دوست عزیز به وبلاگ حقیقت ایمان خوش آمدید
امید است که از مطالب موجود در این وبلاگ استفاده بهینه نموده و با نظرات خویش ما را در جهت پیشبرد هر چه بهتر آن یاری نمایید.
این وبلاگ از تمامی مطالب مفید و سودمند شما استقبال میکند. لطفا مطالب خود را به آدرس ایمیل زیر برای ما ارسال نمایید:

hamid.ma66@yahoo.com
۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

سخنان امام علي در رابطه با خلفاي راشدين .
بگذاريد به سخنان امام علي در رابطه با خليفه «عمر بن خطاب» گوش فرا دهيم:
«از بلاي در گذشت عمر به خدا پناه ميبريم. او غايت و منتهاي همه چيز را قوام بخشيد، و درد ها را مداوا كرد، فتنه ها را پشت سر نهاد و سنت رسول خدا را بر پا داشت، از اين جهان پاكدامن و كم عيب رفت، خير فتنه ها را اصابت نمود، و از شر آن گذشت، او راه اطاعت و تقواي خداوند را در پيش گرفت. رفت و همه را در راههايي پر پيچ و خم تنها گذاشت، كه در آن گمراه هدايت نميشود، و هدايت يافته را بر هدايتش يقيني نتوان بود))[1].
و هنگاميكه خليفه «ابوبكر» در رابطه با خروج خودش، و رفتن به جنگ با روميان از او نظر ميخواهد، امام علي اينگونه جواب ميدهد:«اگر خودت سوي دشمن بروي و با آنان در آويزي، و تو را كنار گذارند در آن سرزمين دور براي مسلمانان پس از تو پشتوانه اي نخواهد بود، و پس از تو در اينجا نيز كسي نيست كه بسوي او باز گردند، پس مردي مجرب را به جنگ آنان بفرست، و اهل بلاء و نصيحت را او همراه كن. اگر پيروز گشتند، همان چيزي است كه تو دوست داري و اگر شكست خوردند، بعنوان پوششي براي مردم، و محور تجمع مسلمانان باقي بمان))[2]
در اينجا عمر بن خطاب در مورد خروج خودش در جنگ با فارسيان، علي ابن ابي طالب را به مشورت ميگيرد، و علي او را به عدم خروج نصيحت ميكند و ميگويد:((قوم عرب امروزه اگرچه قليلند، اما كثرت، عزت، و اجتماع آنان به اسلام است. پس همچون قطبي باش كه عرب بر گرد تو جمع كردند، و آنها را به جنگ بفرست و خود با آنها نرو، چون در غير اين صورت فارسيان فردا به لشكر تو نگريسته و ميگويند: اين همان ريشه عرب است، اگر او را از جاي بركنيد راحت خواهيد شد. پس همه همّ و كوشش خود را به كشتن تو ميگذارند. اما آنچه كه درباره كثرت دشمنان گفتي، ما تا كنون با كثرت خود نجنگيده ايم، بلكه با نصر و ياري خداوند به قتال مي پرداخته ايم))[3].
و اينجا هم علي با خليفه «عثمان بن عفان» سخن ميگويد، و او را به صفات صحابي مقرب به رسول خدا -صلى الله عليه وآله وسلم- مزين ميكند:«مردم از من خواستند كه بعنوان ميانجي بين تو و آنان با تو صحبت كنم به خدا سوگند كه نميدانم چه بگويم، چون چيزي را نميدانم كه تو آنرا نداني. و تو را به امري نميخوانم كه تو از آن آگاهي نداشته باشي، هر آنچه ما ميدانيم، تو خود ميداني، و ما چيزي بيشتر از تو نميدانيم تا تو را از آن آگاه سازيم، و دور از تو نيز خلوت نكرده ايم تا نتيجه را به تو ابلاغ كنيم، هر آنچه كه ما ديديم تو نيز ديدي، و هر آنچه كه ما شنيديم تو نيز شنيدي، همانند ما صحابي رسول خدا -صلى الله عليه وآله وسلم- بودي، و «ابوبكر» و «عمر» نيز در اقامه حق از تو برتر نبودند، در حاليكه تو از آنان به رسول خدا -صلى الله عليه وآله وسلم- از لحاظ صله رحم (خويشاوندي) نزديكتر هستي، تو داماد رسول خدا بودي كه آنان نبودند پس خداوند را در نظر داشته باش و والله كه عدم بينايي و ندانستن تو در اين مساله بخاطر كوري يا جهل نيست))[4].
و بار ديگر امام علي در باره خليفه عثمان با ابن عباس سخن ميگويد : اي ابن عباس عثمان نميخواهد مرا مگر اينكه مانند شتر آبكش قرار دهد، بيايم و بروم. بسوي من فرستاد كه بيرون شو، پس از آن فرستاد تا بيايم. و اكنون ميفرستد تا بيرون بروم. به خدا سوگند كه از او دوري كردم، تا جايي كه ترسيدم شايد گناهكار شده باشم[5].
و در اينجا امام در نامه اي كه به «معاويه ابن ابي سفيان» ميفرستد، موضع خود را در قبال خليفه عثمان ابن عفان روشن ميكند: سپس از اموري كه بين من و عثمان بود ياد نموده اي، و تو خود بايد جواب آن را بدهي بدليل صله قرابتي كه با او داشتي، پس كداميك از ما در قتل او بيشتر دفاع يا سستي نمود، كسيكه كمك خود را مبذول داشت ولي كمك او را نخواستند يا كسيكه از او كمك خواسته شد ولي او آنقدر سستي و درنگ نمود تا وقتي كه مرگ را بسوي او فرستاد،.. .. و من عذر و پوزش ميطلبم از اينكه در بعضي موارد و احداث بر او انتقاداتي داشتم، پس اگر گناه من ارشاد كردن و هدايت اوست پس ممكن است كه گاهي شخص مورد سرزنش هيچ گناهي هم نداشته باشد.
در اينجا «ابوسفيان » «شيخ امويين» به ديدار امام علي [6] در خانه اش ميرود و به او ميگويد:« به خدا سوگند كه با اسپان و مردان بسيار در صف تو قرار ميگيريم، دستت را بده تا با تو بيعت كنم))[7]..و امام در جواب ميگويد:«هنوز هم فكر دشمني هستي ، اما با اين دشمني تو هرگز به اسلام و مسلمانان ضرري نرسد، ما ابوبكر را لايق خلافت ديديم، اما تو ميخواهي فتنه به پا كني))[8].
اگر موضع امام علي در قبال خلفاي راشدين اينگونه بود، و بدين صورت در مورد آنان سخن ميگفت، آيا ميتوان گفت كه ايشان به ظاهر چيزي ميگفت، اما در باطن چيزي ديگري ميپنداشت؟ از اين انديشه به خدا پناه ميبريم، اگر امام اينگونه شخصي بود، هرگز در اين مقطع از زمان كه هرگز تاريخ انسانيت تا به ابد آنرا فراموش نخواهد كرد، اينچنين موضع گيري نميكرد، اين موقف امام موقفي است صادقانه و مخلصانه، موقفي برخاسته از روي ايمان، از مردي كه همواره پيش و پس از هر اعتباري آن را با حق و صدق محك ميزد، و در راه اين آرمانها همه چيز را قرباني ميكرد، باشد كه اين امر بسيار برايش گران تمام شود، آري، در روز شورا هنگامي كه «عبدالرحمن ابن عوف» خلافت را به او عرضه نمود و به او گفت: «دستت را بده تا با تو بر اساس كتاب خداوند، سنت رسولش، و سيرت شيخين (ابوبكر و عمر) بيعت كنم». اما در جواب گفت: «كتاب خدا، سنت رسولش، و اجتهاد رأي خودم...».عبدالرحمن ابن عوف سخنش را سه بار تكرار كرد، و امام نيز سه بار همان سخن را در جواب گفت، در نتيجه عبدالرحمن بسوي عثمان رفت و خلافت را همراه با همان مقاله به عثمان عرضه كرد، و عثمان آنرا قبول كرده و بيعت با او انجام شد، با در نظر گرفتن اين موضوع او را بشناسيم، علي كسي است كه از خلافت اسلامي كه پرچم آن بر فراز پهناورترين سرزمينهاي كره زمين به اهتزاز در آمده بود فقط بخاطر يك «بله» گفتن ميگذرد، چون نميخواهد امروز چيزي بگويد، و فردا چيزي ديگري انجام دهد، او نميخواهد با مجامله و خداع و نيرنگ با كسي بيعت كند.آيا درست است كه بگوييم او با هر سه خليفه بيعت كرد، و در مدح آنان سخن بسيار گفت و در همه اين مواضع با آنان همراه شد، و براي آنان بهترين نصيحت كنندگان بود، اما به فعل و سخن خويش اعتقادي نداشت؟ گر چه همين يك موضع روشن امام در آن لحظه جاويد از تاريخ اسلام براي نشان دادن شخصيت، فضائل و صدق و اخلاصش كافي است، اما بگذاريد از برخي سخنان او در مورد خودش، و اخلاص و از خود گذشتگي اش در راه خدا پرده برداريم، امام ميگويد: «به خدا سوگند كه اگر اقاليم هفت گانه و همه موجودات زير افلاكش را به من بدهند تا خدا را با سلب دانه جوي از مورچه اي معصيت كنم، هرگز اين كار را نخواهم كرد. و اين دنياي شما نزد من از برگ درختي كه در دهان ملخي قرار دارد، بي ارزش تر است))[9].
و در جايي ديگر ميگويد:«اين آبي است گنديده، و لقمه اي است كه در گلوي خورنده اش گير ميكند. و آن كسي كه ميوه را نرسيده و كال از درخت بچيند، مانند كشاورزي است كه در زمين ديگران ميكارد. اگر سخن بگويم، گويند بر ملك و پادشاهي حرف ميزند و اگر خاموش بمانم ميگويند از مرگ ميترسد. هيهات پس از آن چيزهايي كه گذشت، به خدا انس پسر ابي طالب به مرگ، از انس كودك به پستان مادرش بيشتر است))[10].
و در ضمن نامه اي كه به والي بصره يعني «عثمان ابن حنيف» ميفرستد، چنين ميگويد: «به خدا سوگند كه از دنياي شما و غنايمش هيچ چيزي ذخيره نكردم، و با كهنه جامه اي كه در بردارم جامه اي كهنه ديگري آماده ننمودم. چگونه ميتوانم خود را قانع كنم كه به من اميرالمومنين ميگويند، و در سختيهاي زندگي و تنگي معيشت با آنان شريك نباشم، و سير بخوابم هنگاميكه دورا دور من را شكم هاي گرسنه و جگر هاي سوزان پر كرده است. پس زهي كه هواي نفس من مرا بسوي خوراك هاي لذيذ بكشاند، حال آنكه شايد در نجد و يا يمامه كسي باشد كه حتي به قرص ناني طمعي، و با سير شدن عهدي نداشته باشد. و حال آنكه شنيده ام كه ميگوييد: اگر اين غذاي پسر ابي طالب است، پس ضعف بر او مستولي شده و طاقت قتال و پيكار دليران و شجاعان را نخواهد داشت، اما بدانيد كه درخت صحرايي، بسيار تنومند است، حال آنكه سبزه هاي زيبا پوست بسيار نازكي دارند، و ارتباط من با رسول خدا -صلى الله عليه وآله وسلم- مانند نخل است به نخل و مانند دست است به بازو پس به خدا سوگند كه اگر عرب بر جنگ با من با يكديگر همراه گردند از ايشان رو بر نگردانم[11].
و د رجايي ديگر ميگويد: «به خدا سوگند اگر بر خار بخوابم و يا مرا در زنجيرها بكشند، براي من عزيزتر است از اينكه در روز قيامت خداوند و رسولش -صلى الله عليه وآله وسلم- را ملاقات كنم، در حاليكه به بعضي از بندگان خدا ظلم كرده، و اموال برخي ديگر را غصب كرده باشم))[12].
و وقتي «عبدالله ابن عباس» بر امام وارد شده و ايشان را ميبيند كه نعلين پاره شده خود را وصله ميزند، امام از او ميپرسد: «قيمت اين نعلين چقدر است»؟ و عبدالله در جواب ميگويد: «هيچ ارزشي ندارد اي اميرالمومنين» امام ميگويد: «به خدا سوگند اين نعلين از امارت شما بر من عزيزتر است، مگر اينكه حقي را اقامه نموده، و يا بلايي را دور سازم». 13

]. [1] نهج البلاغه ج2 ص222.
[2] نهج البلاغه ج3 ص28.
[3] نهج البلاغه ج2 ص30
[4] نهج البلاغه ج2 ص48.
[5] نهج البلاغه ج2 ص233.
[6] نهج البلاغه ج3، ص5.
[7] علي امام المتقين، عبدالرحمن الشرقاوي ج1، ص66.
[8] علي امام المتقين، عبدالرحمن الشرقاوي ج1، ص66.
[9] نهج البلاغه ج2، ص218.
[10] نهج البلاغه ج1 ص40.
[11] نهج البلاغه ج2، ص22.
[12] نهج البلاغه ج2، ص216.
[13] نهج البلاغه ج2، ص48.

3 نظرات:

ناشناس گفت...

خجالت نمی کشید این همه دروغ می بافید
قباحت دارد

ناشناس گفت...

باید پاسخ دکتر کاوند رو خوند تا دید که چه حالی از این مطلب و نویسندش گرفته

Unknown گفت...

زیبا و مفید بود و اما ای کاش تشیع با جای شعار پیروی از علی جامعه عمل بپوشند و همانند علی عمل کنند که 25 سال پشت سر آن ها نماز خواند و با اون ها بیعت کرد