دوست عزیز به وبلاگ حقیقت ایمان خوش آمدید
امید است که از مطالب موجود در این وبلاگ استفاده بهینه نموده و با نظرات خویش ما را در جهت پیشبرد هر چه بهتر آن یاری نمایید.
این وبلاگ از تمامی مطالب مفید و سودمند شما استقبال میکند. لطفا مطالب خود را به آدرس ایمیل زیر برای ما ارسال نمایید:

hamid.ma66@yahoo.com
۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه
اين متن در بارة كيفيت بيعت حضرت علي با خلفا رضوان الله عليهم اجمعين بر اساس دو روايت از كتابهاي معتبر شيعه و اهل سنت است . يكي برگرفته از كتاب مجعول سليم بن قيس هلالي است كه روافض از آن به عنوان مرجع اعتقادي خود استفاده ميكنند و متاسفانه تعدادي از اهل تشيع نيز تحت تاثير اين كتاب جعلي قرار گرفته و ندانسته در حق حضرت علي ظلم فراواني مرتكب شده اند و به شخصيت آن جناب ، بي حرمتي و توهين فراوان كرده اند آن هم با ادعاي دوستي با اهل بيت !
و روايت ديگر برگرفته از كتاب صحيح امام مسلم نيشابوري است كه از صحاح حديثي اهل سنت به شمار ميرود.
خوب است كه هر دو روايت را خواننده گان فهيم ما بخوانند و بدانند كه مذهب رفض از چه جاهاي سر برآورده و اساس اين مذهب خريف بر چه مبناهاي پوشالين و مسخره اي بنا يافته است . اميد كه در نهايت اين كوششها منجر به اصلاح افكار و عقايد گمراهان گردد. يقينا خداوند هيچ مزد خالصانه اي را ضايع نميسازد. چون در اين خطاب صاحبان عقل سليم مورد توجه ما هستند اميدوار هستيم كه اينان با مراجعه به كتاب سليم بن قيس و تحقيق در باره اين كتاب و اسناد آن ، پي به ماهيت اصلي اين گونه كتب مخرب برده و آنها را از ميان خود دور سازند. به اميد آن روز.
جالب است بدانيد كه اين كتاب در قرن چهارم ناگهان ، در ميان شيعه سر برآورد و تقريبا تمام مطالب آن دروغ مطلق است و همين كتاب بعدا اساس مذهب شيعه گرديد!!
اينك متن ترجمه شدة كتاب دروغين منسوب به سليم بن قيس هلالي را با اختصار موضوع به خدمت شما تقديم ميكنم .

« فاجعه اهل بیت علیهم السلام به وسیله کردار اصحاب سقیفه
براء بن عازب میگوید: وقتی که رسول الله صلی الله علیه وآله فوت شد، من ترسیدم که مبادا قریش قدرت را از بنی هاشم بربایند! پس وقتی که دیدم مردم در قضیه بیعت ابوبکر چه کردند، خیلی از اثر حزن و اندوه برای وفات رسول الله صل الله علیه وآله ناراحت شده و گریستم ...
اتمام حجت بر انصار و خواستن از ایشان به وفاء بیعت شان
[از قول سلمان فارسي] ... چون شب شد علی ـ علیه السلام ـ فاطمه علیها السلام را بر خر نشاند و دست حسن و حسین علیهماالسلام را گرفت و هیچ یک از اصحاب رسول الله را نگذاشت مگر این که به در خانه اش رفت و آنان را برای گرفتن حق خود سوگند داد و برای نصرت خود فرا خواند. اما هیچ یک از آنان استجابت نکرد غیر ما چهار نفر (سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر) سرهای خود را تراشیدیم و آمادة نصرت او شدیم و زبیر از همه ما برای نصرت علی آماده تر بود.
شهادت فاطمه زهرا علیها السلام
هجوم قبایل قریش به خانة وحی و سوختاندن آن
چون علی علیه السلام نامردی مردم را در برابرخود بدید و عدم یاری آنان نسبت به خود و اجتماع کلمة و اطاعت و تعظیم آنان را نسبت به ابوبکر مشاهده کرد خانه نشین شد!
پس عمر به ابوبکرگفت: چرا کسی را نمیفرستی که او را بیاورد تا با تو بیعت کند؟ نمیبینی که هیچ کس جز او و چهار نفری که با وی اند باقی نمانده اند؟ و از این دو نفر ابوبکر رقیق القلب تر و نرم تر و نا فهمتر بود و آن یکی تند تر و شدیدتر و جفا پیشه تر بود!
پس ابوبکر گفت: چه کسی را بفرستیم؟ عمر گفت: قنفذ را میفرستیم. قنفذ مردی تند خو، سخت گیر و خشک بود از آزاد شده گان بنی عدی بن کعب.
پس او را همراه تعدادی به در خانة علی علیه السلام فرستادند. وقتی در زدند و از او اجازه خواستند به ایشان اجازه نداد. یاران قنفذ به سمت ابوبکر و عمر بازگشتند و آن دو در مسجد نشسته بودند و مردم در اطراف شان.
گفتند: به ما اجازه ندادند. عمر گفت: بروید اگر اجازه ندادند به زور و بدون اجازه داخل شوید. پس رفتند و اجازه خواستند. فاطمه علیها السلام گفت: شما را از این که بدون اجازه به خانه ام داخل شوید باز میدارم. قنفذ ملعون آن جا ماند ودیگران باز گشتند وگفتند: فاطمه چنین و چنان گفت ما هم به حرج افتادیم که بدون اذن داخل خانه اش شویم! پس عمر خشمناک شد و گفت: ما را به زنان چه کار! پس مردانی را که پیرامونش بودند امر کرد که هیزم بردارند. آنان هیزم برداشتند و خود عمر هم هیزم برداشت و آن هیزم ها را اطراف خانة علی و فاطمه علیهم السلام و فرزندانش قرار دادند. بعد عمر با صدای بلند که علی و فاطمه بشنوند داد کشید: قسم به خدا که ای علی یا میآیی و با خلیفه رسول الله بیعت میکنی یا این که خانه ات را بر سرت آتش میزنم.
پس فاطمه علیه السلام گفت: ای عمر بین ما و تو چه شده است؟!
گفت: در را باز کن و الا خانه شما را بالای شما آتش میزنیم. گفت: ای عمر از خدا نمیترسی که میخواهی به خانه ام داخل شوی؟
اما عمر از کارش منصرف نشد و آتش خواست و آن را بالای درب خانه قرار داد و درب را فشار داد و داخل خانه شد.
فاطمه علیها السلام به جلو او آمد! و چیغ کشید که: آی بابا ! ای رسول الله! پس عمر شمشیر را در حالي كه در غلافش بود بالا کرد و آن را به پهلویش زد! پس فاطمه فریاد زد: بابا جان! عمر شلاق را بالا کرد و بالای دستانش کوبید! و فاطمه فریاد زد : ای رسول الله! بعد از تو ابوبکر و عمر چه بد کردند!!
دفاع علی علیه السلام از سلالة نبوت
پس علی علیه السلام به پا خاست و گريبان عمر را گرفت بعد به شدت آن را كشيد و او را به زمين افگند و بالاي گردن وي نشست و تصمیم گرفت که او را بکشد. که یکمرتبه گفته رسول الله صل الله علیه وآله و وصیت او را نسبت به خود به یاد آورد پس گفت: قسم به ذاتی که محمد را با نبوت کرامت بخشید ای ابن صهاک اگر نوشته ای از جانب خدا نبود که بر من سبقت گرفت و عهدی که با رسول الله صل الله علیه وآله بستم میدانستی که نمیتوانی به خانه ام داخل شوی !
ابوبکر امر خود را برای آتش زدن خانه دو باره صادر میکند
پس عمر به دنبال نیروی کمکی فرستاد و مردم به سمت خانة علی یورش آوردند و در این وقت علی علیه السلام به سمت شمشیر خود رفت و قنفذ چون غیرت و سرسختی او را میدانست و میترسید که علی علیه السلام با شمشیر به سوی او بیرون بیاید به سمت ابوبکر فرار کرد.
پس ابوبکر به قنفذ گفت: بازگرد اگر خارج شد که خوب و الا به خانه اش هجوم ببر و اگر امتناع کرد خانه اش را بر سرش با آتش خراب کن!
پس قنفذ ملعون باز گشت و به ناگهان بر او و یارانش هجوم آورد و بدون اجازه به خانه داخل شد. و علی علیه السلام به طرف شمشیرش رفت و آنان بر او پیشی گرفتند و او را مغلوب كردند چرا که آنان زیاد بودند! پس بعضی از ایشان شمشیر هایشان را بر او گرفتند و تناب را به گردنش انداختند!
در این وقت فاطمه علیهاالسلام دم دروازة خانه میان آنها و او قرار گرفت که قنفذ ملعون او را با شلاق زد و از اثر همین ضربه وقتی که مرد در پهلویش دمبلی دیده میشد! خدا او را لعنت کند و آنانی که او را فرستاده بودند!
... (قنفذ لعنت الله علیه فاطمه علیه السلام را آن گاه که میان او و شوهرش قرار گرفته بود با شلاق زده بود چرا که عمر به وی گفته بود که: اگر بین تو و او فاطمه حایل شد او را بزن .
پس قنفذ لعنه الله ـ درب خانه را به پهلویش کوبید که استخوانش شکست و جنینش سقط شد و چنان بود تا که صاحب فراش صل الله علیها به اثر همین ضربت خورده گی شهید مرد!)
بیعت امیر المومنین علیه السلام به جبر و اکراه
بعد از آن کشیده کشیده با تناب علی علیه السلام را به نزد ابوبکر آوردند در حالیکه عمر با شمشیر بالای سرش ایستاده بود و خالد بن ولید و ابوعبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل و مغیره بن شعبه و اسید بن حضیر و بشیر بن سعید و دیگر مردم مسلح به اطراف ابوبکر نشسته بودند! ...
امیرالمومنین علیه السلام حجت را بر قریش قایم میسازد!
پس علی علیه السلام را به نزد ابوبکر آوردند. و اوگفت: به خدا قسم اگر شمشیر من در دستم میبود میدانستید که هرگز نميتوانستيد مرا مغلوب كنيد! و اما من قسم به خدا که خود را به جهاد شما ملامت نمیکنم و اگر چهل نفر با من میبودند جماعت شما را متفرق میکردم! خدا لعنت کند اقوامی را که با من بیعت کردند بعد از آن مرا خوار ساختند!! و ابوبکر به سویش نگریست و فریاد کشید: جلوش را بگیرید!
پس علی علیه السلام گفت: ای ابوبکر چه زود بر رسول الله خیانت کردید! به کدام حق و به کدام منزلت مردم را به بیعت خود فرا خواندی؟ آیا تو دیروز به امر خدا و رسول الله با من بیعت نکردی!؟
... پس عمر، او را سرزنش كرد وگفت: بیعت کن و این اباطیل را از خود دور ساز . پس علی علیه السلام برایش گفت: اگر نکنم چه میکنید؟ گفتند: ترا به ذلت و پستی میکشیم! گفت علیه السلام : آن گاه شما بندة خدا و برادر رسول الله را کشته اید! ابوبکر گفت: بلی بندة خدا را میکشیم اما به برادری رسول الله برایت اعتراف نمیکنیم! گفت: آیا نمیدانید که رسول الله صل الله علیه وآله بین من و خود پیمان برادری بست؟ گفت: بلی. پس علی بر ایشان سه مرتبه این حرف را تکرار کرد.
بعد به سوی ایشان روی آورد وگفت: ای مسلمانان مهاجر و انصار، شما را به خدا سوگند میدهم آیا از رسول الله صل الله علیه وآله نشنیدید که روز غدیر خم چنین و چنان گفت و در غزوه تبوک چنین و چنان گفت و هیچ چیزی را که رسول الله در موردش فرموده بود، نگذاشت مگر این که همه را آشکار به همه گفت.
پس گفتند : بلی چنین است.
ابوبکر برای غصب خلافت حدیثی میسازد!
و چون ابوبکر ترسید که مردم او را تایید کنند و او را از کارش باز دارند به ایشان روی آورد وگفت: هر چه که توگفتی راست است و ما آن را از رسول الله به گوشهای خود شنیدیم و به قلبهای خود درک کردیم و لیکن بعد از آن ما از رسول الله شنیدیم که میگوید: خداوند ما اهل بیت را برگزیده و به ما کرامت بخشیده است و برای ما آخرت را بر دنیا برگزیده است و اما الله برای ما اهل بیت نبوت و خلافت را جمع نمیکند.
پس علی علیه السلام گفت: آیا کسی از اصحاب رسول الله بر این کلمه همراه تو شهادت میدهد؟ پس عمر گفت : خلیفة رسول الله راست گفت من هم مثل او شنیدم و ابوعبیده و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل هم گفتند: راست گفت ما هم از رسول الله شنیدیم!...
عمر علی را به قتل تهدید میکند
پس عمر ایستاده شد و برای ابوبکر که بالای منبر نشسته بود گفت: چه به بالای منبر نشسته ای و این محارب اینجا نشسته و برای بیعت به پا نمیخیزد؟ امرکن که گردنش را بزنیم!
و حسن و حسین ایستاده بودند و چون گپ عمر را شنیدند به گریه افتادند. پس علی آنها را به سینه اش چسپاند وگفت: گریه نکنید به خدا سوگند آنان پدر شما را کشته نمیتوانند!...
کیفیت بیعت امیرالمومنین علیه السلام
بعد گفت: برخیز ای ابن ابی طالب و بیعت کن. گفت: اگر نکنم چه؟ گفت: آن گاه به خدا سوگند گردنت را میزنیم.
پس علی سه مرتبه بر ایشان احتجاج کرد. بعد دست خود را بدون این که کف آن را بازکند دراز کرد و ابوبکر بر روی آن زد! و به همین راضی شد!»

اينك متن حديث از كتاب صحيح امام مسلم نيشابوري :
« ام المومنین عایشة صدیقه میفرماید: فاطمه بنت محمد صل الله عليه و سلم به نزد ابوبکر صدیق فرستاد تا میراثش را از آنچه به طریق فی از نبی اکرم در مدینه و فدک و ما بقی خمس خیبر ، مانده است ، برایش بدهد.
ابوبکر گفت :نبی اکرم فرمود: (ما میراث نمیگذاریم ، آنچه میگذاریم ، صدقه است. آل محمد می‌توانند فقط از این مال استفاده کنند) به الله سوگند من هر گز صدقه ای را که در عهد نبی اکرم بود از حالت اول آن تغییر نمیدهم و حتما مطابق به آنچه که رسول الله بدان عمل میکردند ، من نیز عمل میکنم . پس ابوبکر از دادن چیزی از آن مال به فاطمه، خود داری کرد.
پس از این برخورد، فاطمه نسبت به ابوبکر چیزی به دل گرفت! روای گوید: پس فاطمه دیگر به ابوبکر نزدیک نشد و با او در این باره تا آخر عمر حرفی نزد. فاطمه شش ماه پس از نبی مکرم اسلام زنده گی کرد، وچون وفات یافت ، شوهرش علی بن ابی طالب او را شبانه دفن کرد، و ابوبکر را مطلع نساخت و خود بر وی نماز گذارد. و زنده‌گی فاطمه برای علی در نزد مردم منزلتی ایجاد کرده بود و چون فاطمه وفات یافت آن [به علت عدم بیعت با ابوبکر] جایگاه مردمی را از دست داد و قصد مصالحه با ابوبکر و بیعت با وی نمود، و وی این چند ماه را بدون بیعت به سر برده بود! پس علی به ابوبکر پیامی فرستاد که تنها نزد من بیا (نمیخواست عمر بن الخطاب نیز آن جا باشد). عمر چون شنید به ابوبکر گفت: ترا به خدا سوگند تنها نرو! ابوبکر گفت: آنان نسبت به من قصد بد ندارند، سوگند به خدا که نزد شان میروم.
پس ابوبکر نزد ایشان آمد و آنگاه علی ابن ابی طالب تشهد خواند و سپس گفت: ای ابابکر ، ما برتری تو و آن چه را خدا برایت [از ایمان و اخلاص و...] عطا کرده است به خوبی شناختیم ، و هرگز از خیری که خدا آن را برایت بخشیده است ، سبقت نمیجوییم. اما تو در آن کار ما را نادیده گرفتی، در حالیکه ما به خاطر نزدیکی خود به رسول الله، خویش را دارای حقی میدانستیم. علی همچنان با ابوبکر صحبت میکرد تا چشمان ابوبکر پر از اشک شد. پس آنگاه ابوبکر به صحبت آغاز کرد و گفت: قسم به ذاتی که جانم در دست اوست! قرابت شما به رسول الله برای من دوست داشتنی تر از قرابت شخصی من است، ولی آن کدورتی که میان من و شما به خاطر این اموال به وجود آمد، من در این میان هرگز از حق تجاوز نکردم و هرگز کاری را که دیده ام رسول الله انجام میدهد ، ترک نکرده و همان را انجام داده ام . پس علی به ابوبکر گفت: شام وعده من و شما برای بیعت!
وچون ابوبکر نماز ظهر را ادا کرد، بر منبر قرار گرفت و تشهد خواند و سپس در بار ة جایگاه علی در اسلام صحبت کرد و موضوع تخلفش از بیعت و معذوریت وی در این مورد را یاد آوری کرد و سپس استغفار جست.
و سپس علی بن ابی طالب ، شهادت خواند و بزرگی حق ابوبکر را یاد آوری نمود و گفت که وی، هرگز به خاطر سبقت گرفتن بر ابوبکر و يا به خاطر انکار برتری که خدا به ابوبکر بخشیده است، بدین کار اقدام نکرده است بلکه برای آن بود که ما در آن کار برای خود نصیبی میجستیم، و نادیده انگاشته شدیم ، پس چیزی به قلبهای ما راه یافت.
مسلمانان با این سخنان علی خوشحال شدند و گفتند: به حق رسیدی! و آنگه که علی به این کار پسندیده اقدام کرد به وی نزدیک شدند. »


.

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه
[توجه : پاسخ اين مطلب را زير عنوان : (قوز بالا قوز آقاي دكتور كاوند ) در وبلاگ حقيقت ايمان مطالعه فرماييد.]
پاسخ دکتر علیرضا کاوند به نامه وبلاگ نویس وبلاگ حقیقت ایمان
با سلام و عرض احترام
با نام و یاد خدا و استعانت از محضر پاک اهل بین عصمت و طهارت(ع)
آنچه در ابتدای جواب شما به پاسخ های بنده آمده ، حاکی از آن است که شما با خواندن پاسخهای من، بسیار برآشفته و نامتعادل شده اید. البته من هیچ گاه دوست نداشته و ندارم و نخواهم داشت که در یک بحث و مناقشه علمی پا را از حیطه ادب و احترام فراتر بگذارم، چرا که به فرموده خدای تعالی (فجادلهم باللتی هی احسن).
این که شما به حال من تاسف می خورید که مشکلی را حل نمی کند. من منتظر پاسخهای شما هستم و خواهم بود و این باید برای هردوی ما حائز اهمیت باشد تا بتوانیم با انجام بحث علمی دینی ، خود را به کمال دین و انسانیت نزدیک کنیم و مشکلی را مرتفع سازیم. ما که کودک نیستیم تا با هم به کلکل های بچگانه بپردازیم. دو فردی هستیم که به دنبال پاسخ سوالاتی هستیم که برایمان مطرح شده است. این هدف واقعی ماست. اینکه ما شیعه باشیم یا سنی باشیم، مشکلی را حل نمی کند چرا که لقبی شناسنامه ای است. آنچه مشکل را حل می کند، آن است که پیوسته دنبال حق و حقیقت باشیم و نگذاریم احساسات و عواطف درونمان نسبت به یک چیز ما را کور و کر سازد چرا که " حب الشیء یعمی و یصم ". مطمئن هستم که شما هم به دنبال این موارد هستید.چه بسیار ممکن است یک سنی به بهشت رود و یک شیعه نرود و یا بالعکس این قضیه اتفاق بیفتد. این از آن روست که یک مسلمان برای اخذ مجوز ورود به بهشت، میزان تعقل و فهمش ملاک است.البته برخی مسائل را نیز با عقل کوتاه بشریمان نمی توانیم فهم کنیم و در آنجا تنها متمسک به شرعیم نه شرع و عقل فردی یا جمعی(منظورم مواردی است که فراعقلی است نه ضد عقلی ).
اگر بخواهد باب توهین و بی ادبی، بیش از این باز شود ، بنده دیگر با شما بحثی نمی کنم و شما را به خدای منان می سپارم. امیدوارم که در ادامه ارتباطمان، مباحث ما تنها علمی باشد نه احساسی.
از سویی، اگر به کفر خلفای ثلاثه اذعان نموده ام با دلایل و مستندات بوده و دوست داشتم تا شما هم بر افروخته نشده و با روی باز جوابهای خود را مطرح سازید، نه این که دست به توهین زنید. توهین کار راحتی است و انسان را تخلیه می کند ولی آثار بدی بر جای می گذارد.آیا اگر من فردی لائیک بودم یا در مکتب سکولاریسم قلم می فرساییدم، باز اینگونه با من سخن می گفتید؟ این گونه سخن گفتن که باعث فرار فرد بی دین م یشود، چه رسد به اهل شریعت.
باز هم می گویم بگذریم برویم سر اصل مطلب:
من هیچگاه نه در کلاس تدریس و نه در محافل علمی و دانشگاهی که به صورت سمینار برگزار شده، یک طرفه به قاضی نرفته ام و مخاطبینم را مجبور به پذیرش سخنم نکرده ام. شما دلیلتان برای این حرف چیست؟ کجا شما یا دیگران را مجبور به پذیرش حرفم کرده ام که فرصت اظهار نظر نداشته باشند ؟! من که با روی باز شما را پذیرفتم و گفتم که مطالب شما را در وبلاگم گذارند! در هر دو نامه قبلی نیز در ابتدای پاسخم گفتم که ابتدا مقاله شما را بخوانند بعد پاسخ من را مطالعه کنند. در مقابل شما چه کردید؟ نوشتید " پاسخ به کفرنامه دکتور علیرضا کاوند " . سپس بدون اینکه به اصل مقاله اشاره کنید و آن را به خوانندگان عرضه کنید، بنده را متهم ساختید. این کار شما باعث شده تا در بخش نظرات همین مطلبی که در پاسخ من نوشته اید، خوانندگان بنویسند که "من نمیدانم که دکتر کاوند کی و جه کاره هست اما واقعا جای تأسف و تأثیر بسیار عمیق هست که ایشان با وصف دکتر بودن و ظاهرا استادی در دانشگاه باز هم به جای تحقیق و تفحص که لازمه یک انسان اندیشمند و تحصیلکرده میباشد به دروغ پردازی و خدعه متمسک میشوند و از شما مسئولین و به ویژه مدیر این وبلاگ کمال سپاس و امتنان را دارم که به افشاگری جهره واقعی روافض پرداخته و تمام نقشه های شوم و افکار پلید آنانرا بر ملا کرده اید حتما پاداش و اجر شما در پیشگاه خدا محفوظ خواهد بود" آدرس نظر:
(
https://www.blogger.com/comment.g?blogID=7140369057912362989&postID=8008785210967382885)
وقتی فردی، اول پاسخ یک سوال را بخواند بعد، سوال آن را، بهتر از این انتظار نمی رود. صاحب این نظر، با کاری که شما کردید(به ویژه در ابتدای کلامتان که من را به خدعه و نیرنگ و دروغ گویی متهم ساختید)، سوء ظن و بدبینی به من پیدا می کند و حتی اگر حرف حق مرا پس از دیدن سوال شما بخواند، با سوء برداشت و بدبینی به آن می نگرد و دچار "دگماتیسم نقابدار" می شود و مسؤول این مساله و مشکل شما هستید نه آن فرد نظر دهنده این کار شما، برای عاقلان و ریز بینان ممکن است شبهه مغالطه افکنی از سوی شما را ایجاد کند( البته می دانم که قصد این کار را نداشته اید ).
رعایت اخلاق را در هر مورد در نظر داشته باشید. از شما سپاسگذارم. این که گفته اید تاریخ مصرف نظریات خرافی تمام شده درست است ولی منظور ومصداق شما معلوم نیست. این کلی گویی اصلا وجاهت علمی ندارد.
من کجا مباحث را به دروغ کش داده ام؟ مشخص کنید تا بدانم. این سخن یک کلی گویی است که اعتبار علمی ندارد. منطق من بیان مستندات و شواهد است و هدفی جز این ندارم. من کاری ندارم که شما سنی هستید یا شیعه ، بی دین هستید یا با دین؛ زن هستید یا مرد؛ آنچه مهم است حرف و کلام شماست که آن را می بینم و می خوانم و نظرم را می دهم. البته سعی می کنم نظرم برگرفته از دین( قرآن و سنت ) باشد، نه از روی هوای نفس و حس برتری جویی و خود بینی و ازاله حس حقارت علمی در مقابل یک فرد اهل علم ( ان شاء الله). اینها را گفتم که بعد از این، از این دست مسائل و مشکلات در مسیر کار علمی ما و مناظره مان رخ ندهد ( ان شاء الله).
شما از کجا می دانید که من به کتب شما ایمان دارم؟ سخت در اشتباهید ، چرا که کتابی جز قرآن را معصوم از خطا و مصون از اشتباه نمی دانم . در این مورد هم هرگاه خواستید آماده مناظره هستم.
دوست عزیز، شما خطاب به من می فرمایید:
"شما ميگوييد كافي كه در نزد من است چنين و چنان در آن نوشته شده است و حرفش گرد شده و...! يعني چه؟ چرا شما هم مانند آيت الله صالحي نجف آبادي در كتاب غلو، شهامت نداريد كه بگوييد نصف روايات كافي شريف شما! جعلي است! چون – عذر ميخواهم - در اين كتاب گاهي از زبان خر رافضي هم در اثبات امامت موهوم شما استفاده به عمل آمده است!"
سوال می کنم از شما:
آیا تقلید از دیگران در مباحث علمی، شهامت است؟! چون او گفته، من هم باید بگویم؟ و اگر چیزی جز سخن و نظر او بگویم، شهامت علمی بنده زیر سوال است؟!
می گویید:
"اين كه نياز به اين همه طول و تفصيل ندارد، آخر اسلاف شما بيش از دو هزار حديث را در اثبات تحريف قرآن گرد آورده اند! اين چه توجيهي دارد عزيز من ! اين چه جاي دفاع دارد!"
من کجا دفاع کرده ام از این که قرآن تحریف شده؟ من که پنبه تمام مستندات این ادعا را برای شما زدم؟ فراموش کرده اید؟ یا نکند پاسخ مرا خوب نخوانده اید؟
این که می فرمایید دو هزار حدیث است، از کجا می فرمایید؟ لطفا مستندش را ارائه کنی، تا آنجا که مطالعه داشته ام، بعید می دانم به این حد برسد.
به اعتقاد قاطبه علمای اهل تشیع، در قرون متاخره، کتاب کافی و حتی دیگر کتب اربعه شیعه، موثوق الصدور هستند نه قطعی الصدور، از این رو قطعی الثبوت یا قطعی الصدور بودن کلیه مطالب و روایات نقل شده در این کتب، مردود است. روایات کتب اربعه موثوق الصدورند و میان موثوق الصدور و قطعی الصدور تفاوت است. و در نهایت معتقدیم که این کتب نسبت به دیگر کتب قدیمی، قابل اعتماد ترند البته زمانی که روی آنها تحقیق و پژوهش هم صورت گیرد تا صحیح از سقیمش جدا گردد. روایات کتب اربعه شیعه به صحیح ، حسن ، موثق ، ضعیف و جعلی تقسیم می شود و این اصلی پذیرفته شده است در میان علمای متاخره شیعه (جهت استحضار می توانید به تعالیق و حواشی مرحوم غفاری به کتب اربعه مراجعه کنید).
روایت خر یاد شده هم از روایت های جعلی است. موافقم
آیا پاسخ های شهید مطهری را به نظرات مرحوم صالحی نجف آبادی دیده اید؟ لطفا نگاه کنید.
همانطور که گفتم ، اهل سنت در این مساله با هم اختلاف نظر دارند و فراتر از حساب کردن " بسم الله الرحمن الرحیم " با سوره است. و حرف من این بود که در ابتدای هر سوره، جز یک سوره ، آیه " بسم الله الرحمن الرحیم " آمده و اگر کل این " بسم الله الرحمن الرحیم " ها را حساب کنیم تعداد آیات فرق می کند.
اینکه معتقدم شما هم در این مساله اختلاف نظر دارید، مستندش روایات بسیاری است که نمونه هایی از آن در کتاب الاتقان مرحوم سیوطی در ذیل بحث نسخ آمده است. رجوع کنید.
آیا این مساله ای کم اهمیت است که آیه "الشیخ و الشیخه اذا زنیا..." و ... را در کتب خود به عنوان یکی از آیات قرآن که مورد نسخ تلاوت و حکم واقع شده، بر می شمرید. البته شاید شما هم این را رد کنید و قبول نداشته باشید چرا که نبود این آیه در قرآن فعلی ، یعنی اثبات تحریف قرآن.
در مورد بحث شخص امام زمان که از سلب امام حسن عسگری (ع) است ، من فعلا جز آنچه در مورد اصل مهدویت گفته ام، نظری ندارم و به دنبال حقیقت هستم و باید مدتی رو این مساله مطالعه علمی کنم (ان شاء الله).
برای من جالب است که شما با این همه فضل علمی ، نمی دانید که آقای احمد الکاتب ، سنی است نه شیعه. خدشه ها و شبهه های او نسبت به شیعه، گوش فلک را کر کرده است.
++++ شما می گویید:
"و اما نظر اهل سنت و جماعت در بارة مهدي: چنين فردي - اگر ارادة خدا رفته باشد - يك شخصيت مسلماني است كه به عنوان مجدد دين از ميان امت محمدي و از سلالة پاك نبي مكرم اسلام صل الله عليه و آله وسلم - به صورت بسيار طبعي سر بر خواهد آورد و منشاي خيراتي براي مسلمانان و جامعة انساني خواهد گرديد."
لطفا بفرمایید که این نظر دقیقا در کجای منابع شما آمده است؟
شما می گویید :
آن فرد ، یک مسلمان است که به صورت طبعی از نسل پیامبر(ص) می آید.
به نظرم ادعای شما نادرست است. زیرا اگر بنا بر این باشد، هر فرد سیدی(که از نسل پیامبر (ص) باشد، در هر زمان که بخواهد و به هر نحو که بخواهد) می تواند ادعای مهدی بودن را داشته باشد، و ملاک و معیار و مناطی برای آن نخواهد بود.
آیا شما تفاوت میان واژه " اهل بیت " و " عترت " را که در روایات ذیل آمده ، با " ذریه " و " نسل " می دانید؟ اگر نمیدانید باید بدانید که اهل بیت و عترت تنها به 12 نفر اطلاق می شود که آخرینش حضرت مهدی (ع) است.
حتی در قرآن کریم به اهل بیت علیهم السلام اشاره شده است در آیه :
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا
دلیل من ( با استناد به کتب شما ) بر اینکه معتقدم اهل بیت علیهم السلام همان اهل بیت پیامبر ص هستند آن است که روایات موجود درکتب شما، شان نزول این آیه را " على ، فاطمه ، حسن و حسين علیهم السلام " معرفی می کند.
مراد از اهل بيت - به اجماع و اتفاق همه ائمّه معصومین عليهم السلام - أهل بيت پيامبر ماست. مراد از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم : على ، فاطمه ، حسن و حسين است نه ديگرانی که شما معتقدید که زنان پیامبرند. همچنان كه ابوسعيد خدرى ، أنس بن مالك ، واثلة بن أسقع ، عائشة و امّ سلمة و سعد و أبي الحمراء و ابن عباس به اين مطلب اشاره كرده‏اند :
جلال الدين سيوطى در تفسير اين آيه 48 روايت از طرق مختلف آورده كه مرا از اهل بيت در اين جا همان چهار نفر به انضمام پیامبر ص است نه ديگران و من اسناد و سلسله های سند را تفکیک می کنم تا بیشتر و بهتر متوجه شوید:
{{{ الدر المنثور - جلال الدين سيوطي - ج 5 - ص 197 - 200
قوله تعالى ( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ) الآية
1)1- أخرج ابن جرير و
2- ابن المنذر و
3- ابن أبي حاتم و
4- الطبراني و
5- ابن مردويه
عن أم سلمة رضي الله عنها زوج النبي صلى الله عليه وسلم ان رسول الله صلى الله عليه وسلم كان بينهما على منامة له عليه كساء خيبري فجاءت فاطمة رضي الله عنها ببرمة فيها خزيرة فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم ادعى زوجك وابنيك حسنا وحسينا فدعتهم فبينما هم يأكلون إذ نزلت على رسول الله صلى الله عليه وسلم انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا فاخذ النبي صلى الله عليه وسلم بفضلة إزاره فغشاهم إياها ثم أخرج يده من الكساء وأومأ بها إلى السماء ثم قال اللهم هؤلاء أهل بيتي وخاصتي فاذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا قالها ثلاث مرات قالت أم سلمة رضي الله عنها فأدخلت رأسي في الستر فقلت يا رسول الله وأنا معكم فقال إنك إلى خير مرتين *
2) وأخرج الطبراني عن أم سلمة رضي الله عنها قالت جاءت فاطمة رضي الله عنها إلى أبيها بثريدة لها تحملها في طبق لها حتى وضعتها بين يديه فقال لها أين ابن عمك قالت هو في البيت قال اذهبي فادعيه وابنيك فجاءت تقود ابنيها كل واحد منهما في يد وعلى رضي الله عنه يمشى في أثرهما حتى دخلوا على رسول الله صلى الله عليه وسلم فأجلسهما في حجره وجلس على رضي الله عنه عن يمينه وجلست فاطمة رضي الله عنها عن يساره قالت أم سلمة رضي الله عنها فأخذت من تحتي كساء كان بساطنا على المنامة في البيت * وأخرج الطبراني عن أم سلمة رضي الله عنها ان رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لفاطمة رضي الله عنها ائتني بزوجك وابنيه فجاءت بهم فألقى رسول الله صلى الله عليه وسلم عليهم كساء فدكيا ثم وضع يده عليهم ثم قال اللهم ان هؤلاء أهل محمد وفي لفظ آل محمد فاجعل صلواتك وبركاتك على آل محمد كما جعلتها على آل إبراهيم انك حميد مجيد قالت أم سلمة رضي الله عنها فرفعت الكساء لأدخل معهم فجذبه من يدي وقال إنك على خير *
3)وأخرج ابن مردويه عن أم سلمة قالت نزلت هذه الآية في بيتي انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا وفي البيت سبعة جبريل وميكائيل عليهما السلام وعلى وفاطمة والحسن والحسين رضي الله عنهم وأنا على باب البيت قلت يا رسول الله ألست من أهل البيت قال إنك إلى خير انك من أزواج النبي صلى الله عليه وسلم *
4) 1-أخرج ابن مردويه و2- الخطيب
عن أبي سعيد الخدري رضي الله عنه قال كان يوم أم سلمة أم المؤمنين رضي الله عنها فنزل جبريل عليه السلام على رسول الله صلى الله عليه وسلم بهذه الآية انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا قال فدعا رسول الله صلى الله عليه وسلم بحسن وحسين وفاطمة وعلى فضمهم إليه ونشر عليهم الثوب والحجاب على أم سلمة مضروب ثم قال اللهم هؤلاء أهل بيتي اللهم اذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا قالت أم سلمة رضي الله عنها فانا معهم يا نبي الله قال أنت على مكانك وانك على خير *
5)1- أخرج الترمذي وصححه و2 - ابن جرير و3 - ابن المنذر و4- الحاكم وصححه و5-ابن مردويه و6- البيهقي في سننه
من طرق عن أم سلمة رضي الله عنها قالت في بيتي نزلت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت وفي البيت فاطمة وعلى والحسن والحسين فجللهم رسول الله صلى الله عليه وسلم بكساء كان عليه ثم قال هؤلاء أهل بيتي فاذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا *
3)1-أخرج ابن جرير و2-ابن أبي حاتم و3-الطبراني
عن أبي سعيد الخدري رضي الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم نزلت هذه الآية في خمسة في وفي علي وفاطمة وحسن وحسين انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا *
4)1-أخرج ابن أبي شيبة و2-أحمد و3-مسلم و4-ابن جرير و5-ابن أبي حاتم و6-الحاكم
عن عائشة رضي الله عنها قالت خرج رسول الله صلى الله عليه وسلم غداة وعليه مرط مرجل من شعر اسود فجاء الحسن والحسين رضي الله عنهما فأدخلهما معه ثم جاء على فادخله معه ثم قال انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا *
5)1-أخرج ابن جرير و 2- الحام و3-ابن مردويه
عن سعد قال نزل على رسول الله صلى الله عليه وسلم الوحي فادخل عليا وفاطمة وابنيهما تحت ثوبه ثم قال اللهم هؤلاء أهلي وأهل بيتي *
6)1-أخرج ابن أبي شيبة و2-أحمد و3-ابن جرير و4-ابن المنذر و5-ابن أبي حاتم و6-الطبراني و7-الحاكم وصححه و
8-البيهقي في سننه
عن واثلة بن الأسقع رضي الله عنه قال جاء رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى فاطمة ومعه حسن وحسين وعلى حتى دخل فأدنى عليا وفاطمة فأجلسهما بين يديه وأجلس حسنا وحسينا كل واحد منهما على فخذه ثم لف عليهم ثوبه وأنا مستدبرهم ثم تلا هذه الآية انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا *
7)1-أخرج ابن أبي شيبة و2-أحمد و3-الترمذي وحسنه و4-ابن جرير و5-ابن المنذر و6-الطبراني و7-الحاكم وصححه و
8-ابن مردويه : عن أنس رضي الله عنه ان رسول الله صلى الله عليه وسلم كان يمر بباب فاطمة رضي الله عنها إذا خرج إلى صلاة الفجر ويقول الصلاة يا أهل البيت الصلاة انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا *
9)أخرج ابن مردويه عن أبي سعيد الخدري رضي الله عنه قال لما دخل على رضي الله عنه بفاطمة رضي الله عنها جاء النبي صلى الله عليه وسلم أربعين صباحا إلى بابها يقول السلام عليكم أهل البيت ورحمة الله وبركاته الصلاة رحمكم الله انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا انا حرب لما حاربتم أنا سلم لم سالمتم *
10)-أخرج ابن جرير و2-ابن مردويه
عن أبي الحمراء رضي الله عنه قال حفظت من رسول الله صلى الله عليه وسلم ثمانية أشهر بالمدينة ليس من مرة يخرج إلى صلاة الغداة الا أتى إلى باب على رضي الله عنه فوضع يده على جنبتي الباب ثم قال الصلاة الصلاة انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا *
11)أخرج ابن مردويه عن ابن عباس رضي الله عنهما قال شهدنا رسول الله صلى الله عليه وسلم تسعة أشهر يأتي كل يوم باب علي بن أبي طالب رضي الله عنه عند وقت كل صلاة فيقول السلام عليكم ورحمة الله وبركاته أهل البيت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا الصلاة رحمكم الله كل يوم خمس مرات *
12)وأخرج الطبراني عن أبي الحمراء رضي الله عنه قال رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم يأتي باب على وفاطمة ستة أشهر فيقول انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا *
الدر المنثور- جلال الدين السيوطي -مصادر تفسير سنى - دار المعرفة للطباعة والنشر - بيروت - لبنان}}}؛
بازهم می خواهید انکار کنید؟
ابن جرير طبری نیز در تفسيرش روايت فراوانی به أسناد گوناگون ذكر كرده كه نشان مى‏دهد اين آيه تنها در خصوص اين پنج نفر نازل شده است.
{{{ جامع البيان - إبن جرير الطبري - ج 22 - ص 9 - 13
1- 21727 حدثني محمد بن المثنى ، قال : ثنا بكر بن يحيى بن زبان العنزي ، قال : ثنا مندل ، عن الأعمش ، عن عطية ، عن أبي سعيد الخدري ، قال : قال رسول الله ( ص ) : نزلت هذه الآية في خمسة : في ، وفي علي رضي الله عنه ، وحسن رضي الله عنه ، وحسين رضي الله عنه ، وفاطمة رضي الله عنها إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا .
2 - 21728 حدثنا ابن وكيع ، قال : ثنا محمد بن بشر ، عن زكريا ، عن مصعب بن شيبة ، عن صفية بنت شيبة قالت : قالت عائشة : خرج النبي ( ص ) ذات غداة ، وعليه مرط مرجل من شعر أسود ، فجاء الحسن ، فأدخله معه ، ثم قال : إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا .
3 - 21729 حدثنا ابن وكيع ، قال : ثنا محمد بن بكر ، عن حماد بن سلمة ، عن علي بن زيد ، عن أنس أن النبي ( ص ) كان يمر ببيت فاطمة ستة أشهر ، كلما خرج إلى الصلاة فيقول : الصلاة أهل البيت إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم طهيرا .
4- 21730 حدثني موسى بن عبد الرحمن المسروقي ، قال : ثنا يحيى بن ‹ صفحه 10 › إبراهيم بن سويد النخعي ، عن هلال ، يعني ابن مقلاص ، عن زبيد ، عن شهر بن حوشب ، عن أم سلمة ، قالت : كان النبي ( ص ) عندي ، وعلي وفاطمة والحسن والحسين ، فجعلت لهم خزيرة ، فأكلوا وناموا ، وغطى عليهم عباءة أو قطيفة ، ثم قال : اللهم هؤلاء أهل بيتي ، أذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا .
5- 21731 حدثنا ابن وكيع ، قال : ثنا أبو نعيم ، قال : ثنا يونس بن أبي إسحاق ، قال : أخبرني أبو داود ، عن أبي الحمراء ، قال: رابطت المدينة سبعة أشهر على عهد النبي ( ص ) ، قال : رأيت النبي ( ص ) إذا طلع الفجر ، جاء إلى باب علي وفاطمة فقال : الصلاة الصلاة إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا .
6- 6 21732 حدثني عبد الأعلى بن واصل ، قال : ثنا الفضل بن دكين ، قال : ثنا يونس بن أبي إسحاق ، بإسناده عن النبي ( ص ) ، مثله .
7- حدثني عبد الأعلى بن واصل ، قال : ثنا الفضل بن دكين ، قال : ثنا عبد السلام بن حرب ، عن كلثوم المحاربي ، عن أبي عمار ، قال : إني لجالس عند واثلة بن الأسقع إذ ذكروا عليا رضي الله عنه ، فشتموه فلما قاموا ، قال : اجلس حتى أخبرك عن هذا الذي شتموا ، إني عند رسول الله ( ص ) ، إذ جاءه علي وفاطمة وحسن وحسين ، فألقى عليهم كساء له ، ثم قال : اللهم هؤلاء أهل بيتي ، اللهم أذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا . قلت : يا رسول الله وأنا ؟ قال : وأنت قال : فوالله إنها لأوثق عملي عندي .
8- حدثني عبد الكريم بن أبي عمير ، قال : ثنا الوليد بن مسلم ، قال : ثنا أبو عمرو ، قال : ثني شداد أبو عمار قال : سمعت واثلة بن الأسقع يحدث ، قال : سألت عن علي بن أبي طالب في منزله ، فقالت فاطمة : قد ذهب يأتي برسول الله ( ص ) ، إذ جاء ، فدخل رسول الله ( ص ) ودخلت ، فجلس رسول الله ( ص ) على الفراش وأجلس فاطمة عن يمينه ، وعليا عن يساره وحسنا وحسينا بين يديه ، فلفع عليهم بثوبه وقال : إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا اللهم هؤلاء أهلي ، اللهم أهلي أحق . قال واثلة : فقلت من ناحية البيت : وأنا يا رسول الله من أهلك ؟ قال : وأنت من أهلي ، قال واثلة : إنها لمن أرجى ما أرتجي .
9- حدثني أبو كريب ، قال : ثنا وكيع ، عن عبد الحميد بن بهرام ، عن شهر بن حوشب ، عن فضيل بن مرزوق ، عن عطية ، عن أبي سعيد الخدري ، عن أم سلمة ، قالت : لما نزلت هذه الآية : إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا دعا رسول الله ( ص ) عليا وفاطمة وحسنا وحسينا ، فجلل عليهم كساء خيبريا ، فقال : اللهم هؤلاء أهل بيتي ، اللهم أذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا قالت أم سلمة : ألست منهم ؟ قال : أنت إلى خير .
10- 21733 حدثنا أبو كريب ، قال : ثنا مصعب بن المقدام ، قال : ثنا سعيد بن زربي ، عن محمد بن سيرين ، عن أبي هريرة ، عن أم سلمة ، قالت : جاءت فاطمة إلى رسول الله ( ص ) ببرمة لها قد صنعت فيها عصيدة تحلها على طبق ، فوضعته بين يديه ، فقال : أين ابن عمك وابناك ؟ فقالت : في البيت ، فقال : ادعيهم ، فجاءت إلى علي ، فقالت : أجب النبي ( ص ) أنت وابناك . قالت أم سلمة : فلما رآهم مقبلين مد يده إلى كساء كان على المنامة فمده وبسطه وأجلسهم عليه ، ثم أخذ بأطراف الكساء الأربعة بشماله ، فضمه فوق رؤوسهم وأومأ بيده اليمنى إلى ربه ، فقال : هؤلاء أهل البيت ، فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا .
11- 21734 حدثنا أبو كريب ، قال : ثنا حسن بن عطية ، قال : ثنا فضيل بن مرزوق ، عن عطية ، عن أبي سعيد عن أم سلمة زوج النبي ( ص ) أن هذه الآية نزلت في بيتها إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا قالت : وأنا جالسة على باب البيت ، فقلت : أنا يا رسول الله ألست من أهل البيت ؟ قال : إنك إلى خير ، أنت من أزواج النبي صلى الله عليه وسلم قالت : وفي البيت رسول الله ( ص ) وعلي وفاطمة والحسن والحسين رضي الله عنهم .
12- 21735 حدثنا أو كريب ، قال : ثنا خالد بن مخلد ، قال : ثنا موسى بن يعقوب ، قال : ثني هاشم بن هاشم بن عتبة بن أبي وقاص ، عن عبد الله بن وهب بن زمعة ، قال : أخبرتني أم سلمة أن رسول الله ( ص ) جمع عليا والحسنين ، ثم أدخلهم تحت ثوبه ، ثم جأر إلى الله ، ثم قال : هؤلاء أهل بيتي ، فقالت أم سلمة : يا رسول الله أدخلني معهم ، قال : إنك من أهلي .
13- 21736 حدثني أحمد بن محمد الطوسي ، قال : ثنا عبد الرحمن بن صالح ، قال : ثنا محمد بن سليمان الأصبهاني ، عن يحيى بن عبيد المكي ، عن عطاء ، عن عمر بن أبي سلمة ، قال : نزلت هذه الآية على النبي ( ص ) وهو في بيت أم سلمة إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا فدعا حسنا وحسينا وفاطمة ، فأجلسهم بين يديه ، ودعا عليا فأجلسه خلفه ، فتجلل هو وهم بالكساء ثم قال : هؤلاء أهل بيتي ، فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا قالت أم سلمة : أنا معهم مكانك وأنت على خير .
14- 21737 حدثني محمد بن عمارة ، قال : ثنا إسماعيل بن أبان ، قال : ثنا الصباح بن يحيى المري ، عن السدي ، عن أبي الديلم ، قال : قال علي بن الحسين لرجل من أهل الشأم : أما قرأت في الأحزاب : إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا قال : ولأنتم هم ؟ قال : نعم .
15- 21738 حدثنا ابن المثنى ، قال : ثنا أبو بكر الحنفي ، قال : ثنا بكير بن مسمار ، قال : سمعت عامر بن سعد ، قال : قال سعد : قال رسول الله ( ص ) حين نزل عليه الوحي ، فأخذ عليا وابنيه وفاطمة ، وأدخلهم تحت ثوبه ، ثم قال : رب هؤلاء أهلي وأهل بيتي.
16- 21739 حدثنا ابن حميد ، قال : ثنا عبد الله بن عبد القدوس ، عن الأعمش ، عن حكيم بن سعد ، قال : ذكرنا علي بن أبي طالب رضي الله عنه عند أم سلمة قالت : فيه نزلت : إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا قالت أم سلمة : جاء النبي ( ص ) إلى بيتي ، فقال : لا تأذني لاحد ، فجاءت فاطمة ، فلم أستطع أن أحجبها عن أبيها ، ثم جاء الحسن ، فلم أستطع أن أمنعه أن يدخل على جده وأمه ، وجاء الحسين ، فلم أستطع أن أحجبه ، فاجتمعوا حول النبي ( ص ) على بساط ، فجللهم نبي الله بكساء كان عليه ، ثم قال : هؤلاء أهل بيتي ، فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا ، فنزلت هذه الآية حين اجتمعوا على البساط قالت : فقلت : يا رسول الله : وأنا ، قالت : فوالله ما أنعم وقال : إنك إلى خير .
جامع البيان - إبن جرير الطبري - مصادر تفسير سنى - تقديم : الشيخ خليل الميس / ضبط وتوثيق وتخريج : صدقي جميل العطار - 1415 - 1995 مدار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان
}}}
منابع دیگر شما:
1- {{{ سنن الترمذي - الترمذي - ج 5 - ص 30 - 31
3258 حدثنا قتيبة أخبرنا محمد بن سليمان بن الأصبهاني عن يحيى بن عبيد عن عطاء بن أبي رباح عن عمر بن أبي سلمة ربيب النبي صلى الله عليه وسلم قال لما نزلت هذه الآية على النبي صلى الله عليه وسلم ( إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويظهركم تطهيرا ) في بيت أم سلمة فدعا فاطمة وحسنا وحسينا فجللهم بكساء ‹ صفحه 31 › وعلى خلف ظهره فجلله بكساء ثم قال : اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا . قالت أم سلمة : وأنا معهم يا نبي الله ، قال أنت على مكانك وأنت على خير " هذا حديث غريب من هذا الوجه من حديث عطاء عن عمر بن أبي سلمة .
3259 حدثنا عبد بن حميد أخبرنا عفان بن مسلم أخبرنا حماد بن سلمة أخبرنا علي بن زيد عن أنس بن مالك : أن رسول الله صلى الله عليه وسلم كان يمر بباب فاطمة ستة أشهر إذا خرج لصلاة الفجر يقول : الصلاة يا أهل البيت ( إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا "
سنن الترمذيالترمذي5279مصادر حديث سنى - فقهتحقيق وتصحيح : عبد الرحمن محمد عثمانالثانية1403 - 1983 مدار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنانسنن الترمذي
سنن الترمذي - الترمذي - ج 5 - ص 328
3875 حدثنا قتيبة بن سعيد أخبرنا محمد بن سليمان بن الأصبهاني عن يحيى بن عبيد عن عطاء عن عمر بن أبي سلمة ربيب النبي صلى الله عليه وسلم قال نزلت هذه الآية على النبي صلى الله عليه وسلم ( إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا ) في بيت أم سلمة ، فدعا النبي صلى الله عليه وسلم فاطمة وحسنا وحسينا فجللهم بكساء وعلى خلف ظهره فجلله بكساء ثم قال : اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا . قالت أم سلمة وأنا معهم يا رسول الله ؟ قال أنت على مكانك وأنت إلى خير " . وفي الباب عن أم سلمة ومعقل بن يسار وأبى الحمراء وأنس بن مالك }}}}
2- {{{ صحيح مسلم - مسلم النيسابوري - ج 7 - ص 130
( حدثنا ) أبو بكر بن أبي شيبة ومحمد بن عبد الله بن نمير ( واللفظ لأبي بكر ) قالا حدثنا محمد بن بشر عن زكرياء عن مصعب بن شيبة عن صفية بنت شبية قالت قالت عائشة خرج النبي صلى الله عليه وسلم غداة وعليه مرط مرحل من شعر اسود فجاء الحسن بن علي فادخله ثم جاء الحسين فدخل معه ثم جاءت فاطمة فأدخلها ثم جاء على فادخله ثم قال إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا *
صحيح مسلممسلم النيسابوري7261مصادر حديث سنى - فقهدار الفكر - بيروت - لبنانطبعة مصححة ومقابلة على عدة مخطوطات ونسخ معتمدة }}}
3- {{{ صحيح ابن حبان - ابن حبان - ج 15 - ص 432 - 433
ذكر الخبر المصرح بأن هؤلاء الأربع الذي تقدم ذكرنا لهم أهل بيت المصطفى صلى الله عليه وسلم:
أخبرنا عبد الله بن محمد بن سلم حدثنا عبد الرحمن بن إبراهيم حدثنا الوليد بن مسلم وعمر بن عبد الواحد قالا حدثنا الأوزاعي عن شداد أبي عمار عن واثلة بن الأسقع قال سألت عن علي في منزله فقيل لي ذهب يأتي برسول الله صلى الله عليه وسلم إذ جاء فدخل رسول الله صلى الله عليه وسلم ودخلت فجلس رسول الله صلى الله عليه وسلم على الفراش وأجلس فاطمة عن يمينه وعليا عن يساره وحسنا وحسينا بين يديه وقال إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا اللهم هؤلاء أهلي قاله واثلة فقلت من ناحية البيت وأنا يا رسول الله من أهلك قال وأنت من أهلي قال واثلة إنها لمن أرجى ما أرتجي
صحيح ابن حبانابن حبان15354مصادر حديث سنى - عامشعيب الأرنؤوطالثانية1414 - 1993 ممؤسسة الرسالة }}}
4-
1- {{{مسند احمد - الإمام احمد بن حنبل - ج 1 - ص 330 - 331
حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا يحيى بن حماد ثنا أبو عوانة ثنا أبو بلج ثنا عمرو بن ميمون قال إني لجالس إلى ابن عباس إذ أتاه تسعة رهط فقالوا يا أبا عباس اما ان تقوم معنا واما أن ‹ صفحه 331 › تخلونا هؤلاء قال فقال ابن عباس بل أقوم معكم قال وهو يومئذ صحيح قبل أن يعمى قال فابتدؤا فتحدثوا فلا ندري ما قالوا قال فجاء ينفض ثوبه ويقول أف وتف وقعوا في رجل له عشر وقعوا في رجل قال له النبي صلى الله عليه وسلم لأبعثن رجلا لا يخزيه الله أبدا يحب الله ورسوله قال فاستشرف لها من استشرف قال أين على قالوا هو في الرحل يطحن قال وما كان أحدكم ليطحن قال فجاء وهو أرمد لا يكاد يبصر قال فنفث في عينيه ثم هز الراية ثلاثا فأعطاها إياه فجاء بصفية بنت حيى قال ثم بعث فلانا بسورة التوبة فبعث عليا خلفه فاخذها منه قال لا يذهب بها الا رجل منى وأنا منه قال وقال لبنى عمه أيكم يواليني في الدنيا والآخرة قال وعلى معه جالس فأبوا فقال على أنا أواليك في الدنيا والآخرة قال أنت وليي في الدنيا والآخرة قال فتركه ثم أقبل على رجل منهم فقال أيكم يواليني في الدنيا والآخرة فأبوا قال فقال على أنا أواليك في الدنيا والآخرة فقال أنت وليي في الدنيا والآخرة قال وكان أول من أسلم من الناس بعد خديجة قال وأخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم ثوبه فوضعه على على وفاطمة وحسن وحسين فقال إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا قال وشرى على نفسه لبس ثوب النبي صلى الله عليه وسلم ثم نام مكانه قال وكان المشركون يرمون رسول الله صلى الله عليه وسلم فجاء أبو بكر وعلى نائم قال وأبو بكر يحسب أنه نبي الله قال فقال يا نبي الله قال فقال له على أن نبي الله صلى الله عليه وسلم قد انطلق نحو بئر ميمون فأدركه قال فانطلق أبو بكر فدخل معه الغار قال وجعل على يرمى بالحجارة كما كان يرمى نبي الله وهو 3 يتضور قد لف رأسه في الثوب لا يخرجه حتى أصبح ثم كشف عن رأسه فقالوا انك للئيم كان صاحبك نراميه فلا يتضور وأنت تتضور وقد استنكرنا ذلك قال وخرج بالناس في غزوة تبوك قال فقال له على أخرج معك قال فقال له نبي الله لا فبكى على فقال له أما ترضى أن تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا أنك لست بنبي انه لا ينبغي أن أذهب الا وأنت خليفتي قال وقال له رسول الله أنت وليي في كل مؤمن بعدى وقال سدوا أبواب المسجد غير باب على فقال فيدخل المسجد جنبا وهو طريقه لبس له طريق غيره قال وقال من كنت مولاه فان مولاه على قال وأخبرنا الله عز وجل في القرآن انه قد رضى عنهم عن أصحاب الشجرة فعلم ما في قلوبهم هل حدثنا انه سخط عليهم بعد قال وقال نبي الله صلى الله عليه وسلم لعمر حين قال ائذن لي فلاضرب عنقه قال أو كنت فاعلا وما يدريك لعل الله قد اطلع إلى أهل بدر فقال اعملوا ما شئتم
مسند احمدالإمام احمد بن حنبل1241مصادر حديث سنى – فقه دار صادر - بيروت - لبنان }}}
((((((موارد دیگری که در روایت احمد بن حنبل زیر آن خط کشیده ام نشانگر آن است که خلافت علی علیه السلام توسط ابوبکر و عمر و عثمان و دیگران غصب شده است. مگر عبارت " لا ينبغي أن أذهب الا وأنت خليفتي " را نمی بینید؟؟؟!!!
مگر نمی بینید که در کلام حضرت پیامبر ص آمده: " أنت وليي في كل مؤمن بعدى "؟؟؟
آیا می خواهید اینجا هم " ولی " را به معنای دوست بگیرید؟؟؟!!!
اگر بگویید به معنی دوست است، معنی جمله، این می شود: "تو دوست منی در هر مومن پس از من".
چرا نمی پذیرید که " ولی " به معنای سرپرست و خلیفه است؟؟
معنای درست این است: " تو پس از من، خلیفه و سرپرست منصوب منی برای هر فرد مؤمن"
پیامبر ص که نگفته: " أنت ولي كل مؤمن بعدى "؛ معنای این جمله می شود: "تو پس از من، دوست هر مومن هستی".
بلکه فرموده: " أنت وليي في كل مؤمن بعدى "؛ " ولی " با حرف اضافه " فی " آمده یعنی" دارای ولایت در".
وقتی به کلمات و جملات سرسری نگریسته شود، خلافت غاصبانه سران کفر و زندقه، حق و درست جلوه داده می شود. اگر علمای اهل سنت که مدعی زبانشناسی هستند یارای رد سخن مرا دارند، بیایند و حرف مرا نقد کنند.
پس اگر درورایت غدیر پیامبر می فرمود:" من کنت ولیه فعلی ولیه" باز هم نظر شما که می گویید: ولی به معنای دوست است، نه ولایت و خلافت، محکوم به بطلان است)))))).
2- {{{ مسند احمد - الإمام احمد بن حنبل - ج 3 - ص 259
حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا أسود بن عامر ثنا حماد بن سلمة عن علي بن زيد عن أنس بن مالك أن النبي صلى الله عليه وسلم كان يمر ببيت فاطمة ستة أشهر إذا خرج إلى الفجر فيقول الصلاة يا أهل البيت إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا }}}
3- {{{مسند احمد - الإمام احمد بن حنبل - ج 3 - ص 285
حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا عفان ثنا حماد أنا علي بن زيد عن أنس بن مالك ان رسول الله صلى الله عليه وسلم كان يمر بباب فاطمة ستة أشهر إذا خرج إلى صلاة الفجر يقول الصلاة يا أهل البيت إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا}}}
4-{{{ مسند احمد - الإمام احمد بن حنبل - ج 4 - ص 107
حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا محمد ابن مصعب قال ثنا الأوزاعي عن شداد أبى عمار قال دخلت على وائلة بن الأسقع وعنده قوم فذكروا عليا فلما قاموا قال لي ألا أخبرك بما رأيت من رسول الله صلى الله عليه وسلم قلت بلى قال أتيت فاطمة رضى الله تعالى عنها أسألها عن علي قالت توجه إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فجلست أنتظره حتى جاء رسول الله صلى الله عليه وسلم ومعه على وحسن وحسين رضى الله تعالى عنهم آخذ كل واحد منهما بيده حتى دخل فادنى عليا وفاطمة فأجلسهما بين يديه وأجلس حسنا وحسينا كل واحد منهما على فخذه ثم لف عليهم ثوبه أو قال كساء ثم تلا هذه الآية إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا وقال اللهم هؤلاء أهل بيتي وأهل بيتي أحق}}}.
5-{{{ مسند احمد - الإمام احمد بن حنبل - ج 6 - ص 292
حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا عبد الله بن نمير قال ثنا عبد الملك يعنى ابن أبي سليمان عن عطاء بن أبي رباح قال حدثني من سمع أم سلمة تذكر ان النبي صلى الله عليه وسلم كان في بيتها فاتته فاطمة ببرمة فيها خزيرة فدخلت لها عليه فقال لها ادعى زوجك وابنيك قالت فجاء على والحسين والحسن فدخلوا عليه فجلسوا يأكلون من تلك الخزيرة وهو على منامة له على دكان تحته كساء له خيبري قالت وأنا أصلى في الحجرة فأنزل الله عز وجل هذه الآية إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا قالت فاخذ فضل الكساء فغشاهم به ثم أخرج يده فألوى بها إلى السماء ثم قال اللهم هؤلاء أهل بيتي وخاصتي فاذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا اللهم هؤلاء أهل بيتي وخاصتي فاذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا قالت فأدخلت رأسي البيت فقلت وأنا معكم يا رسول الله قال إنك إلى خير انك إلى خير}}}
5- {{{مسند أبي داود الطيالسي - سليمان بن داود الطيالسي - ص 274
( حدثنا ) أبو داود قال : حدثنا حماد بن سلمة عن علي بن زيد عن أنس عن النبي صلى الله عليه وسلم انه كان يمر على باب فاطمة شهرا قبل صلاة الصبح فيقول الصلاة يا أهل البيت إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت
مسند أبي داود الطيالسيسليمان بن داود الطيالسي204مصادر حديث سنى – عام ، دار المعرفة - بيروت - لبنانطبعة مزيدة بفهارس للأحاديث النبوية الشريفة}}}
6- {{{مسند ابن راهويه - إسحاق بن راهويه - ج 3 - ص 678

728 - 1271 أخبرنا يحيى بن آدم ، نا ابن أبي زائدة ، عن أبيه ، عن مصعب بن شيبة ، عن صفية بنت شيبة ، عن عائشة قالت : خرج رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ذات غداة وعليه مرط مرحل من شعر أسود فدعا رسول الله - صلى الله عليه وسلم - حسنا فأدخله ثم دعا حسينا فأدخله ثم دعا فاطمة فأدخلها ثم دعا عليا فأدخله ثم قال : * ( إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا ) *
مسند ابن راهويهإسحاق بن راهويه3238مصادر حديث سنى - عامالدكتور عبد الغفور عبد الحق حسين برد البلوسيالأولى1412مكتبة الإيمان - المدينة المنورةمكتبة الإيمان - المدينة المنورة}}}
7- {{{مسند أبي يعلى - أبو يعلى الموصلي - ج 7 - ص 59 - 60
1-( 3978 ) حدثنا إبراهيم بن الحجاج السامي حدثنا حماد بن سلمة حدثنا علي بن زيد عن أنس أن النبي صلى الله عليه وسلم كان يمر ستة أشهر بباب فاطمة بنت النبي عند صلاة الفجر فيقول الصلاة يا أهل البيت ثلاث مرات إنما يريد الله أن يذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا
2 -( 3979 ) حدثنا أبو بكر بن أبي شيبة حدثنا شاذان حدثنا حماد عن علي بن زيد عن أنس أن النبي صلى الله عليه وسلم كان يمر ببيت فاطمة ستة أشهر فذكر نحوه
مسند أبي يعلىأبو يعلى الموصلي7307مصادر حديث سنى - عامحسين سليم أسدالأولى1408 - 1988 مدار المأمون للتراث}}}.
تا اینجا از کتب خودتان اثبات کردم که اهل بیت کیست. اکنون وقتی اثبات شد که آنان اهل بیتند، به تبع می توان گفت که دیدگاه شیعیان که معتقدند حضرت علی و حسن و حسین علیهم السلام و نه فرزند از نسل حضرت حسین ع امام هستند قابل اتباع، سخنی درست و منطقی است.
حتی در کتب شما به تعداد امامان پس از پیامبر ص هم اشاره شده:
به عنوان مثال:
1. در صحیح مسلم از جابربن سمره نقل شده که پیامبراکرم(ص) فرمودند: «لایزال هذا الامر عزیزا الی اثنا عشر خلیفه ... کلهم من قریش؛ پیوسته امر امامت عزیز خواهد بود با وجود دوازه خلیفه ... که همگی آنان از قریش هستند.»
[صحیح مسلم، داراحیاء التراث العربی، ج3، ص1453.]

2. شعبی از مسروق نقل کرده که ما نزد عبدالله بن مسعود نشسته بودیم، در حالی که او برای ما قرآن می خواند. مردی به او گفت: آیا از رسول خدا(ص) پرسیدید که چند نفر بر این امت خلافت خواهند کرد؟ عبدالله در جواب گفت: بلی پرسیدیم.« فقال اثنا عشر بعدد نقباء بنی اسرائیل، پس فرمود: دوازده نفر به تعداد پیشوایان بنی اسرائیل.»
[مسند،‌ احمد، مؤسسه الرساله، ج6، ص321، ر.ک مجمع الزوائد، هیثمی، درالکتاب العربی بیروت، ج5، ص190؛ مسند ابویعلی موصلی، دارالمأعون، بیروت، ج8، ص444.]

3. در صحیح بخاری نیز به نقل از جابر بن سمره آمده که پیامبراکرم(ع) فرمود: « یکون بعدی اثنا عشر امیرا ... کلهم من قریش؛ بعد از من(برای امت) دوازده امیر خواهد بود ... که همگی آنها از قریش هستند.»
[صحیح بخاری، داراحیاء التراث العربی، ج9، ص101.]

در کتب دیگر شما نیز گاهی که انصاف، در نظر گرفته شده، اسامی آنها هم آمده است:
1. جوینی نقل کرده که نعثل یهودی به پیامبر عرض کرد: از وصی خود به ما خبر بده؛ چرا که برای تمامی پیامبران وصی و جانشین بوده است و نبی ما یوشع بن نون را وصی خود قرار داد. پیامبراکرم(ص) در جواب فرمود: « همانا وصی و خلیفه بعد از من علی بن ابی طالب(ع) است و بعد از او دو فرزندش حسن و حسین(ع) و بعد از آن دو نه امام دیگر از صلب حسین(ع) هستند. نعثل می گوید: ای محمد(ص) نام آن نه را برایم بگو! پیامبر هم نام یکایک آنها را بیان کرد. [فرائد المسطین، جوینی، بیروت، مؤسسه المحمودی، ج2، ص134.]

2. خوارزمی از سلمان نقل می کند که: به حضور پیامبر(ص) شرفیاب شدیم که حسین در آغوش او بود. چشمان او را بوسید و فرمود: « انک سید ابو ساده، انک امام بن امام انک حجه ابن حجه ابو حجج تسعه من صلبک تاسعهم قائمهم؛ بدرستی تو سید و پدر سادات هستی، تو خود امام و فرزند امام هستی، تو خود حجت و فرزند حجت(خدایی) و پدر نه حجت از نسل خود هستی که نهمین آنها قائم آنهاست.» [مقتل الحسین(ع) خوارزمی، مکتبه المفید، قم، ج1، ص146.]

هر چند متاسفم که باید گفت که برخی محدثان و راویان و مورخان اهل سنت برای کتمان واقعیات، از نقل این گونه روایات فرار کرده اند و برخی از محدثینی هم که روایات این مورد را نقل کرده اند، توجیهات غیرمنطقی داشته اند، مثلا بیان داشته اند که دوازده امام، خلفای راشدین و هشت خلیفه پس از آنان است که معاویه و یزید نیز جزء آنها هستند و تحلیل های سست دیگر. در حالی که احادیث یاد شده و مشابه آن تنها با عقاید شیعه اثنا عشری انطباق دارد و با هیچ عقیده و مذهبی سازگاری ندارد. در این بخش به سخنان یکی از دانشمندان اهل سنت که قضاوت عالمانه و منصفانه ای درباره این روایات دارد به صورت گویا و فشردهس اشاره می کنم:

"روایاتی که حاکی از آن است که جانشینان پیامبر(ص) پس از او دوازده نفر هستند، از طریق روایان فراوانی وارد شده است. گذشت زمان و آشنایی انسان با جهان روشن ساخته است که مقصود پیامبر از این دوازده خلیفه، همان امامان دوازده گانه از اهل بیت اوست زیرا نمی توان این احادیث را بر خلفای راشیدین تطبیق کرد چون تعداد آنان از دوازده تا کمتر است همچنین نمی توان آنها را بر پادشاهان اموری منطبق نمود زیرا تعداد آنان از دوازده تا بیشتر بوده و همگی جز عمربن عبدالعزیز عناصری ظالم و ستگر بوده اند، گذشته از این در برخی از این روایات پیامبر(ص) فرموده است: « این دوازده نفر از دودمان هاشمند» در حالی که خلفای بنی امیه از تیره «امیه» بوده اند. در برخی روایات آمده است که پیامبر اسلام وقتی خواست بگوید « جانشینان من همگی از بنی هاشمند» از صدای خود کاست زیرا گروهی از حضار خلافت بنی هاشم را دوست نداشتند. همچنین نمی توان این دوازده خلیفه را به خلفای عباسی تفسیر کرد زیرا تعداد آنان از دوازده نفر بیشتر بوده و(افزون بر این) آنان پیوسته با نزدیکان پیامبر(ص) در جنگ و ستیز بوده اند و فرمان خدا را درباره نزدیکان او [قل لااسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی؛ بگو از شما اجری جز دوستی بستگان و اهلبیتم نمی خواهم»(شوری/25).] رعایت نکردند.

بنابراین راهی جز این نیست که بگوییم مقصود پیامبر در روایات مزبور، دوازده خلیفه از عترت و اهل بیت اوست که همگی داناترین مردم عصر خود و پارساترین و بافضیلت ترین آنها بوده اند و دانش های خود را جز از طریق پدران خود که سینه به سینه پیامبر می رسید، نگرفته بودند."
{سلیمان قندوزی بلخی، ینابیع الموده، استانبول، 1301، ص446 }

این اعتراف که با استدلال و منطق همراه است به خوبی می تواند در مسئله امامت که از اصلی ترین نقطه اختلاف شیعیان و اهل سنت است، راهگشا باشد.

اما روایات وارد شده درباره دوازده امام با نام و نشان ، در منابع شیعیان تا آن اندازه است که مشکل است بتوان آنها را در یک کتاب جمع نمود هر چند در برخی منابع مجموعا گردآوری شده است.
[مانند اثبات الهداه، شیخ حر عاملی و ...]


گذشته از این با استفاده از کتب خودتان اثبات می کنم که خودتان در کتبتان معتقدید که مهدی علیه السلام از نسل پیامبر و حضرت زهرا سلام الله علیهاست که آن دوازده نفر هستند، نه هر کس دیگری که شما تصور می کنید.
در تمام روایت ذیل از لفظ " اهل بیت " یا " منی " یا " عترتی "استفاده شده نه لفظ دیگر.
و اینک دلایل من:
(1- "ابوداوود" در صحیح خود از "ابی طفیل" و او از علی (علیه السلام) نقل می‌کند: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): "لو لم یبق من الدهر الا یوم لبعث الله رجلاً من اهل بیتی، یملاءها کما ملئت جورا."
ولو یک روز هم از عمر دنیا باقی باشد، خداوند مردی را از اهل بیت من برمی‌انگیزد که زمین را پر از عدل و داد می‌کند، بعد از آنکه از ظلم و ستم پر شده باشد. (جلد 2، صفحه 208)
2- ابوداوود و ترمذی در صحیح خود از عبدالله از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کند که فرمودند: "لو لم یبق من الدنیا الا یوم لطول الله ذلک الیوم حتی یبعث رجلاً منی او من اهل بیتی یواطی اسمه اسمی... یملأ الارض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلما و جورا."
هرگاه به پایان دنیا فقط یک روز بماند، خداوند این روز را به‌قدری طولانی می‌کند، تا اینکه در این روز فردی که از فرزندان من بوده و نامش مانند من است را برمی‌انگیزد و زمین را از عدل و داد پر می‌کند بعد از آنکه از ظلم و ستم پر شده باشد. (کتاب تاج، جلد 5، صفحه343)
3- احمد در مسند خود از "ابوسعید خدری" نقل می‌کند: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): "یملأ الارض ظلماً وجورا ثم یخرج رجل من عترتی یملک سبعاً اوتسعاً فی ملاء الارض قسطاً و عدلاً."
هنگامی فرا می‌رسد که زمین از ظلم و جور پر شود و در آن موقع مردی از خاندان من قیام می‌کند، هفت یا نه سال در روی زمین حکومت می‌کند و زمین را از عدل و داد پر می‌کند. (جلد 3، صفحه 28)
4- ابو داوود، ابن ماجه، طبرانی که از بزرگان اهل سنت هستند از ام سلمه نقل کرده‌اند که گوید: «رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: "المهدی من عترتی من ولد فاطمه."»
مهدی از خاندان من است و او از فرزندان دخترم فاطمه خواهد بود. (صواعق، صفحه 163؛ ابن ماجه، جلد 2، صفحه 1368)
5- ابوداوود در صحیح خود از ابوسعید خدری نقل می‌کند: «قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): "المهدی منی اجلی الجبهه، اقنی الانف،یملأ الارض قسطاً و عدلاً کما ملئت جورا و ظلما یملک سبع سنین."»
مهدی از ماست، او پیشانی بلند و وسط بینی‌اش کمی برآمدگی دارد، زمین را از عدل و داد پر کند ، بعد از آنکه از ظلم و ستم پر شده باشد. (جلد 2، صفحه 208)
6- و نیز احمد در کتاب "مسند" از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کند که فرمودند: "ابشکرکم بالمهدی یبعث فی امتی علی اختلاف من الناس و الزلزال فی ملاء الارض قسطاً و عدلا کما ملئت جورا و ظلما یرضی عنه ساکن السماء و ساکن الارض یقسم المال صحاحاً، فقال الرجل ماصحاحاً؟ قال بالسویه بین الناس، قال و یملا الله قلوب امة محمد غنی و یسعهم عدله."
بشارت می‌دهم شما را به مهدی؛ برانگیخته می‌شود در امت من در هنگام اختلاف مردم و زلزله‌ها. پس زمین را پر می‌کند از قسط و عدل، همانطور که از ظلم و جور پر شده باشد. از او خشنود خواهند بود، ساکنان آسمان و ساکنان زمین و اموال را صحیح تقسیم می‌کند. شخصی از آن حضرت پرسید: "معنای تقسیم صحیح چیست؟" ایشان فرمودند: "به تساوی در میان مردم و فرمودند: "خداوند پر می‌کند قلبهای امت محمد را از بی‌نیازی، و عدل او (مهدی) همگان را فرا می‌گیرد. (جلد 3، صفحه 37)
7- حموینی در کتاب "فرائد المسمطین" به نقل از ابن عباس و او به نقل از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیان می‌کند: همانا علی بن ابی طالب پیشوای امت من و جانشین پس از من بر ایشان است و از فرزندان او قائم منتظر می‌باشد که خداوند به او، زمین را از داد آکنده می‌کند همانگونه که از ستم پر شده باشد و سوگند به آن کسی که مرا به حق، به پیامبری برانگیخت ثابت‌پیمانان بر امامتش در دوران غیبت او نایاب‌تر از گوگرد سرخ می‌باشد. (انتهای جلد 2)
8- عبدالرحمن سیوطی عالم بزرگ اهل سنت در کتاب "عرف الوردی فی اخبار المهدی" از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کند که فرمودند: "من انکر خروج المهدی فقد کفر."
هر که خروج مهدی را انکار کند، کافر شده است.
9- ابن حجرهیتمی در کتاب الصواعق المحرقه گوید:
"ابوالقاسم، محمد، الحجه، عمر او پس از درگذشت پدرش پنج سال بود، خداوند در همین عمر به او حکمت ربانی اعطا کرد، او را قائم منتظر گویند، اخبار متواتره رسیده است که مهدی از این امت است و عیسی از آسمان فرو خواهد آمد و پشت سر مهدی نماز خواهد خواند". (چاپ قاهره، صفحه 164)
آیا باز هم شکی در این باقی می ماند که این اعتقاد شما نادرست است؟
+++ شما گفته اید:
"اما ايمان به وي از ضروريات دين نيست و امت اسلام براي انجام تكليف خود مانند شيعه در انتظار چنين فردي نميماند، كه با وجود وي دولت عدل استوار شود درغير آن يا بايد دست بالاي دست بگذارد و نظاره گر باشد و يا هم مانند آقاي خميني به بدعتي – البته از نظر شيعه – زشت مانند ايجاد ولايت مطلقة فقيه تن در دهد كه موجب ملامت ساير مجتهدين شيعه را فراهم سازد و به زور سر نيزه كار خود را به پيش ببرد!"
در جواب می گویم:
اگر ایمان به آن از ضروریات دین نبود که اصلا این همه روایت با این همه تاکید برای چه از رسول خدا ص صادر شده است. در ثانی اگر شما مهدویت را نپذیرید، و یا با اشتباه در مصداقش و معیار فردش ، آن را بپذیرید، به نبوت خاصه رسول خدا ص ایمان نیاورده اید، چرا که امامت و یا به تعبیر شما خلافت، ادامه نبوت است و رد آن یا پذیرش ناصواب آن ، تفاوتی با رد یا پذیرش ناصواب آن ندارد. مگر در کتب شما نیامده که رسول خدا ص فرمود: "انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی، ما ان تمسکتم بهما لن تضلو ابدا".
این حدیث را عالمان قرن دوم هجری تا سیزدهم روایت کرده اند از حد تواتر گذشته است.
{{مسند احمد، ج3، ص14و ج 4، ص 367؛ صحیح مسلم، ج15، ص 181، سنن ترمذی،‌ج5، ص622، مسند ابویعلی، ج2، ص 297وص 303؛‌طبرانی در معجم الکبیر،‌ج3،‌ص 65-67؛ حاکم در مستدرک ج 3 ص 90؛‌تاریخ دمشق،‌ج 17، ص 353،‌لسان العرب،‌ج 2،‌ ص 114؛‌سیوطی در الدر المنثور،‌ج2 ص 60 ؛‌ینابیع الموده، قندوزی، ج1، صص 27-39؛ الصواعق المحرقه، ص 149}}
در اینجا پیامبر ص امامت را در کنار توحید و قرآن، آورده است. آیا برداشت شما غیر از این است؟
شیعه انتظار می کشد و همزمان با این انتظار هم حکومت عدل را برقرار می سازد و از آنجا که در دوره غیبت معصوم علیه السلام، نمی توان شانه از زیر بار مسؤولیت خالی کرد، باید فردی رهبر جامعه اسلامی باشد تا امور اسلامی و حدود قضایی و... اجرا شود و مسامانان بتوانند زندگی مسلمانانه ای داشته باشند. در زیر لوای حکومت طاغوتی که نمی توان زندگی کرد. شیعه معتقد است که باید برای آمدن حضرت مهدی علیه السلام زمینه سازی کرد و کار فرهنگی و ... انجام داد و آن زمان که حضرت بیاید، باز هم با همکاری شیعیان و کسانی که به ایشان بپیوندند، جامعه اسلامی را اداره خواهد کرد. بحث ولایت فقیه هم یک بحث عقلی و نقلی است که می توانید برای فهم بهتر آن و پاسخ گرفتن برای سوالات ذهنیتان به کتاب ولایت فقیه نوشته استاد جوادی املی رجوع کنید چرا که بحث وافر و جامعی دارد همراه با رد شبهات وارد بر ولایت فقیه. اما اهل سنت فعلا در حال حاضر نشسته اند و درمقابل بسیاری از حرکات استعماری و استکباری دول مستبد دارای حق وتو، کاری نمی کند و سران دولتی و حکومتی آنها حتی بیانه ای خشک و خالی هم صادر نمی کند و حتی با سران کفر نیز مشروب می خورند و به رقص شمشیر می پردازند.چرا؟؟؟
چون که اهل سنت معتقدند که فردی که ظالم بود و رهبر جامعه هم بود، نباید بر او خروج کرد. این ایده و بینش را علمای اهل سنت ساختند تا جلوی خروج مردم بر خلفای ثلاثه را بگیرند و اندکی بلیشتر از مطامع دنیایی بهره مند شوند ؛ همان متاعی که برای امیر مومنان ع از آب بینی بز هم پست تر است مگر که برای ایجاد عدل باشد. حال چگونه شما به خود جرات می دهید که علمای شیعه را متهم به مخالفت با ولایت فقیه کنید د رحالی که نمی دانید که اصل بحث ولایت فقیه در میان قاطبه دانشمندان شیعه اصلی پذیرفته شده و برخاسته از دین است؟؟
اگر این اصل اشتباه بود، و اثری بروندادی نداشت، که نمی توانست محمد رضای پهلوی را از کشور ایران به بیرون اندازد. بیرون انداختن او، بیرون انداختن تمام دول مستبد و مستکبر عالم مثل ایالات متحده و اسرائیل و انگلیس بود. آیا این نیرنگ بود؟ مردم با صفای ایران با کدام عقلی خود را جلوی گلوله دژخیمان پهلوی قرار دادند. مگر می شود کسی نیرنگ بخورد و در تبع آن جانش را هم به راحتی فدا کند و اتفاقا پیروزی نیز از آن او شود در حالی که او دست خالی است و دشمن تا بن دندان مسلح است؟ چگونه مردم شریف ایران در مسیر حق نباشند در حالی که هشت سال در مقابل کفر ایستادند و خون دادند و یک وجب از خاک کشور را به دشمن ندادند. جنگی که در آن، تمام کفر و استکبار و رژیمهای سفاک و دول غاصب و نیرنگ باز بر علیه این کشور اهل بیت علیهم السلام ایستادند و نتوانستند کاری از پیش ببرند و خون شهیدان ایران و دعای اهل بیت عصمت و طهارت و عنایتشان بیمه گر استوانه ها و ستونهای این کشور است. اهل بیتی که به راحتی مریض لاعلاج را شفا می دهند و این کار برای آنان سهل است چون عبد خاضع الله هستند و شما بروید و ببینید که این چیست که در ذات مردم ایران و همه مسلمانان جهان نهادینه شده و نهادینه می شود که برای اهل بیت ع از جان و مال خود می گذرند. آیا اگر ادعای کرامات رفیع اهل بیت ع دروغ است، بر خداوند واجب و لازم نیست - که وقتی فردی بیمار خود را به حرم یک امام می برد تا از او برای علاج بیماری اش استعانت بجوید و خدا را به حق آن امام همام قسم می دهد، - نگذارد که آن بیمار علاج پیدا کند چرا که این درخواست او( به اعتقاد شما ) کفر و شرک است؟ چرا چشمان خود را به روی حقیقت بسته اید؟ مگر محمود ابوریه ، تیجانی سماوی، و دیگرانی که با افتخار از مکتب شما خروج کردند و به مذهب حقه شیعه گراییدند، جزو شما نبودند؟ مگر تیجانی وهابی، عقایدی ملایمتر از شما اهل سنت و جماعت، در مقابل شیعه داشته که اکنون به تشیع گراییده است؟ این محبت اهل بیت که شما دم از آن می زنید، نمودش کجاست؟ نشان دهید؟ اسرائیل غاصب، برادران سنی شما را در غزه و فلسطین به خاک و خون می کشند و زنان و دخترانشان را به اسارت می برند، و شما چه می کنید؟ باز هم باید بر شیعیان احسنت گفت که در مقابل ظلم به مظلوم(از هر نژاد و تیره و عقیده و مذهب و مکتب که باشند) مقابله می کنند و توقعی ندارند؟ اسلاف شما اهل سنت، همانهایی بودند که در کربلا قربه الی الله شمشیر بر نوه پیامبرتان کشیدند و در شهرهای جهان اسلام!!!! زنان و دختران محبین خاندان و یاران حسین بن علی ع را با پای برهنه بر صحراهای داغ گرداندند و هلهله سر دادند تا آنجا که در کتبتان نوشتید که "غلط الحسین" چرا که بر خلیفه زمان، یزید بن معاویه است و نباید بر او خروج کرد حتی اگر فاسق و کافر باشد؛ همو که گفت :
لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل
{ هاشميان با حكومت بازى مى‏كردند،نه خبرى(از آسمان غيب)آمده و نه وحى نازل‏شده است }
(سیره ابن هشام، ص ج3 ص 97؛ ابن اعثم در فتوح، 5/241؛ تاریخ ابن کثیر، 8/192؛ مقتل خوارزمی، 2/58؛ تذکره الخواص ابن جوزی ص 148؛ طبقات فحول الشعرا، ص 200؛ امالی ابو علی قالی، 1/142؛ تاریخ طبری ج8، ص 188؛ المنتظم ، ابن جوزی، 5/343؛ شذارت الذهب، 1/69؛ انساب الاشراف، 1310؛بلاغات النساء ابن طیفور، ص 21؛)
وکفر محض و شرک خود را آشکار ساخت. اسلاف شما که جرات نداشتند در مقابل ظلم خلفای اموی و عباسی قد علم کنند امروز چگونه توان دارند و انتظار می رود که در مقابل ظلم ظالم بایستند؟
+++ شما گفته اید:
"از نگاه اهل سنت و جماعت شخصي به نام مهدي اگر آمد، كه خوش مي آيد قدمش بر روي چشمان ماست و سر و جان ما فداي قدوم مباركش، و اما اگر نيامد هم نيامد! ما كار خود را ميكنيم و براساس نظرية شورا براي خود امام تعيين ميكنيم و كار دنياي خود را بر مبناي رهنمايي قرآن و سنت مطهر پيامبر دنبال مي نماييم. تمام حرف همين است و بس! "
در جوابتان می گویم:
پیامبر فرمود و خبر داد: که او می آید.
اگر ایشان می خواست، می فرمود: شاید بیاید و ممکن است بیاید ولی این گونه نفرمود.
شما حتی به متن روایات منقول در کتب خودتان نمی خواهی پایبندی نشان دهید؟ شما با این حرف خود ، نبی مکرم اسلام را به سخره گرفته اید. آیا این کفر نیست؟ مگر اهل قران نیستید که در آن آمده " و ما ینطق عن الهوی" آیا تنها در ارسال وحی، مصون از هوای نفس است؟
منابع روایت " انتظار الفرج من العباده " در از کتب خودتان می آورم:
{{{
"سلوا الله من فضله ، فإن الله عز وجل يجب أن يسأل ، وأفضل العبادة انتظار الفرج "
* : العسكري في الأمثال : على ما في هامش مسند الشهاب ، من طريق عمرو بن حميد .
* : القناعة والتعفف ، ابن أبي الدنيا : ج 1 ص 106 ح‍ 1 على ما في هامش مسند الشهاب .
* : الفرج بعد الشدة ، ابن أبي الدنيا : على ما في الترغيب .
* : الترمذي : ج 5 ص 565 ب‍ 116 ح‍ 3571 حدثنا بشر بن معاذ العقدي البصري ، حدثنا حماد بن واقد ، عن إسرائيل ، عن أبي إسحاق ، عن أبي الأحوص ، عن عبد الله قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم :
* : البزار : ج 2 ص 297 على ما في هامش الطبراني الكبير .
* : ابن جرير : ( 9257 ) على ما في هامش مسند الشهاب ، من حديث حكيم .
* : الطبراني ، معجم الكبير : ج 10 ص 124 125 ح‍ 10088 كما في الترمذي حدثنا محمد بن الحسين الأنماطي ، ثنا محمد بن عبد الله الرزي ، ثنا حماد بن واقد الصفار ، ثنا إسرائيل ، عن أبي إسحاق ، عن أبي الأحوص ، عن عبد الله قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم :
* : ابن عدي ، الكامل : ج 2 ص 637 بسند آخر عن ابن عباس ، قال النبي صلى الله عليه وسلم " أفضل العبادة توقع الفرج " . * : أبو نعيم : على ما في هامش الترغيب .
* : مسند الشهاب : ج 1 ص 62 ح‍ 46 بسند آخر ، عن ابن عمر " انتظار الفرج بالصبر عبادة " . وفي : ص 63 ح‍ 47 بسند آخر ، عن ابن عباس : كما في روايته الأولى .
* : شعب الايمان ، البيهقي : على ما في جمع الجوامع .
* : تاريخ بغداد : ج 2 ص 154 155 بسند آخر ، عن أنس " انتظار الفرج عبادة " .
* : تلخيص المتشابه : ج 1 ص 228 كما في تاريخ بغداد ، بسند آخر عن ابن عمر :
* : أمالي الشجري : ج 1 ص 228 كما في تاريخ بغداد ، بسند آخر ، عن ابن عباس :
* : الفردوس : ج 1 ص 355 ح‍ 1426 آخره ، مرسلا عن أنس :
* : مصابيح البغوي : ج 2 ص 140 ح‍ 1602 كما في الترمذي ، من حسانه ، مرسلا .
* : السلفي ، أربعين الصوفية : على ما في هامش مسند الشهاب ، عن عمرو بن حميد .
* : ابن عساكر : على ما في الجامع الصغير . * : جامع الأصول : ج 5 ص 19 ف‍ 4 ح‍ 2138 كما في الترمذي ، وقال " أخرجه الترمذي " .
* : الترغيب : ج 2 ص 482 ح‍ 20 وقال " رواه الترمذي ، وابن أبي الدنيا " .
* : فرائد السمطين : ج 2 ص 334 ح‍ 586 589 كما في الفردوس بسنده إلى الصدوق .
* : كشف الهيثمي : ج 4 ص 38 ح‍ 31138 آخره بتفاوت يسير ، عن البزار ، بسند آخر ، عن أنس :
* : تمييز الطيب : ص 42 ح‍ 241 عن الترمذي . وفيها : كما في تاريخ بغداد . وفيها : عن مسند الشهاب .
* : الجامع الصغير : ج 1 ص 416 ح‍ 2717 كما في تاريخ بغداد عن ابن عدي في الكامل ، والخطيب في التاريخ . وقال " كلاهما عن أنس " . وفي : ص 417 ح‍ 2718 كما في مسند الشهاب ، عن ابن عباس : وفيها : ح‍ 2719 عن ابن أبي الدنيا في الفرج ، وابن عساكر عن علي " انتظار الفرج من الله عبادة ، ومن رضي بالقليل من الرزق ، رضي الله تعالى منه بالقليل من العمل " . وفي : ج 2 ص 52 ح‍ 4701 عن الترمذي .
* : جمع الجوامع : ج 1 ص 547 عن الترمذي ، والطبراني ، وابن عدي ، وشعب الايمان .
* : المنهاج في شعب الايمان : ج 3 ص 376 كما في مسند الشهاب ، مرسلا .
* : ينابيع المودة : ص 494 ب‍ 94 كما في كمال الدين الآتي ، عن المناقب ، ولعله يقصد كمال الدين ، وقال " انتظار الفرج بظهور المهدي سلام الله عليه " .
* : فيض القدير : ج 3 ص 51 ح‍ 2717 وص‍ 52 ح‍ 2718 وح‍ 2719 وج‍ 4 ص 108 ح‍ 4701 جميعها عن الجامع الصغير"}}}
شما نص صریح قران و روایات مصرحه در امامت ائمه علیهم السلام را رها کرده اید، و در مقابل نص اجتهاد می کنید و بحث شورا را مطرح می کنید؟!عجیب است!
+++ شما گفته اید:
" آن احاديث كه شما اشاره كرديد هيچ يك قطعي الثبوت و متواتر بر اساس ادعاي شما نيستند بلكه از جمله احاديث آحاد به شمار ميروند كه هيچ حكمي بر اساس شان شكل نميگيرد. "
در جوابتان می گویم:
اولا کدام بخش از روایات منقول من را مورد نظر دارید؟
در کلی گویی شما چیزی برای من معلوم نیست.
در ثانی ، شما در روایاتتان و در فقهتان، چند درصد حدیث متواتر و یا مستفیض دارید؟
قطعا بیشتر روایات شما متواتر یا مستفیض نیست. و حتی در فقهتان به برخی اخبار آحاد هم عمل می کنید.
آیا شما نمی دانید که اخبار آحادی که شرایط محفوف بودن به قرائن را داشته باشند ، قابل عمل هستند و می توان به مضمون حاصله از آنان عمل کرد؟ شما چقدر با علم رجال و درایه آشنا هستید؟ برایم توضیح دهید. دوست عزیزم، حکم کلی کردن که هنر نیست ؛ با دلیل رد کنید که اخبار منقوله من ، اخبار آحاد هستند.منتظرم
در ضمن روایات شرابخواری عمر را نیز برایتان از کتب خودتان می آورم:
{{{ شرابخوارى عمر
«عمر مى‏گوید:... به «خمر»(مشروبات مست کننده) خمر گویند چه آنکه عقل انسان را مى‏پوشاند...»(1).
مطابق این قول هر که شرابخوار باشد بر عقل او سرپوشى گذاشته شده است.
سوال این است که آیا عمر که جمله فوق را گفته است خود از خمر پرهیز داشت؟
با کمال تأسف باید گفت: یکى از کسانى که در جاهلیت و اسلام -لا اقل تا سال هشتم هجرى- نتوانست از شرابخوارى دست بردارد شخص خلیفه ثانى عمر بن الخطاب بود.
برادر عزیزم به آنچه که در صحاح آمده توجه کنید:
{{{{{{ در منزل ابو طلحه انصارى مجلس شرابى ترتیب داده شد که در آن این افراد شرکت داشتند:
ابو طلحه (صاحب خانه)، 2 - ابو عبیده جراح (گورکن مکه)، 3 - أبی بن کعب، 4 - ابو دجانه –(سماک بن خرشه) ، 5 - سهیل بن بیضاء، 6 - معاذ بن جبل، 7- ابو ایوب و مردانى از اصحاب رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و گروهى از انصار و نیز انس بن مالک که جوانترین آنها و ساقى قوم بود
{الف - صحیح بخارى، ج 6 ص 67، تفسیر سوره مائده.
«قال انس:... فانى لقائم أسقى ابا طلحة وفلانا وفلانا...». (لابد اسم آن دو نفر را فراموش کرده بود!!!!!!!!).
ب - صحیح مسلم، ج 3 ص 72 - 1570، کتاب الاشربة، باب اول، ح 9 - 3.
او اسامى مذکور در متن را در ضمن 4 حدیث مى‏آورد.
ج - سنن أبی داود، ج 3 ص 325، ابتداى کتاب الاشربة، ح 3673.
«عن أنس قال: کنت ساقى القوم حیث حرمت الخمر فی منزل أبی طلحة...».
(همین و دیگر هیچ).
د - سنن نسائى، ج 8 ص 300 و 301، کتاب الاشربة، باب 2 ح 5551 و 5552.
او در حدیث شماره 5552 از قول انس چنین مى‏نویسد:
«کنت أسقى ابا طلحة وأبی بن کعب وابا دجانة فی رهط من الانصار...».}
در همین هنگام خبر رسید که شرب خمر حرام شد (سال هشتم هجرت).
معلوم نیست که منظور از "مردانی از اصحاب " کیستند؟
علامه امینى در ج 7 الغدیر از ص 95 تا ص 102 بحث جالبى در این زمینه دارد و در ضمن آن از ابن حجر در فتح البارى و عینى در عمدة القارى - که هر دو در شرح صحیح بخارى مى‏باشد- نقل کرده است که ابو بکر و عمر نیز جزء آنان بوده‏اند. حتى گفته‏اند که ابو بکر در رثاء کشته‏هاى بدر از قریش اشعارى خواند و چون خبر به رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رسید با غضب نزدشان رفت و چون حضرتش را با آن حال دیدند گفتند: نعوذ بالله من غضب رسول اللّه. ابن حجر در اصابه مى‏نویسد که ابو بکر قبل از تحریم خمر شراب خورد و در رثاى کشته شدگان بدر از مشرکین اشعارى سرود. }}}
برادر عزیزم حالا به آنچه که در صحاح درباره شرابخوارى عمر آمده توجه کنید:
«««عمر گفت: خدایا! در مورد خمر بیان کافى و روشنى بفرما. آیه‏اى که در سوره بقره است نازل شد. «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما اِثْمٌ کَبِیرٌ... الآیه» (( آیه 219 از سوره بقرة. یعنى: از تو درباره شراب و قمار مى‏پرسند. بگو در آنها گناهى بزرگ... مى‏باشد. دنباله آیه مى‏گوید... و منافعى براى مردم دارد که گناه آن دو از منافعشان بیشتر است. عده‏اى -از جمله عمر- شراب را مى‏خوردند به این عذر که ما براى منفعتش مى‏خوریم نه براى گناه! گوئیا با این نیت گناه برطرف مى‏شود!))
آیه را براى عمر خواندند. او گفت: خدایا در مورد خمر، بیانى روشن بفرما. (گوئیا از نظر عمر گناه بزرگ بیان روشنى نبود!) آیه‏اى که در سوره نساء است نازل شد: یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُکارى.» آیه را براى عمر خواندند. گفت: خدایا! در مورد خمر بیانى روشن بفرما. آیه‏اى که در سوره مائدة است نازل شد. تا آنجا که فرمود: فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ((همانا شیطان مى‏خواهد به وسیله شراب و قمار بین شما دشمنى و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد. آیا دست برمى دارید؟)) یعنى آیا دست بر مى‏دارید؟ که عمر دو بار گفت: دست برداشتیم ((
الف - سنن ترمذى، ج 5 ص 236، کتاب تفسیر القرآن، باب 6، تفسیر سوره مائدة، ح 3049.... فدعى عمر فقرئت علیه فقال: انتهینا انتهینا الف - سنن ترمذى، ج 5 ص 236، کتاب تفسیر القرآن، باب 6، تفسیر سوره مائدة، ح 3049. «... فدعى عمر فقرئت علیه فقال: انتهینا انتهینا.
ب - سنن أبی داود، ج 3 ص 325، کتاب الاشربة، باب اول، ح 3670.
او قول عمر را با یکبار کلمه: «انتهینا» مى‏آورد.
ج - سنن نسائى، ج 8 ص 299، کتاب الاشربة، باب اول، ح 5550.
او مى‏نویسد: لما نزل تحریم الخمر قال عمر: اللهم بیّن لنا فی الخمر بیانا شافیا... (!)
ما که نفهمیدم بعد از نزول تحریم، دیگر بیان شافى چیست؟! از همین روایت نیز معلوم مى‏شود که قبلا خمر حرام شده بود. چنانچه بعضی علماى اهل سنت تصریح کرده‏اند که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بعد از بعثت اول چیزى را که حرام کرد شرب خمر و منازعه و ناسزاگوئى بوده است)).

