديد و در بيعت با او، وفادار بودم... سپس با عثمان بيعت كرديد، من هم با او بيعت كردم، و سپس در حالى كه در خانهام نشسته بودم، به طرف من آمديد در حالى كه من از شما نخواسته بودم و كسى را هم به آن مجبور نساخته بودم. پس با من بيعت كرديد، همانطور كه با أبوبكر و عمر و عثمان بيعت نموديد. بنابراين چه چيز شما را وادار كرد كه در بيعت با أبوبكر و عمر و عثمان باوفاتر از بيعت با من باشيد؟»
، مىبينيم که علي (علیه السلام) - طبق سخنانش - در همه حال با خلفاء يكرنگ بوده است.. توريه و تقيّه براى شخصى همچون علي (رضي الله عنه) كه سخنانش براى مردم حجّت و گواه است، بعيد و محال است؛ زيرا موجب مىشود كه مردم، حق و باطل، يا تمجيد و سرزنش را با هم اشتباه گرفته و از هم تشخيص ندهند.. او خود، «تقيّه» را عامل گمنامى و ذلّت و خوارى مىداند؛ چنانچه در شكايت از ياران خود مىفرمايد:
«و بقى رجال غضّ أبصارهم ذكر المراجع و أراق دموعهم خوف المحشر، فهم بين شريد ناد، و خائف مقموع، و ساكت معكوم، و داع مخلص، و ثكلان مرجع، قد أخملتهم التقية، و شملتهم الذلة، فهم فى بحر أجاج، أفواههم ضامزة، و قلوبهم قرحة، قد وعظوا حتى ملّوا، و قهروا حتى ذلّوا، و قتلوا حتى قلّوا». 7
«و مردانى چند باقى ماندهاند كه ياد روز قيامت، چشمهايشان را (از لذّات دنيا) پوشانده است، و از بيم آن روز، اشكشان جارى است. پس بعضى از آنها (بر اثر مشاهده كارهاى ناشايست مردم، از ميانشان) فرار كردهاند، و جمعى ترسناك و خوار، و برخى خاموش و دهانبسته ماندهاند (كه نمىتوانند حق را آشكار سازند) و بعضى از روى اخلاص و راستى (و بدون پنهانكارى، مردم را به حق) دعوت مىكنند، و گروهى اندوهگين و رنجورند و تقيّه و پنهانكارى، ايشان را گمنام كرده و ذلّت و خوارى آنان را فراگرفته، پس ايشان در درياى شور فرورفته، دهانشان بسته و دلشان زخمدار است، و مردم را پند داده تا جايى كه ملول و رنجيده شدند و بر اثر مغلوبيّت، ذليل و خوار شده و كشته شدند تا اينكه كم شدند»..
همچنين مىفرمايد: «لا يجد عبد طعم الإيمان حتى يترك الكذب هزله و جده8 » ؛
«هيچ بندهاى طعم ايمان را نمىچشد تا زمانى كه دروغ را - چه شوخى بگويد و چه جدّى - ترك كند»..
يا در نهجالبلاغه مىفرمايد: «الإيمان أن تؤثر الصدق حيث يضرك على الكذب حيث ينفعك»؛
«ايمان آن است كه صدق و راستى در آن مؤثّر باشد چه به تو ضرر برساند و چه برايت منفعت داشته باشد»..
و نيز مىفرمايد: «ما كَذبتُ و لا كُذبتُ و لا ضَللتُ و لا ضُلّ بى».9
«هرگز دروغ نگفتهام و به دروغ هم وادار نشدهام، و گمراه نشده و كسى هم به وسيله من گمراه نگشته است»..
این گفته های صریح نشان دهنده آن است كه علي (رضي الله عنه) - ابداً - سخنى به دروغ نگفته یعنی تقیه نکرده و كسى و يا چيزى هم او را وادار به سخنانى دروغ ننموده است..!!
و اينكه مىگويند: على بدون ياور بوده نيز، صحيح نيست؛ زيرا علىاى كه ما مىشناسيم، هرگز تن به ظلم و ستم نداده است؛ چنانچه خود بارها و بارها و در جاهاى مختلف، با سخنان متنوّعى در اين مورد سخن گفته كه همگى در نهجالبلاغه مندرج است؛ مثلاً مىفرمايد:
«و لعمرى ما علىّ من قتال من خالف الحق و خابط الغى من إذهان و لا إيهان».10
«به جان خودم سوگند! در جنگيدن با كسى كه مخالفت حق كرده و در راه ضلالت و گمراهى قدم نهاده است، مسامحه و سستى نمىكنم»..
میدانید که علی از خود مسجدی خاص نداشت بل در تمام نماز های به خلفای قبل از خویش اقتدا میکرد ، علي (رضي الله عنه) با اين كارش نیز لياقت و شايستگى را براى خلفای قبل از خویش به اثبات رسانده است آيا اين مىتواند تقيّه باشد؟ جوابش را از سيّدعبدالحسين شرفالدين - از علماى مشهور شيعه - مىشنويم كه در كتابش «أجوبة مسائل موسى جاراللّه» آورده است:
«أما صلاته وراء أبىبكر و عمر فليست تقية، إذ حاشا الإمام أن يجعل عبادته تقية، و يجوز للشيعى أن يقتدى بالسنى». 11
«امّا نماز امام، پشت سر أبوبكر و عمر از راه تقيّه نبود؛ زيرا امام دورتر از آن است كه عبادتش را به طور تقيّه انجام دهد. بنابراين جايز است كه شيعى در نمازش به سنّى اقتدا كند»!!
پس زمانى كه على با خلفاء بيعت و از آنها اطاعت و پيروى، و دايماً همراهىشان نموده، بر كسانى كه خود را پيروان علي (علیه السلام) و فرزندانش مىدانند، واجب است آن اطاعت و دوستى و يكرنگى را تأييد و تأكيد كنند؛ زيرا محال است علي (رضي الله عنه) با شخصى بيعت كند و اطاعت از او را بر خود واجب بداند كه آن شخص، ظالم و غاصب و خيانتكار، و يا اقدامات و تصرّفاتش، ظالمانه و باطل باشد!
1 - قاموس قرآن، سيّدعلىاكبر قريشى، ج1، ص254.
2 - نهجالبلاغة، شرح فيضالإسلام، خطبه 34.
3 - تاريخ يعقوبى شيعى، ج2، ص126- كتاب سليمبنقيس، ص83تا89.
4 - شرح نهجالبلاغة، إبنأبىالحديد، ج1، ص332.
5- الغارات ثقفى، ص302- مستدرك نهجالبلاغه، شيخ كاشفالغطاء، چاپ لبنان، ص120-119- همچنين با كمى تفاوت نامه 62، نهجالبلاغه شرح فيضالإسلام منار الهدى، على بحرانى، ص373- ناسخ التواريخ، ج3، ص532.
6 - الأمالى، شيخ طوسى، ج2، ص121، چاپ نجف.
7- نهجالبلاغة، شرح فيض، جزء1، كلام 32.
8- أصول كافى، كلينى، باب الكذب.
9- نهجالبلاغه، شرح فيض، كلام 176.
10- همان، كلام 24.
11- نقل از «مشعل اتّحاد»، تأليف محمّدرضا حكيمى و بىآزار شيرازى، ص26.
0 نظرات: