۱۳۸۹ شهریور ۹, سهشنبه
اين متن در بارة كيفيت بيعت حضرت علي با خلفا رضوان الله عليهم اجمعين بر اساس دو روايت از كتابهاي معتبر شيعه و اهل سنت است . يكي برگرفته از كتاب مجعول سليم بن قيس هلالي است كه روافض از آن به عنوان مرجع اعتقادي خود استفاده ميكنند و متاسفانه تعدادي از اهل تشيع نيز تحت تاثير اين كتاب جعلي قرار گرفته و ندانسته در حق حضرت علي ظلم فراواني مرتكب شده اند و به شخصيت آن جناب ، بي حرمتي و توهين فراوان كرده اند آن هم با ادعاي دوستي با اهل بيت !
و روايت ديگر برگرفته از كتاب صحيح امام مسلم نيشابوري است كه از صحاح حديثي اهل سنت به شمار ميرود.
خوب است كه هر دو روايت را خواننده گان فهيم ما بخوانند و بدانند كه مذهب رفض از چه جاهاي سر برآورده و اساس اين مذهب خريف بر چه مبناهاي پوشالين و مسخره اي بنا يافته است . اميد كه در نهايت اين كوششها منجر به اصلاح افكار و عقايد گمراهان گردد. يقينا خداوند هيچ مزد خالصانه اي را ضايع نميسازد. چون در اين خطاب صاحبان عقل سليم مورد توجه ما هستند اميدوار هستيم كه اينان با مراجعه به كتاب سليم بن قيس و تحقيق در باره اين كتاب و اسناد آن ، پي به ماهيت اصلي اين گونه كتب مخرب برده و آنها را از ميان خود دور سازند. به اميد آن روز.
جالب است بدانيد كه اين كتاب در قرن چهارم ناگهان ، در ميان شيعه سر برآورد و تقريبا تمام مطالب آن دروغ مطلق است و همين كتاب بعدا اساس مذهب شيعه گرديد!!
اينك متن ترجمه شدة كتاب دروغين منسوب به سليم بن قيس هلالي را با اختصار موضوع به خدمت شما تقديم ميكنم .
« فاجعه اهل بیت علیهم السلام به وسیله کردار اصحاب سقیفه
براء بن عازب میگوید: وقتی که رسول الله صلی الله علیه وآله فوت شد، من ترسیدم که مبادا قریش قدرت را از بنی هاشم بربایند! پس وقتی که دیدم مردم در قضیه بیعت ابوبکر چه کردند، خیلی از اثر حزن و اندوه برای وفات رسول الله صل الله علیه وآله ناراحت شده و گریستم ...
اتمام حجت بر انصار و خواستن از ایشان به وفاء بیعت شان
[از قول سلمان فارسي] ... چون شب شد علی ـ علیه السلام ـ فاطمه علیها السلام را بر خر نشاند و دست حسن و حسین علیهماالسلام را گرفت و هیچ یک از اصحاب رسول الله را نگذاشت مگر این که به در خانه اش رفت و آنان را برای گرفتن حق خود سوگند داد و برای نصرت خود فرا خواند. اما هیچ یک از آنان استجابت نکرد غیر ما چهار نفر (سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر) سرهای خود را تراشیدیم و آمادة نصرت او شدیم و زبیر از همه ما برای نصرت علی آماده تر بود.
شهادت فاطمه زهرا علیها السلام
هجوم قبایل قریش به خانة وحی و سوختاندن آن
چون علی علیه السلام نامردی مردم را در برابرخود بدید و عدم یاری آنان نسبت به خود و اجتماع کلمة و اطاعت و تعظیم آنان را نسبت به ابوبکر مشاهده کرد خانه نشین شد!
پس عمر به ابوبکرگفت: چرا کسی را نمیفرستی که او را بیاورد تا با تو بیعت کند؟ نمیبینی که هیچ کس جز او و چهار نفری که با وی اند باقی نمانده اند؟ و از این دو نفر ابوبکر رقیق القلب تر و نرم تر و نا فهمتر بود و آن یکی تند تر و شدیدتر و جفا پیشه تر بود!
پس ابوبکر گفت: چه کسی را بفرستیم؟ عمر گفت: قنفذ را میفرستیم. قنفذ مردی تند خو، سخت گیر و خشک بود از آزاد شده گان بنی عدی بن کعب.