برادر عزیزم
اگر بگویی:
ممکن است در پاسخ گفته شود که از مجموع مجلس منعقد شده در منزل ابو طلحه و روایات صحاح چنین بر مى‏آید که ابو بکر و عمر تا قبل از نزول حرمت خمر، شراب مى‏نوشیدند و بعد از آنکه حرام شد دیگر از آن نخوردند.
در پاسخ می گویم:
أوّلاً - هر چه که در آن گناه باشد قطعا حرام است ولو آنکه داراى منافعى هم باشد و لذا نمى‏توان گفت که خداوند فرمود: در خمر گناهى بزرگ است ولى آن را حرام نکرد. مگر ممکن است که چیزى حرام نباشد ولى مرتکب آن گناهکار باشد؟! ولذا عده‏اى از علماى اهل سنت نوشته‏اند که حرمت خمر به آیه سوره بقره بوده است نه به آیه سوره مائدة((الغدیر، ج 7 ص 101.)).
ثانیا - عمر تا آخر عمر دست از خوردن شراب مسکر برنداشت و حتى اتفاق افتاده که ظرف شراب او را دیگرى خورد و مست شد و عمر نیز او را تازیانه زد! ((همان، ج 6 ص 257 و 258.))
ثالثا - عمر خود دستور به خوردن نبیذ شدید مى‏داد و چاره آن را نیز اضافه کردن آب دانسته و صریحا مى‏گوید: «اگر از شدت نبیذى مى‏ترسید بدان آب بیفزائید((سنن البیهقی، ج ۸، ص ۲۹۹ ؛ المبسوط، ج ۲۴، ص ۱۱ ؛ اجامع المسانید أبی حنیفه، ج۲، ص 1۹۲ ؛ کنز العمال، ج ۵، ص ۵۲۲ .))
اگر شما میتوانید این واقعیات را رد کنید.
برادر عزیزم
اگر بر فرض هم بگویید:
عمر پیش از تحریم خمر، از آن استفاده می کرده است نه پس از آن.
من می گویم:
آیا کسی که سابقه خمر و ... را در دوران جاهلیتش دارد، شایسته تر برای خلافت است یا کسی که(حضرت علی علیه السلام است که در دامان رسول خدا ص بزرگ شده) سابقه این زشتی ها را نداشته و بر دین حنیف بوده است؟؟؟؟؟؟؟