پس او را همراه تعدادی به در خانة علی علیه السلام فرستادند. وقتی در زدند و از او اجازه خواستند به ایشان اجازه نداد. یاران قنفذ به سمت ابوبکر و عمر بازگشتند و آن دو در مسجد نشسته بودند و مردم در اطراف شان.
گفتند: به ما اجازه ندادند. عمر گفت: بروید اگر اجازه ندادند به زور و بدون اجازه داخل شوید. پس رفتند و اجازه خواستند. فاطمه علیها السلام گفت: شما را از این که بدون اجازه به خانه ام داخل شوید باز میدارم. قنفذ ملعون آن جا ماند ودیگران باز گشتند وگفتند: فاطمه چنین و چنان گفت ما هم به حرج افتادیم که بدون اذن داخل خانه اش شویم! پس عمر خشمناک شد و گفت: ما را به زنان چه کار! پس مردانی را که پیرامونش بودند امر کرد که هیزم بردارند. آنان هیزم برداشتند و خود عمر هم هیزم برداشت و آن هیزم ها را اطراف خانة علی و فاطمه علیهم السلام و فرزندانش قرار دادند. بعد عمر با صدای بلند که علی و فاطمه بشنوند داد کشید: قسم به خدا که ای علی یا میآیی و با خلیفه رسول الله بیعت میکنی یا این که خانه ات را بر سرت آتش میزنم.
پس فاطمه علیه السلام گفت: ای عمر بین ما و تو چه شده است؟!
گفت: در را باز کن و الا خانه شما را بالای شما آتش میزنیم. گفت: ای عمر از خدا نمیترسی که میخواهی به خانه ام داخل شوی؟
اما عمر از کارش منصرف نشد و آتش خواست و آن را بالای درب خانه قرار داد و درب را فشار داد و داخل خانه شد.
فاطمه علیها السلام به جلو او آمد! و چیغ کشید که: آی بابا ! ای رسول الله! پس عمر شمشیر را در حالي كه در غلافش بود بالا کرد و آن را به پهلویش زد! پس فاطمه فریاد زد: بابا جان! عمر شلاق را بالا کرد و بالای دستانش کوبید! و فاطمه فریاد زد : ای رسول الله! بعد از تو ابوبکر و عمر چه بد کردند!!
دفاع علی علیه السلام از سلالة نبوت
پس علی علیه السلام به پا خاست و گريبان عمر را گرفت بعد به شدت آن را كشيد و او را به زمين افگند و بالاي گردن وي نشست و تصمیم گرفت که او را بکشد. که یکمرتبه گفته رسول الله صل الله علیه وآله و وصیت او را نسبت به خود به یاد آورد پس گفت: قسم به ذاتی که محمد را با نبوت کرامت بخشید ای ابن صهاک اگر نوشته ای از جانب خدا نبود که بر من سبقت گرفت و عهدی که با رسول الله صل الله علیه وآله بستم میدانستی که نمیتوانی به خانه ام داخل شوی !
ابوبکر امر خود را برای آتش زدن خانه دو باره صادر میکند
پس عمر به دنبال نیروی کمکی فرستاد و مردم به سمت خانة علی یورش آوردند و در این وقت علی علیه السلام به سمت شمشیر خود رفت و قنفذ چون غیرت و سرسختی او را میدانست و میترسید که علی علیه السلام با شمشیر به سوی او بیرون بیاید به سمت ابوبکر فرار کرد.
پس ابوبکر به قنفذ گفت: بازگرد اگر خارج شد که خوب و الا به خانه اش هجوم ببر و اگر امتناع کرد خانه اش را بر سرش با آتش خراب کن!
پس قنفذ ملعون باز گشت و به ناگهان بر او و یارانش هجوم آورد و بدون اجازه به خانه داخل شد. و علی علیه السلام به طرف شمشیرش رفت و آنان بر او پیشی گرفتند و او را مغلوب كردند چرا که آنان زیاد بودند! پس بعضی از ایشان شمشیر هایشان را بر او گرفتند و تناب را به گردنش انداختند!
در این وقت فاطمه علیهاالسلام دم دروازة خانه میان آنها و او قرار گرفت که قنفذ ملعون او را با شلاق زد و از اثر همین ضربه وقتی که مرد در پهلویش دمبلی دیده میشد! خدا او را لعنت کند و آنانی که او را فرستاده بودند!
... (قنفذ لعنت الله علیه فاطمه علیه السلام را آن گاه که میان او و شوهرش قرار گرفته بود با شلاق زده بود چرا که عمر به وی گفته بود که: اگر بین تو و او فاطمه حایل شد او را بزن .
پس قنفذ لعنه الله ـ درب خانه را به پهلویش کوبید که استخوانش شکست و جنینش سقط شد و چنان بود تا که صاحب فراش صل الله علیها به اثر همین ضربت خورده گی شهید مرد!)
بیعت امیر المومنین علیه السلام به جبر و اکراه
بعد از آن کشیده کشیده با تناب علی علیه السلام را به نزد ابوبکر آوردند در حالیکه عمر با شمشیر بالای سرش ایستاده بود و خالد بن ولید و ابوعبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل و مغیره بن شعبه و اسید بن حضیر و بشیر بن سعید و دیگر مردم مسلح به اطراف ابوبکر نشسته بودند! ...
امیرالمومنین علیه السلام حجت را بر قریش قایم میسازد!
پس علی علیه السلام را به نزد ابوبکر آوردند. و اوگفت: به خدا قسم اگر شمشیر من در دستم میبود میدانستید که هرگز نميتوانستيد مرا مغلوب كنيد! و اما من قسم به خدا که خود را به جهاد شما ملامت نمیکنم و اگر چهل نفر با من میبودند جماعت شما را متفرق میکردم! خدا لعنت کند اقوامی را که با من بیعت کردند بعد از آن مرا خوار ساختند!! و ابوبکر به سویش نگریست و فریاد کشید: جلوش را بگیرید!
پس علی علیه السلام گفت: ای ابوبکر چه زود بر رسول الله خیانت کردید! به کدام حق و به کدام منزلت مردم را به بیعت خود فرا خواندی؟ آیا تو دیروز به امر خدا و رسول الله با من بیعت نکردی!؟
... پس عمر، او را سرزنش كرد وگفت: بیعت کن و این اباطیل را از خود دور ساز . پس علی علیه السلام برایش گفت: اگر نکنم چه میکنید؟ گفتند: ترا به ذلت و پستی میکشیم! گفت علیه السلام : آن گاه شما بندة خدا و برادر رسول الله را کشته اید! ابوبکر گفت: بلی بندة خدا را میکشیم اما به برادری رسول الله برایت اعتراف نمیکنیم! گفت: آیا نمیدانید که رسول الله صل الله علیه وآله بین من و خود پیمان برادری بست؟ گفت: بلی. پس علی بر ایشان سه مرتبه این حرف را تکرار کرد.
بعد به سوی ایشان روی آورد وگفت: ای مسلمانان مهاجر و انصار، شما را به خدا سوگند میدهم آیا از رسول الله صل الله علیه وآله نشنیدید که روز غدیر خم چنین و چنان گفت و در غزوه تبوک چنین و چنان گفت و هیچ چیزی را که رسول الله در موردش فرموده بود، نگذاشت مگر این که همه را آشکار به همه گفت.
پس گفتند : بلی چنین است.
ابوبکر برای غصب خلافت حدیثی میسازد!
و چون ابوبکر ترسید که مردم او را تایید کنند و او را از کارش باز دارند به ایشان روی آورد وگفت: هر چه که توگفتی راست است و ما آن را از رسول الله به گوشهای خود شنیدیم و به قلبهای خود درک کردیم و لیکن بعد از آن ما از رسول الله شنیدیم که میگوید: خداوند ما اهل بیت را برگزیده و به ما کرامت بخشیده است و برای ما آخرت را بر دنیا برگزیده است و اما الله برای ما اهل بیت نبوت و خلافت را جمع نمیکند.
پس علی علیه السلام گفت: آیا کسی از اصحاب رسول الله بر این کلمه همراه تو شهادت میدهد؟ پس عمر گفت : خلیفة رسول الله راست گفت من هم مثل او شنیدم و ابوعبیده و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل هم گفتند: راست گفت ما هم از رسول الله شنیدیم!...
عمر علی را به قتل تهدید میکند
پس عمر ایستاده شد و برای ابوبکر که بالای منبر نشسته بود گفت: چه به بالای منبر نشسته ای و این محارب اینجا نشسته و برای بیعت به پا نمیخیزد؟ امرکن که گردنش را بزنیم!
و حسن و حسین ایستاده بودند و چون گپ عمر را شنیدند به گریه افتادند. پس علی آنها را به سینه اش چسپاند وگفت: گریه نکنید به خدا سوگند آنان پدر شما را کشته نمیتوانند!...
کیفیت بیعت امیرالمومنین علیه السلام
بعد گفت: برخیز ای ابن ابی طالب و بیعت کن. گفت: اگر نکنم چه؟ گفت: آن گاه به خدا سوگند گردنت را میزنیم.
پس علی سه مرتبه بر ایشان احتجاج کرد. بعد دست خود را بدون این که کف آن را بازکند دراز کرد و ابوبکر بر روی آن زد! و به همین راضی شد!»
اينك متن حديث از كتاب صحيح امام مسلم نيشابوري :
« ام المومنین عایشة صدیقه میفرماید: فاطمه بنت محمد صل الله عليه و سلم به نزد ابوبکر صدیق فرستاد تا میراثش را از آنچه به طریق فی از نبی اکرم در مدینه و فدک و ما بقی خمس خیبر ، مانده است ، برایش بدهد.
ابوبکر گفت :نبی اکرم فرمود: (ما میراث نمیگذاریم ، آنچه میگذاریم ، صدقه است. آل محمد میتوانند فقط از این مال استفاده کنند) به الله سوگند من هر گز صدقه ای را که در عهد نبی اکرم بود از حالت اول آن تغییر نمیدهم و حتما مطابق به آنچه که رسول الله بدان عمل میکردند ، من نیز عمل میکنم . پس ابوبکر از دادن چیزی از آن مال به فاطمه، خود داری کرد.
پس از این برخورد، فاطمه نسبت به ابوبکر چیزی به دل گرفت! روای گوید: پس فاطمه دیگر به ابوبکر نزدیک نشد و با او در این باره تا آخر عمر حرفی نزد. فاطمه شش ماه پس از نبی مکرم اسلام زنده گی کرد، وچون وفات یافت ، شوهرش علی بن ابی طالب او را شبانه دفن کرد، و ابوبکر را مطلع نساخت و خود بر وی نماز گذارد. و زندهگی فاطمه برای علی در نزد مردم منزلتی ایجاد کرده بود و چون فاطمه وفات یافت آن [به علت عدم بیعت با ابوبکر] جایگاه مردمی را از دست داد و قصد مصالحه با ابوبکر و بیعت با وی نمود، و وی این چند ماه را بدون بیعت به سر برده بود! پس علی به ابوبکر پیامی فرستاد که تنها نزد من بیا (نمیخواست عمر بن الخطاب نیز آن جا باشد). عمر چون شنید به ابوبکر گفت: ترا به خدا سوگند تنها نرو! ابوبکر گفت: آنان نسبت به من قصد بد ندارند، سوگند به خدا که نزد شان میروم.
پس ابوبکر نزد ایشان آمد و آنگاه علی ابن ابی طالب تشهد خواند و سپس گفت: ای ابابکر ، ما برتری تو و آن چه را خدا برایت [از ایمان و اخلاص و...] عطا کرده است به خوبی شناختیم ، و هرگز از خیری که خدا آن را برایت بخشیده است ، سبقت نمیجوییم. اما تو در آن کار ما را نادیده گرفتی، در حالیکه ما به خاطر نزدیکی خود به رسول الله، خویش را دارای حقی میدانستیم. علی همچنان با ابوبکر صحبت میکرد تا چشمان ابوبکر پر از اشک شد. پس آنگاه ابوبکر به صحبت آغاز کرد و گفت: قسم به ذاتی که جانم در دست اوست! قرابت شما به رسول الله برای من دوست داشتنی تر از قرابت شخصی من است، ولی آن کدورتی که میان من و شما به خاطر این اموال به وجود آمد، من در این میان هرگز از حق تجاوز نکردم و هرگز کاری را که دیده ام رسول الله انجام میدهد ، ترک نکرده و همان را انجام داده ام . پس علی به ابوبکر گفت: شام وعده من و شما برای بیعت!
وچون ابوبکر نماز ظهر را ادا کرد، بر منبر قرار گرفت و تشهد خواند و سپس در بار ة جایگاه علی در اسلام صحبت کرد و موضوع تخلفش از بیعت و معذوریت وی در این مورد را یاد آوری کرد و سپس استغفار جست.
و سپس علی بن ابی طالب ، شهادت خواند و بزرگی حق ابوبکر را یاد آوری نمود و گفت که وی، هرگز به خاطر سبقت گرفتن بر ابوبکر و يا به خاطر انکار برتری که خدا به ابوبکر بخشیده است، بدین کار اقدام نکرده است بلکه برای آن بود که ما در آن کار برای خود نصیبی میجستیم، و نادیده انگاشته شدیم ، پس چیزی به قلبهای ما راه یافت.
مسلمانان با این سخنان علی خوشحال شدند و گفتند: به حق رسیدی! و آنگه که علی به این کار پسندیده اقدام کرد به وی نزدیک شدند. »
.
و روايت ديگر برگرفته از كتاب صحيح امام مسلم نيشابوري است كه از صحاح حديثي اهل سنت به شمار ميرود.
خوب است كه هر دو روايت را خواننده گان فهيم ما بخوانند و بدانند كه مذهب رفض از چه جاهاي سر برآورده و اساس اين مذهب خريف بر چه مبناهاي پوشالين و مسخره اي بنا يافته است . اميد كه در نهايت اين كوششها منجر به اصلاح افكار و عقايد گمراهان گردد. يقينا خداوند هيچ مزد خالصانه اي را ضايع نميسازد. چون در اين خطاب صاحبان عقل سليم مورد توجه ما هستند اميدوار هستيم كه اينان با مراجعه به كتاب سليم بن قيس و تحقيق در باره اين كتاب و اسناد آن ، پي به ماهيت اصلي اين گونه كتب مخرب برده و آنها را از ميان خود دور سازند. به اميد آن روز.
جالب است بدانيد كه اين كتاب در قرن چهارم ناگهان ، در ميان شيعه سر برآورد و تقريبا تمام مطالب آن دروغ مطلق است و همين كتاب بعدا اساس مذهب شيعه گرديد!!
اينك متن ترجمه شدة كتاب دروغين منسوب به سليم بن قيس هلالي را با اختصار موضوع به خدمت شما تقديم ميكنم .
« فاجعه اهل بیت علیهم السلام به وسیله کردار اصحاب سقیفه
براء بن عازب میگوید: وقتی که رسول الله صلی الله علیه وآله فوت شد، من ترسیدم که مبادا قریش قدرت را از بنی هاشم بربایند! پس وقتی که دیدم مردم در قضیه بیعت ابوبکر چه کردند، خیلی از اثر حزن و اندوه برای وفات رسول الله صل الله علیه وآله ناراحت شده و گریستم ...
اتمام حجت بر انصار و خواستن از ایشان به وفاء بیعت شان
[از قول سلمان فارسي] ... چون شب شد علی ـ علیه السلام ـ فاطمه علیها السلام را بر خر نشاند و دست حسن و حسین علیهماالسلام را گرفت و هیچ یک از اصحاب رسول الله را نگذاشت مگر این که به در خانه اش رفت و آنان را برای گرفتن حق خود سوگند داد و برای نصرت خود فرا خواند. اما هیچ یک از آنان استجابت نکرد غیر ما چهار نفر (سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر) سرهای خود را تراشیدیم و آمادة نصرت او شدیم و زبیر از همه ما برای نصرت علی آماده تر بود.
شهادت فاطمه زهرا علیها السلام
هجوم قبایل قریش به خانة وحی و سوختاندن آن
چون علی علیه السلام نامردی مردم را در برابرخود بدید و عدم یاری آنان نسبت به خود و اجتماع کلمة و اطاعت و تعظیم آنان را نسبت به ابوبکر مشاهده کرد خانه نشین شد!
پس عمر به ابوبکرگفت: چرا کسی را نمیفرستی که او را بیاورد تا با تو بیعت کند؟ نمیبینی که هیچ کس جز او و چهار نفری که با وی اند باقی نمانده اند؟ و از این دو نفر ابوبکر رقیق القلب تر و نرم تر و نا فهمتر بود و آن یکی تند تر و شدیدتر و جفا پیشه تر بود!
پس ابوبکر گفت: چه کسی را بفرستیم؟ عمر گفت: قنفذ را میفرستیم. قنفذ مردی تند خو، سخت گیر و خشک بود از آزاد شده گان بنی عدی بن کعب.
پس او را همراه تعدادی به در خانة علی علیه السلام فرستادند. وقتی در زدند و از او اجازه خواستند به ایشان اجازه نداد. یاران قنفذ به سمت ابوبکر و عمر بازگشتند و آن دو در مسجد نشسته بودند و مردم در اطراف شان.
گفتند: به ما اجازه ندادند. عمر گفت: بروید اگر اجازه ندادند به زور و بدون اجازه داخل شوید. پس رفتند و اجازه خواستند. فاطمه علیها السلام گفت: شما را از این که بدون اجازه به خانه ام داخل شوید باز میدارم. قنفذ ملعون آن جا ماند ودیگران باز گشتند وگفتند: فاطمه چنین و چنان گفت ما هم به حرج افتادیم که بدون اذن داخل خانه اش شویم! پس عمر خشمناک شد و گفت: ما را به زنان چه کار! پس مردانی را که پیرامونش بودند امر کرد که هیزم بردارند. آنان هیزم برداشتند و خود عمر هم هیزم برداشت و آن هیزم ها را اطراف خانة علی و فاطمه علیهم السلام و فرزندانش قرار دادند. بعد عمر با صدای بلند که علی و فاطمه بشنوند داد کشید: قسم به خدا که ای علی یا میآیی و با خلیفه رسول الله بیعت میکنی یا این که خانه ات را بر سرت آتش میزنم.
پس فاطمه علیه السلام گفت: ای عمر بین ما و تو چه شده است؟!
گفت: در را باز کن و الا خانه شما را بالای شما آتش میزنیم. گفت: ای عمر از خدا نمیترسی که میخواهی به خانه ام داخل شوی؟
اما عمر از کارش منصرف نشد و آتش خواست و آن را بالای درب خانه قرار داد و درب را فشار داد و داخل خانه شد.
فاطمه علیها السلام به جلو او آمد! و چیغ کشید که: آی بابا ! ای رسول الله! پس عمر شمشیر را در حالي كه در غلافش بود بالا کرد و آن را به پهلویش زد! پس فاطمه فریاد زد: بابا جان! عمر شلاق را بالا کرد و بالای دستانش کوبید! و فاطمه فریاد زد : ای رسول الله! بعد از تو ابوبکر و عمر چه بد کردند!!
دفاع علی علیه السلام از سلالة نبوت
پس علی علیه السلام به پا خاست و گريبان عمر را گرفت بعد به شدت آن را كشيد و او را به زمين افگند و بالاي گردن وي نشست و تصمیم گرفت که او را بکشد. که یکمرتبه گفته رسول الله صل الله علیه وآله و وصیت او را نسبت به خود به یاد آورد پس گفت: قسم به ذاتی که محمد را با نبوت کرامت بخشید ای ابن صهاک اگر نوشته ای از جانب خدا نبود که بر من سبقت گرفت و عهدی که با رسول الله صل الله علیه وآله بستم میدانستی که نمیتوانی به خانه ام داخل شوی !
ابوبکر امر خود را برای آتش زدن خانه دو باره صادر میکند
پس عمر به دنبال نیروی کمکی فرستاد و مردم به سمت خانة علی یورش آوردند و در این وقت علی علیه السلام به سمت شمشیر خود رفت و قنفذ چون غیرت و سرسختی او را میدانست و میترسید که علی علیه السلام با شمشیر به سوی او بیرون بیاید به سمت ابوبکر فرار کرد.
پس ابوبکر به قنفذ گفت: بازگرد اگر خارج شد که خوب و الا به خانه اش هجوم ببر و اگر امتناع کرد خانه اش را بر سرش با آتش خراب کن!
پس قنفذ ملعون باز گشت و به ناگهان بر او و یارانش هجوم آورد و بدون اجازه به خانه داخل شد. و علی علیه السلام به طرف شمشیرش رفت و آنان بر او پیشی گرفتند و او را مغلوب كردند چرا که آنان زیاد بودند! پس بعضی از ایشان شمشیر هایشان را بر او گرفتند و تناب را به گردنش انداختند!
در این وقت فاطمه علیهاالسلام دم دروازة خانه میان آنها و او قرار گرفت که قنفذ ملعون او را با شلاق زد و از اثر همین ضربه وقتی که مرد در پهلویش دمبلی دیده میشد! خدا او را لعنت کند و آنانی که او را فرستاده بودند!
... (قنفذ لعنت الله علیه فاطمه علیه السلام را آن گاه که میان او و شوهرش قرار گرفته بود با شلاق زده بود چرا که عمر به وی گفته بود که: اگر بین تو و او فاطمه حایل شد او را بزن .
پس قنفذ لعنه الله ـ درب خانه را به پهلویش کوبید که استخوانش شکست و جنینش سقط شد و چنان بود تا که صاحب فراش صل الله علیها به اثر همین ضربت خورده گی شهید مرد!)
بیعت امیر المومنین علیه السلام به جبر و اکراه
بعد از آن کشیده کشیده با تناب علی علیه السلام را به نزد ابوبکر آوردند در حالیکه عمر با شمشیر بالای سرش ایستاده بود و خالد بن ولید و ابوعبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل و مغیره بن شعبه و اسید بن حضیر و بشیر بن سعید و دیگر مردم مسلح به اطراف ابوبکر نشسته بودند! ...
امیرالمومنین علیه السلام حجت را بر قریش قایم میسازد!
پس علی علیه السلام را به نزد ابوبکر آوردند. و اوگفت: به خدا قسم اگر شمشیر من در دستم میبود میدانستید که هرگز نميتوانستيد مرا مغلوب كنيد! و اما من قسم به خدا که خود را به جهاد شما ملامت نمیکنم و اگر چهل نفر با من میبودند جماعت شما را متفرق میکردم! خدا لعنت کند اقوامی را که با من بیعت کردند بعد از آن مرا خوار ساختند!! و ابوبکر به سویش نگریست و فریاد کشید: جلوش را بگیرید!
پس علی علیه السلام گفت: ای ابوبکر چه زود بر رسول الله خیانت کردید! به کدام حق و به کدام منزلت مردم را به بیعت خود فرا خواندی؟ آیا تو دیروز به امر خدا و رسول الله با من بیعت نکردی!؟
... پس عمر، او را سرزنش كرد وگفت: بیعت کن و این اباطیل را از خود دور ساز . پس علی علیه السلام برایش گفت: اگر نکنم چه میکنید؟ گفتند: ترا به ذلت و پستی میکشیم! گفت علیه السلام : آن گاه شما بندة خدا و برادر رسول الله را کشته اید! ابوبکر گفت: بلی بندة خدا را میکشیم اما به برادری رسول الله برایت اعتراف نمیکنیم! گفت: آیا نمیدانید که رسول الله صل الله علیه وآله بین من و خود پیمان برادری بست؟ گفت: بلی. پس علی بر ایشان سه مرتبه این حرف را تکرار کرد.
بعد به سوی ایشان روی آورد وگفت: ای مسلمانان مهاجر و انصار، شما را به خدا سوگند میدهم آیا از رسول الله صل الله علیه وآله نشنیدید که روز غدیر خم چنین و چنان گفت و در غزوه تبوک چنین و چنان گفت و هیچ چیزی را که رسول الله در موردش فرموده بود، نگذاشت مگر این که همه را آشکار به همه گفت.
پس گفتند : بلی چنین است.
ابوبکر برای غصب خلافت حدیثی میسازد!
و چون ابوبکر ترسید که مردم او را تایید کنند و او را از کارش باز دارند به ایشان روی آورد وگفت: هر چه که توگفتی راست است و ما آن را از رسول الله به گوشهای خود شنیدیم و به قلبهای خود درک کردیم و لیکن بعد از آن ما از رسول الله شنیدیم که میگوید: خداوند ما اهل بیت را برگزیده و به ما کرامت بخشیده است و برای ما آخرت را بر دنیا برگزیده است و اما الله برای ما اهل بیت نبوت و خلافت را جمع نمیکند.
پس علی علیه السلام گفت: آیا کسی از اصحاب رسول الله بر این کلمه همراه تو شهادت میدهد؟ پس عمر گفت : خلیفة رسول الله راست گفت من هم مثل او شنیدم و ابوعبیده و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل هم گفتند: راست گفت ما هم از رسول الله شنیدیم!...
عمر علی را به قتل تهدید میکند
پس عمر ایستاده شد و برای ابوبکر که بالای منبر نشسته بود گفت: چه به بالای منبر نشسته ای و این محارب اینجا نشسته و برای بیعت به پا نمیخیزد؟ امرکن که گردنش را بزنیم!
و حسن و حسین ایستاده بودند و چون گپ عمر را شنیدند به گریه افتادند. پس علی آنها را به سینه اش چسپاند وگفت: گریه نکنید به خدا سوگند آنان پدر شما را کشته نمیتوانند!...
کیفیت بیعت امیرالمومنین علیه السلام
بعد گفت: برخیز ای ابن ابی طالب و بیعت کن. گفت: اگر نکنم چه؟ گفت: آن گاه به خدا سوگند گردنت را میزنیم.
پس علی سه مرتبه بر ایشان احتجاج کرد. بعد دست خود را بدون این که کف آن را بازکند دراز کرد و ابوبکر بر روی آن زد! و به همین راضی شد!»
اينك متن حديث از كتاب صحيح امام مسلم نيشابوري :
« ام المومنین عایشة صدیقه میفرماید: فاطمه بنت محمد صل الله عليه و سلم به نزد ابوبکر صدیق فرستاد تا میراثش را از آنچه به طریق فی از نبی اکرم در مدینه و فدک و ما بقی خمس خیبر ، مانده است ، برایش بدهد.
ابوبکر گفت :نبی اکرم فرمود: (ما میراث نمیگذاریم ، آنچه میگذاریم ، صدقه است. آل محمد میتوانند فقط از این مال استفاده کنند) به الله سوگند من هر گز صدقه ای را که در عهد نبی اکرم بود از حالت اول آن تغییر نمیدهم و حتما مطابق به آنچه که رسول الله بدان عمل میکردند ، من نیز عمل میکنم . پس ابوبکر از دادن چیزی از آن مال به فاطمه، خود داری کرد.
پس از این برخورد، فاطمه نسبت به ابوبکر چیزی به دل گرفت! روای گوید: پس فاطمه دیگر به ابوبکر نزدیک نشد و با او در این باره تا آخر عمر حرفی نزد. فاطمه شش ماه پس از نبی مکرم اسلام زنده گی کرد، وچون وفات یافت ، شوهرش علی بن ابی طالب او را شبانه دفن کرد، و ابوبکر را مطلع نساخت و خود بر وی نماز گذارد. و زندهگی فاطمه برای علی در نزد مردم منزلتی ایجاد کرده بود و چون فاطمه وفات یافت آن [به علت عدم بیعت با ابوبکر] جایگاه مردمی را از دست داد و قصد مصالحه با ابوبکر و بیعت با وی نمود، و وی این چند ماه را بدون بیعت به سر برده بود! پس علی به ابوبکر پیامی فرستاد که تنها نزد من بیا (نمیخواست عمر بن الخطاب نیز آن جا باشد). عمر چون شنید به ابوبکر گفت: ترا به خدا سوگند تنها نرو! ابوبکر گفت: آنان نسبت به من قصد بد ندارند، سوگند به خدا که نزد شان میروم.
پس ابوبکر نزد ایشان آمد و آنگاه علی ابن ابی طالب تشهد خواند و سپس گفت: ای ابابکر ، ما برتری تو و آن چه را خدا برایت [از ایمان و اخلاص و...] عطا کرده است به خوبی شناختیم ، و هرگز از خیری که خدا آن را برایت بخشیده است ، سبقت نمیجوییم. اما تو در آن کار ما را نادیده گرفتی، در حالیکه ما به خاطر نزدیکی خود به رسول الله، خویش را دارای حقی میدانستیم. علی همچنان با ابوبکر صحبت میکرد تا چشمان ابوبکر پر از اشک شد. پس آنگاه ابوبکر به صحبت آغاز کرد و گفت: قسم به ذاتی که جانم در دست اوست! قرابت شما به رسول الله برای من دوست داشتنی تر از قرابت شخصی من است، ولی آن کدورتی که میان من و شما به خاطر این اموال به وجود آمد، من در این میان هرگز از حق تجاوز نکردم و هرگز کاری را که دیده ام رسول الله انجام میدهد ، ترک نکرده و همان را انجام داده ام . پس علی به ابوبکر گفت: شام وعده من و شما برای بیعت!
وچون ابوبکر نماز ظهر را ادا کرد، بر منبر قرار گرفت و تشهد خواند و سپس در بار ة جایگاه علی در اسلام صحبت کرد و موضوع تخلفش از بیعت و معذوریت وی در این مورد را یاد آوری کرد و سپس استغفار جست.
و سپس علی بن ابی طالب ، شهادت خواند و بزرگی حق ابوبکر را یاد آوری نمود و گفت که وی، هرگز به خاطر سبقت گرفتن بر ابوبکر و يا به خاطر انکار برتری که خدا به ابوبکر بخشیده است، بدین کار اقدام نکرده است بلکه برای آن بود که ما در آن کار برای خود نصیبی میجستیم، و نادیده انگاشته شدیم ، پس چیزی به قلبهای ما راه یافت.
مسلمانان با این سخنان علی خوشحال شدند و گفتند: به حق رسیدی! و آنگه که علی به این کار پسندیده اقدام کرد به وی نزدیک شدند. »
.