+++نوشته اید:
" آقاي دكتور كاوند! نوشته بوديد كه در تمام مصادر حديثي صحيح اهل سنت از جمله بخاري و مسلم موضوع مهدي آمده است! جالب است كه اولا شما نميدانيد از شش مسند حديثي اهل سنت فقط دو تاي آن صحيح و مسمي به صحيحين اند يكي بخاري و ديگري مسلم ! و ساير كتب اهل سنت به عنوان سنن حديثي اهل سنت شمرده ميشوند نه به عنوان صحيح ! "
جواب من:
برای بنده عجیب تر آن است که شما نمی دانید و یا شاید فراموش کرده اید که کتب شما به صحاح سته (1- صحیح بخاری 2- صحیح مسلم 3- سنن ابوداود 4- سنن ترمذی 5- سنن نسائی 6- سنن ابی ماجه) معروفند و گاهی هم به صحاح سبعه(بخاري مسلم. ابوداود. ترمذي . ماجه . نسائي و مسند دارمي ) معروفند.
و این کتب را محل توجه خود دارید و از روی آنها فتاوای فقهی خود را نیز صادر می کنید.
شما ابتدا صحیحین بخاری و مسلم را برتر می دانید و سپس دیگر سنن را . ولی آنها را نیز قبول دارید و از این روست که به آنها صحاح سته یا صحاح سبعه اطلاق می کنید.
پیشنهاد می کنم اگر
در نام گذاری ها شک دارید به کتب درایه الحدیث و مصطلح الحدیث اهل سنت مراجعه کنید.
+++ شما فرموده اید:
" و ثانيا اكنون لطفا شما طوري كه ادعا كرده ايد، احاديث مربوط به مهدي را كه در صحيحين يعني بخاري و مسلم وجود دارند، فقط يك نمونه را براي خواننده گان خود ارائه فرماييد! در حالي كه هرگز چنين كاري كرده نميتوانيد و متاسفانه ادعاي شما دروغي محض است در غير آن اين گوي و اين ميدان بفرماييد! "
پاسخ من:
همانطور که گفتم ، جناب بخاری و مسلم خیلی چیزها را سانسور کرده اند، از جمله واقعه غدیر را چون می دانسته اند اگر بیاورند، باید " مولا "را توجیه کنند به دوست نه سرپرست. از این رو ممکن است شیعیان نکته سنج و خداجو و حق جو، وهمینطور دیگر عالمان اهل سنت حق بین، توجیهات اشتباه و لایتچسبک آنها را نپذیرند و از این رو ناخواسته به دفاع از عقاید شیعه کمک کنند.
بالاخره شما به من نگفتید که چرا واقعه غدیر را بخاری صادق و خوش نیت و پاک نیاورده است؟
از این رو اگر دقیق احادیث مربوط به مهدویت را می آوردند، به همین چالش گرفتار می شدند. اما جوری آورده اند که آب از آب تکان نخورد و چندان روشن نباشد. به عنوان مثال:
1- " حدثنا ابن بكير حدثنا الليث عن يونس عن ابن شهاب عن نافع مولى أبى قتادة الأنصاري ان أبا هريرة رضي الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم كيف أنتم إذا نزل ابن مريم فيكم وامامكم منكم":
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: " «چگونه است حال شما هنگامي که فرزند مريم در ميان شما نازل شود در حالي که امام شما در ميان شماست».( صحيح بخاري، ج4، ص143) "
2- صحيح مسلم - مسلم النيسابوري - ج 1 - ص 94 - 95
( حدثني ) حرملة بن يحيى أخبرنا ابن وهب اخبرني يونس عن ابن شهاب قال اخبرني نفع مولى أبى قتادة الأنصاري ان أبا هريرة قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم كيف أنتم إذا نزل ابن مريم فيكم وامامكم منكم
( وحدثني ) محمد بن حاتم حدثنا يعقوب بن إبراهيم حدثنا ابن أخي ابن شهاب عن عمه قال اخبرني نافع مولى أبى قتادة الأنصاري انه سمع أبا هريرة يقول قال رسول الله صلى الله عليه وسلم كيف أنتم إذا نزل ابن مريم فيكم وأمكم
( وحدثنا ) زهير بن حرب حدثني الوليد بن مسلم حدثنا ابن أبي ذئب عن ابن شهاب عن نافع مولى أبى قتادة عن أبي هريرة ان رسول الله صلى الله عليه وسلم قال كيف أنتم إذا نزل فيكم ابن مريم فأمكم منكم فقلت لابن أبي ذئب ان الأوزاعي حدثنا عن الزهري عن نافع عن أبي هريرة وإمامكم منكم قال ابن أبي ذئب تدرى ما أمكم منكم، قلت تخبرني، قال فأمكم بكتاب ربكم تبارك وتعالى وسنة نبيكم صلى الله عليه وسلم
حدثنا الوليد بن شجاع وهارون بن عبد الله وحجاج بن الشاعر قالوا حدثنا حجاج وهو ابن محمد عن ابن جريج قال اخبرني أبو الزبير انه سمع جابر بن عبد الله يقول سمعت النبي صلى الله عليه وسلم يقول لا تزال طائفة من أمتي يقاتلون على الحق ظاهرين إلى يوم القيامة قال فينزل عيسى بن مريم صلى الله عليه وسلم فيقول أميرهم تعال صل لنا فيقول لا ان بعضكم على بعض امراء تكرمة الله هذه الأمة
امیر در این فرازها همان است که در روایت منقول در صحیح بخاری و مسلم است:
در صحیح بخاری نیز به نقل از جابر بن سمره آمده که پیامبراکرم(ع) فرمود: « یکون بعدی اثنا عشر امیرا ... کلهم من قریش؛ بعد از من(برای امت) دوازده امیر خواهد بود ... که همگی آنها از قریش هستند.»
[صحیح بخاری، داراحیاء التراث العربی، ج9، ص101.]

در صحیح مسلم از جابربن سمره نقل شده که پیامبراکرم(ص) فرمودند: «لایزال هذا الامر عزیزا الی اثنا عشر خلیفه ... کلهم من قریش؛ پیوسته امر امامت عزیز خواهد بود با وجود دوازه خلیفه ... که همگی آنان از قریش هستند.»
[صحیح مسلم، داراحیاء التراث العربی، ج3، ص1453.]

از میان این امیرها که دوازده تا هستند و من اثبات کردم که همان اهل بیت علیهم السلام هستند، همان امیردوازدهم مورد اشاره واقع شده است.
باز هم می گویم برایتان که :
عن ام سلمة رضی الله عنها زوج النبی صلی الله علیه و آله و سلم قالت: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول:
المهدی من عترتی من ولد فاطمة
(سنن ابی داود ج2،ص80؛ تاریخ الکبیر البخاری ج3،ص346؛ سنن ابن ماجه ج2،ص1368؛ ملاحم ابن منادی ص41؛ معجم الکبیر طبرانی ج23،ص167؛ المستدرک الحاکم نیسابوری ج4،ص557؛ المؤتلف و المختلف الدارقطنی ج4،ص2271؛ الغیبة الطوسی ص186؛ ؛ عقدالدرر ص15؛ کنزالعمال ج14، ص264)
بخاری همین روایت را در صحیحش نیاورده ولی در تارخش آورده است.
همینطور باید گفت که حاکم نیشابوری هم که مستدرک بر صحیحین نوشته و روایاتی را که با شرط شیخین صحیح بوده(ولی آنها نیاورده اند) آورده، به این روایت مهم اشاره دارد.
حرف من این است که اگر شما معتقدید که صحیح بخاری و مسلم، برترین و سالم ترین کتب شماست و هر چه در آن نیامده ، غلط است و ضعیف است و جعلی، پس چرا علمای پس از بخاری و مسلم این همه کتاب نوشته اند و در شرح صحیح بخاری روایات دیگری نیز آورده اند؟؟؟
پاسخ آن است که :
یا بخاری و مسلم یک محدث مثل دیگر محدثان بوده اند که اهل علم حدیث بوده اند و برخی چیزها را برای اینکه به ضرر مذهبشان و مذهبتان نشود نیاورده اند، و از این رو بوده که صاحبان سنن (مثل ابو داوود و ابن ماجه)به روایات حضرت مهدی علیه السلام(ا زجمله: المهدی من عترتی من ولد فاطمة) اشاره کرده اند تا رسم انصاف را به جا آورند.
یا اینکه بخاری و مسلم آنقدر دانشمند و با سواد و خالص و خوش نیت بوده اند که هر چه آورده اند برای آن دلیلی داشته اند و هر چه نیاورده اند برایش دلیلی داشته اند.
در صورت دوم، من می گویم اگر این طور است ، پس چرا روایات شرب خمر عمر را نقل کرده اند؟
نیز می گویم که چرا روایاتی را نقل کرده اند که دال بر تجسیم و تشبیه خداوند است و نیز روایات معارض دیگر با قران و منش پیامبران الهی؟
یک نمونه: (صحیح بخاری، 4/619؛ روایت سیلی حضرت موسی به عزارئیل، به نقل از ابوهریره، همان کسی که عمر و عایشه شما او را به دلیل نقل بیس از اندازه حدیث تبعید کردند، احتمالا این را هم از ذهن خلاق خویش ساخته، و تعجبم از بخاری است که با آن همه زبدگی خویش در علم حدیث باز هم این را از او آورده است. البته مشکل شما اعتقاد به اصل مخدوش عدالت صحابه است. شاید مطلب مهم دیگری نبوده که بخاری بخواهد در کتابش بیاورد و ناچار شده برای اینکه صفحات کتابش خالی نماند، این مطلب مضحک خلاف عقل را نقل کند، غدیر مهم تر است یا سیلی موسی ع به عزرائیل ).
واقعا مضحک است.
چرا با اینکه ابو حنیفه (نعمان) گفته : " لولا السنتان لهلک النعمان " و منظورش دو سال شاگردی نزد امام صادق علیه السلام است، روایات امام صادق علیه السلام در صحیح بخاری دیده نمی شود؟
من پاسخی که به شما می دهم این است:
اول اینكه بخاری خود را ملزم نكرده بود كه از هر فرد ثقه ای حدیث روایت كند، همانطور كه خود را ملزم نكرده بود كه تمام روایات صحیح را در كتاب خود نقل كند ، وگرنه کتابش نمی شد:«الجامع الصحیح المسند المختصر من امور رسول اللهو سننه و ایامه»پس بخاری خود را ملزم به جمع تمام احادیث صحیح نكرده وهمینطور خود را ملزم نكرده كه از تمام افراد ثقات روایت نقل كند بلكه قصد او اخراج مختصر احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم بوده است.
اگر اهل علم مصطلح الحدیث باشید خواهید دانست که ابن صلاح در کتاب" مقدمه ابن صلاح " ص 15 همین سخن مرا گفته است.
از سوی دیگر خود بخاری گفته:" در کتاب الجامع خود جز روایات صحیح وارد نساختم ، اما روایات صحیحی را نیز از جهت بزرگ نشدن کتاب، فرو گذاشتم"(الامام مسلم و منهجه فی صحیحه، محمد عبدالرحمن طوالبه،‌ص 130،‌به نقل از ذهبی) کتاب او در مورد صحیح مسلم است ولی درمورد بخاری هم سخن گفته است. نیز مسلم نیز همین حرف را زده است (الامام مسلم و منهجه فی صحیحه، محمد عبدالرحمن طوالبه،‌ص 115) دوم اینكه: بخاری از جمع زیادی از ثقات روایت نكرده مثل:
1- امام شافعی . شكی در علم وثقه بودن ایشان نیست وایشان خود صاحب مذهبی است كه خیلی از مسلمین از مذهب ایشان پیروی می كنند با این حال بخاری حتی یك حدیث هم در صحیح خود از شافعی روایت نكرده است. پس یا او را قبول نداشته و یا قبول داشته ولی نیاورده است چرا که بنایش بر اختصار بوده است.2- همینطور عمر بن عبدالعزیز رضی الله تعالی عنه كه خلافتش را شبیه به خلافت راشده میدانند بخاری از ایشان فقط دو حدیث روایت كرده.
2- وهمینطور امام احمد بن حنبل. بخاری فقط دو روایت از ایشان در صحیح خود نقل كرده واین دلیلی بر طعن به این ائمه حدیث نمی باشد .
3- بخاری از امام مالك روایتی نقل نكرده، در حالی كه مالك از ائمه حدیث بوده اما با این حال روایتی از ایشان نقل كرده.
واین دلیل بر این است که او می خواسته مختصر بنویسد.
یکی از مشکلات دیگر بخاری در کتابش نقل از غیر ثقات است. رجوع کنید به (منهج البخاری، ابوبکر کافی ص 145) با اینکه دعبش این بوده که از ثقاتی که همه بر آنها اتفاق نظر دارند ، نقل حدیث کند. گویا دو شرط معاصرت و ملاقات، وقتی ثابت شد، حتی اگر متن حدیث و یا روایت ، مخالف عقل صریح یا معارض صریح قرآن باشد، دیگر اشکال ندارد(حتما ما نمی فهمیم منظور چیست)
پس هر چیزی که در کتاب دیگری غیر از صحیح بخاری و یا دیگر کتب ستة نیامده، محکوم به بطلان نیست.
یکباره بیایید بگویید: کل کتب حدیثیمان را به دور می ریزیم چرا که صحیح بخاری یا دیگر کتب سته ما را از دیدن اخبار دیگر بی نیاز کرده است. و عالمان پس از صاحبان کتب سته، وقت خویش را تلف کرده اند تا اخبار غیر از منقولات کتب سته را جمع آوری کنند .
بگذریم به بحثمان:
من ابهام ذهنیتان را برایتان اینگونه حل می کنم که
ابن ماجه در سنن با اسناد خود از انس‌بن مالك از رسول خدا(صلي‌الله عليه و آله وسلم) روايت كرده است: سمعت رسول‌الله(صلي‌الله عليه و آله وسلم) يقول: نحن ولد عبدالمطلب سادة اهل الجنه انا و حمزه و علي و جعفر و الحسن و الحسين و المهدي؛ از رسول خدا(صلي‌الله عليه و آله وسلم) شنيدم كه فرمود: ما فرزندان عبدالمطلب سروران اهل بهشت هستيم، من و حمزه و علي(عليه‌السلام) و جعفر و حسن و حسين و مهدي. مقدسي شافعي در عقد الدرر اين حديث را نقل كرده است: «ما هفت تن فرزندان عبدالمطلب سروران اهل بهشت هستيم. من و برادرم علي(عليه‌السلام)، عمويم حمزه، جعفر، حسن و حسين و مهدي». سپس مقدسي شافعي اضافه مي‌كند كه عده‌اي از پيشگامان و بزرگان حديث مثل ابن ماجه قزويني در سنن و نيز ابوالقاسم طبراني در المعجم و حافظ ابونعيم اصفهاني و ديگران اين حديث را نقل كردند. اين حديث دلالت دارد كه امام مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) از فرزندان عبدالمطلب بن هاشم قرشي كناني است.
+++ نوشته اید:
"متاسفانه اين بخش خيلي خطرناك و قابل تاسف است و شما جسارتي سخت مرتكب شده و در آن بر خلاف صلاحيت علمي و مكانت اجتماعي خويش حكم به تكفير مسلمانان صادر كرده ايد بدون آن كه بدانيد نبي مكرم اسلام ميفرمايد: مَنْ كَفَّرَ أَخَاهُ فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا. يعني هركس برادرش را كافر خطاب كرد اين كفر به يكي از آن دو بر ميگردد! شما كه در نوشتة خود سه خليفة راشد اسلام را كافر ميدانيد "
پاسخ من:
اولا شما به جای این سخنان بیایید و حرف مرا مستندا نقد و رد کنید
ثانیا کسی که کفرش در عملکردش مشخص باشد، شامل حدیث رسول خدا ص نیست و شما منظور حدیث ایشان را نفهمیده اید.
شما گفته اید:
"اگر آنان كافر بودند چگونه سيدنا علي كرم الله وجه، با كافران بيعت كرد و از امامت الهي خود در برابر كافران اجتناب نمود؟چرا در عقب كافران نماز خواند و مانند شما مسجد خود را از مسجد كافران جدا نكرد؟چرا با كافران وصلت كرد يعني دختر خود ام كلثوم را به نكاح سيدنا عمر رضي الله عنه – در آورد!چرا نامهاي فرزندان خود را به نام آن كافران مسمي ساخت؟! و صد سوال منطقي ديگركه ميشود آن را رديف كرد و من نميدانم واقعا شما نميدانيد و يا خود را به ناداني زده ايد! "
پاسخ من:
اینها سخنان معروف علمایتان هستند که مستنداتشان زیر سوال می تواند باشد. بی زحمت مستندات را بفرمایید تا جواب دهم. لطف کنید به غیر از صحیح بخاری استناد نکنید. چون شما آن را خیلی درست می دانید و نهایتش استناد کنید به کتب سته نه بیشتر. دیگر کتب شما قابل اعتماد نیستند.(البته این حرف خودتان است، من نگفته ام).
گفته اید:
"مشكل شما اين است كه جنابعالي و اسلاف رافضي تان بر اساس چرت و پرت يعني دروغ هاي كتاب مفتضح و دروغين منتسب به سليم بن قيس، براي خود مذهب ساخته ايد! و هرگز به واقعيات زنده گي اصحاب پيامبر- رضوان الله عليهم اجمعين - نگاهي از روي انصاف نينداخته ايد مگر با كينه جويي مفرطي كه ناشي از ديدگاه دروغين و افراطي و غاليانه و مشركانة شما نسبت به اهل بيت نبي مكرم اسلام – رضوان الله عليهم اجمعين – تحت عنوان محبت اهل بيت ميشود، ديدگاهي كه اگر فقط نظري سطحي به حوادث زمان حضرات عثمان و علي داشته باشيد به خوبي متوجه ميشويد كه توسط عبدالله ابن سباء يهودي به ميان آمد و ترويج شد . "
پاسخ من:
کتاب سلیم بن قیس را تا آنجا می توانم تایید کنم که مطالبش در کتب دیگری آمده باشد با اسناد درست و متون صحیحه. کتب فراوان دیگری از متقدمین شیعه در دست است که ما را از این کتاب بی نیاز می کند مثل کتب شیخ صدوق و مفید و طوسی و ... .
اتفاقا شما نگاهی به زندگی اصحاب پیامبر نیانداخته اید چون ایشان پیش از رحلت خویش فرمودند که پس از من برخی به ارتداد و جاهلیت برمی گردند.
مستند دو نمونه از کتاب بسیار معتبرتان:
1-بخاری و مسلم از ابوهریره نقل می کنند: «إنّ رسول الله قال: یرد علیّ یوم القیام رهط من أصحابی فیحلؤون عن الحوض فأقول:‌یا ربّ أصحابی، فیقول: إنّه لا علم لک بما أحدثوا بعدک، إنّهم ارتدّوا علی أدبارهم القهقری و فی روایه فیحلؤون. أخرجه البخاری و مسلم.
در روز قیامت گروهی از اصحاب من بر من وارد می شوند، ولی آنها را زا حوض می رانند. می گویم خدایا! آنها یاران من هستند، خطاب می آید:‌ تو نمی دانی بعد از تو چه بدعتهایی گذاردند؟ آنان مرتد شدند و به حال پیشین بازگشتند. این حدیث را بخاری و مسلم در صحیح خود نقل کرده اند.
2-بخاری در صحیح خود نقل میکند: پیامبر فرمود: من در کنار حوض می ایستم، ناگهان گروهی ظاهر میشوند، آنگاه که آنان را شناختم، یک نفر یمان من و آنها پدیدار می شود، و می گوید: بیایید برویم. می گویم:‌ آنها را کجا می بری؟ می گوید: به سوی آتش. می گویم:‌آنها چه کرده اند؟ می گوید: مرتد شده اند و به حالت پیشین بازگشته اند.
باز گروه دیگری ظاهر می شوند. آنگاه که آنها را شناختم مردی میان من و آنان بیرون می آید، می گوید:‌بیایید. می گویم:‌ کجا؟ می گوید به سوی آتش. می گویم: چه کرده اند؟ می گوید: آنان مرتد شده به حالت پیشین بازگشته اند. کسی از آنان نجات نمی یابد مگر گروهی اندک.
من پنبه تئوری عدالت صحابه شما را به طور کلی میزنم و معتقدم که تک تک صحابه باید عدالتشان اثبات شود و ملاک، حال فعلی افراد است حتی اگر شما بگویید عشره مبشره و ... . بر فرض که درست باشد، دلیل بر عدم خطای آنها نمی کند.
مثلا من به فردی می گویم تو با این کار خیری که انجام دادی ، پاکیت را نشان دادی و لایق بهشتی. ولی او باید مراقب اعمال بعدی خود باشد.آیا این طور نیست؟؟؟؟؟؟؟ مگر تشویق من مانع گناه کردن او می شود؟؟؟؟؟؟
شیطان همیشه در کمین است، مخصوصا در کمین افراد صالح و درستکار.
(جوجه را آخر پاییز می شمارند، نه وسط یا اول پاییز)
گفته اید:
"آن بحثي كه شما تحت عنوان مقام شامخ ولايت مطلقه مطرح ميكنيد و دوستان شما در نظام به اصطلاح جمهوري اسلامي ايران، آن را تبديل به ولايت مطلقة فقيه كرده اند، در حقيقت طرح توطئه همان يهودي ملعون بود كه اكنون به شما ميراث مانده است!چون همو بود كه نظرية هاي وصايت و امامت و رجعت و عصمت و غصب و... را به هم بافت و به خورد كساني داد كه از ديروز تا به امروز ميخواهند مذبوحانه قله هاي رفيع و شامخ اسلام را با ناخنك زدن مجروح بسازند! "
پاسخ من:
در مورد ولایت فقیه که در بالا مطالبی عرض شد.
کدام یهودی بود؟ چقدر کلی گویی می کنید؟ کو مستند و کو استشهاد تاریخی؟ این طور که نمی توان بحث علمی کرد.
وای به حال شیعه و بدا به حال شیعه ای که بخواهد از یک یهودی درس بینش و ایدئولوژی بگیرد.
گفته اید:
"لطف كنيد به اين آيات مباركه توجه فرماييد:لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً [الفتح : 18]يعني خدا از مومنيني كه در زير درخت با تو بيعت كردند راضي شد و آن چه در دل داشتند دانست پس آرامش خود را در قلبهاشان داخل كرد و به آنان فتحي نزديك نصيب نمود.آيا با خود انديشيده ايد كه ابوبكر و عمر و عثمان كه شما آنها را كافر ميدانيد نيز در همين گروهي داخلند كه در زير درخت با پيامبر بيعت كردند و خدا رضايت خود را از ايشان اعلان نمود و ته قلب شان را خواند! و خدا هرگز از رضايت خود بر نميگردد! و در صورتي كه آنان شايستگي نميداشتند به اين افتخار هرگز نايل نميشدند!! چنان كه اگر الله از اسلام راضي نميشد نميفرمود : و رضيت لكم الاسلام دينا يعني من به اين كه اسلام دين شما باشد راضي شدم و امكان ندارد كه خدا از اين رضايت خود هرگز برگردد! حال چگونه شما جرئت ابراز چنين جسارت بزرگي را در مقابل كساني كرده ايد كه خدا از آنان رضايت صريح خود را ابراز كرده است، مگر اين كه به خدا باور نداشته باشيد و يا از اين ارشاد اطلاع نداشته باشيد! "
پاسخ من:
در بالا گفتم:
من پنبه تئوری عدالت صحابه شما را به طور کلی میزنم و معتقدم که تک تک صحابه باید عدالتشان اثبات شود و ملاک، حال فعلی افراد است حتی اگر شما بگویید عشره مبشره و ... . بر فرض که درست باشد، دلیل بر عدم خطای آنها نمی کند.
مثلا من به فردی می گویم تو با این کار خیری که انجام دادی ، پاکیت را نشان دادی و لایق بهشتی. ولی او باید مراقب اعمال بعدی خود باشد.آیا این طور نیست؟؟؟؟؟؟؟ مگر تشویق من مانع گناه کردن او می شود؟؟؟؟؟؟
شیطان همیشه در کمین است، مخصوصا در کمین افراد صالح و درستکار.
(جوجه را آخر پاییز می شمارند، نه وسط یا اول پاییز)
نیز می گویم:
خدا از رضایت آن عمل آنها سخن به میان آورده نه چیز دیگر: لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ
رضایت از بیعت است نه چیز دیگر.
من اگر کار خوبی کردم، خدا از من راضی شده است و اگر بعدش کار بدی کنم قطعا از من ناراضی می شود. این که خیلی واضح است. اگر قبول ندارید، پس یعنی وقتی کار بدی کردم، رضایت خدا ، العیاذ بالله غلط از آب در می آید.
رضایت از اسلام هم یعنی اسلام دین مرضی من است و غیر از آن هیچ دینی رضایت مرا حاصل نمی کند. اما اگر اسلام به درستی فهم یا عمل نشود و به اصطلاح اسلام معاویه و یزید و... شود، خدا از آن اسلام بیزار است، چون خدا اسلامی را می خواهد که خودش ما را به عمل به آن دستور داده است. ا زسوی دیگر، اسلام که موجودی مثل انسان نیست که جایز الخطا باشد و بتواند مرتکب گناه و خطا شود. قیاس مع الفارق می فرمایید؟!
نوشته اید:
" اما ما در شان ايشان هرگز غلو نميكنيم و آنان را از حد انساني شان بالا تر نميبريم و به عنوان شخصيتهاي وارسته به ايشان احترام درخور ميگذاريم. "
می گویم:
شیعه ناب و خالص ، در مورد ایشان غلو نمی کند و معتقد است که چون افراد وجیهی نزد خداوند هستند باید به انها تقرب و توسل جست تا خداوند به یمن وجو آنان بر شیعیان، عنایت کند. ابتغاء وسیله در آیات قرآن آمده است:
مثل: وابتغو الیه الوسیله و آیات دیگر. منظور هرنوع وسیله ای است که مشروع باشد و در دین باشد. مثل نماز، روزه، حج اطعام فقیر و توسل به اهل بیت علیهم السلام؛ لفظ " وسیله "، شمول دارد.
گفته اید:
" ما اهل سنت و جماعت، آنان ذوات گرامي را معصوم از گناه و خطا نميدانيم و به عنوان انسانهاي استثنايي به ايشان جايگاهي قدسي قايل نيستيم. اين نظر ما در بارة تمام اصحاب پيامبر به شمول حضرات ابوبكر و عمر و عثمان و علي و غيره است كه خدا از همة شان راضي باشد. "
می گویم:
اگر این طور است و معصوم از خطا نیستند، چطور خلفای اول و دوم و سوم مصون از خطا نباشند؟؟؟!!! مگر آنان مقامشان بالاتر از یک انسان معمولی است؟؟؟ آنان که در دوره جاهلیت، در تاریخ خوب ثبت شده که چه بوده اند و چه کرده اند؟ مگر مطالعه ندارید؟ قضیه عمر بن خطاب را در بالا برایتان نقل نکردم؟!
ما اگر اهل بیت را مصون از خطا و معصوم می دانیم، دلیلش آیات قرآن و روایات صادره از پیامبر ص است که در بالا برایتان اثبات کردم.
گفته اید:
" ويژه گي خاص آنان مصاحبت با پيامبر بود كه هيچ احدي بدان مقام رسيده نميتواند و شرفي بسيار بلند براي هريك از آنان است اما اين كه ادعا شود آنان از خطا و گناه معصوم بوده اند ادعاي خريف و بيمورد و بي سند است و هيچ كس قادر نيست با سند معتبر چنين وصله اي ناجور را به آنان بچسپاند! "
می گویم:
اگر منظورتان کل صحابه است، احسنت به شما، چون ما شیعیان هم همین حرف را می زنیم. ولی در مورد حضرت علی ع معتقدیم روایت مستند و مشهوری مثل غدیر و منزلت و دوران حق گرد علی ع و طیر مشوی و یوم الانذار و باب علم، همگی مجموعا دال بر عصمت و مقام والای ایشان است.حضرت در عمل نیز همین را نشان دادند.
نوشته اید:
" آقاي دكتور! ما اهل سنت بنابر روايات معتبري كه در دست داريم ايشان را ، سيدة نساء اهل الجنه ، يعني ملكة زنان اهل بهشت ميدانيم! اما اين بدان معني نيست كه ايشان اشتباه نكرده باشد!در مورد فدك ايشان در عهد خلافت صديق، ادعايي كرد كه طرح دعوايش بدان گونه، از خطاي فهم و برداشت ايشان در اين مورد نماينده گي ميكرد! حتما با اين حرف من چشمان شما از حدقه در آمده است! اما توجه داشته باشيد كه چرا فدك را شخص حضرت علي مرتضي، در دوران خلافت خود اگر واقعا حقداراني داشت به آنان مسترد نكرد؟ شما را به خدا فلسفه بافي نكنيد و در عوض كمي سر به جيب تفكر فرو بريد و به حق تمكين نماييد! "
می گویم:
در بالا به طرق عدیده حدیث کساء که ذیل آیه تطهیر آمده ، اثبات کردم که ایشان معصوم است.
در مورد فدک نیز آنچه در کتابم دردانه دلداده آمده ، ببینید. جهت اطلاعتان، در وبلاگم نیز می توانید ببینید بهمراه پاورقی ها:
{{{{{{{از مسائل مهمى كه در زندگانى حضرت صديقه كبرى فاطمه عليها السلام مورد بحث است قضيه فدك مى‏باشد ؛ آن قضيه وقت بسيارى از فاطمه عليها السلام گرفت تا اثبات نمايد كه فدك مال اوست نه شخص ديگر و اين كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در دوران حيات خويش آن را به فاطمه عليها السلام هديه داد.
به سوالهايم جواب نداديد : كه چرا علي امامت را به آنها تسليم كرد....
« ياقوت حموى » گويد : « خداوند در سال هفتم هجرت فدك را به خاطر صلح به عنوان « فى‏ء » به رسول خود پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم داد. قضيه از اين قرار است كه وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به خيبر رسيد و دژهاى آن را گشود ، فقط ( 13 ) تا از دژها مانده بود فتح شود ؛ در اين اوضاع محاصره بر آنان تنگ شد ، بنابراين به رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم [ نامه ]فرستادند تا از او بخواهند آنان را با دادن مالى معيّن و مشخص رها كند تا در سرزمين خود بمانند ، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم اين كار را انجام داد و خبر آن به « أهل فدك » رسيد و آنان [ شخصى را ]فرستادند تا با نيمى از بهره‏ها و اموالشان با آنان مصالحه كند، پس رسول‏خدا صلى الله عليه وآله وسلم جوابشان را داد و پذيرفت ، پس فدك از زمين‏هائيست كه نه اسب و نه اسب سوارى در آن نتاخته است [ : با جنگ تصاحب نشده است ] و متعلق به رسول‏خدا صلى الله عليه وآله وسلم بوده است ، در زمين فدك چشمه‏اى فوّاره‏گون و درختان خرماى بسيارى وجود دارد... ».()
« ابن ابي الحديد » از كتاب « جوهرى » نقل كرده است كه وقتى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم از فتح خيبر فارغ گشت خداوند ترس و وحشت در قلب‏هاى اهل فدك افكند ، پس به سوى رسول‏خدا صلى الله عليه وآله وسلم [ شخصى را ] فرستادند تا با پذيرش نيمى از زمين فدك با آنان مصالحه كند؛ پس اهل فدك پيغام برندگان خود را نزد رسول‏خدا صلى الله عليه وآله وسلم در خيبر يا در راه يا پس از اقامت ايشان در مدينه فرستادند ، پس ايشان پيشنهاد اهل فدك را پذيرفت و فدك به رسول‏خدا صلى الله عليه وآله وسلم تعلق گرفت زيرا پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم اسب يا اسب سوارى را بر آن نتازانده بود() [ و با جنگ بدست نيامده بود ].
پس بى‏شك به گواهى اينان ، فدك به طور خالص براى رسول‏خدا صلى الله عليه وآله وسلم بوده است و از آنجا كه به طور صرف و ناب براى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم بوده پس مى‏توانسته در آن دخل و تصرف ورزد يا آن را به ديگران هديه دهد يا آن را وقف مسلمانان كند يا آن را به حال خود باقى گذارد تا وارثانش پس از او آن را به ارث برند. اكنون سؤال اين است كه آيا پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در دوران حيات خويش فدك را به دخترش فاطمه عليها السلام هديه داد يا آن را به حال خود گذارد [ تا وارثان آن را از او به ارث برند ] يا اين كه آن را وقف مسلمانان كرد؟
پيامبر صلى الله عليه وآله فدك را به فاطمه عليها السلام اعطا كرد :
با استناد به منابع خودتان:
مورخان و مفسران نقل كرده‏اند كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم وقتى زنده بود فدك را به فاطمه عليها السلام اعطا كرد و اين پس از نزول آيه شريفه « وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ » [ : به فاميلت حقش را بده ] . و اينك نقل مورخان و مفسران :
1 . سيوطى در « الدّر المنثور » در ذيل تفسير سخن خداى تعالى : « وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ » در سوره إسراء گويد : بزار ، ابويعلى ،ابن ابي حاتم و ابن مردويه از ابو سعيد خدرى روايت كرده‏اند : وقتى اين آيه : « وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ » نازل شد رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم فاطمه عليها السلام را خواند و فدك را به او اعطا كرد.()
2 . ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده است : وقتى آيه « وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ » نازل شد رسول‏خدا صلى الله عليه وآله وسلم فدك را به فاطمه عليها السلام داد.()
3 . حاكم حسكانى حنفى نيشابورى به سندش از ابو سعيد روايت كرده است : وقتى آيه « وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ » نازل شد رسول‏خدا صلى الله عليه وآله وسلم فدك را به فاطمه عليها السلام اعطا كرد.()
حكمت دادن فدك به فاطمه عليها السلام‏
چندى پيش بر ما گذشت كه حكمت اعطاى فدك به فاطمه عليها السلام اين بود كه خداوند عزّوجلّ به پيامبرش دستور داد تا فدك را به فاطمه عليها السلام اعطا كند. همچنان كه از روايت ششم بر مى‏آيد . يا اين بود كه خداوند فدك را به دست رسولش به فاطمه عليها السلام اعطا كرد همچنان كه از روايت پيشين بر مى‏آيد؛ اعطاى فدك به فاطمه حكمت ديگرى نيز دارد كه محدث قمى آن را اين گونه بيان كرده است : « پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به فاطمه (صلوات اللَّه عليها ) گفت : براى مادرت خديجه « مهر »ى است كه بر گردن پدرت محمّد صلى الله عليه وآله وسلم است و پدرت فدك را به خاطر آن « مهر » [ كه نسبت به آن مديون است ] به تو داد ؛ من آن را به نام تو و فرزندانت پس از تو ، كرده‏ام ، على عليه السلام نامه [ و سند ] اين اعطاى فدك را در پوستى چرمى نوشت و على عليه السلام و أمّ أيمن و غلام رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم به آن شهادت دادند ».()
هنگامى كه فدك را گرفتند و وكيلان حضرت فاطمه صديقه عليها السلام را از آن بيرون كردند فاطمه عليها السلام در حاليكه بر اين تصميم اعتراض داشت نزد ابوبكر آمد و موضع محكمى گرفت تا فدك به او باز گردانده شود.
نيز ابوبكر ادعا كرد كه فدك مال فاطمه عليها السلام نيست چرا كه پدر فاطمه عليها السلام نه اسبى و نه اسب سوارى را در فدك نتازانده [ و آن را با جنگ بدست نياورده ] است.
اى كاش ابوبكر مقدارى از احكام را مى‏دانست ! اگر او اين حكم را مى‏دانست ادعايى نمى‏كرد كه مادر فرزند مرده از آن ادّعا به خنده در آيد . اگر او تأمل مى‏كرد مى‏دانست هر زمينى كه اسب و اسب سوار بر آن تازانده نشده [ و با جنگ و درگيرى تصاحب نگردد ] آن زمين متعلق به رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم است نه مسلمانان . پس اين برهان و حجت عليه ابوبكر است نه به سود او.
خليفه - ابوبكر - براى محروم كردن فاطمه صديقه عليها السلام از فدك به سخن رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم استدلال كرد و گفت : پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : « ما گروه انبياء چيزى از خود به عنوان ارث نمى‏گذاريم ، آنچه از خود باقى مى‏گذاريم صدقه است ».
پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فدك را در دوران حيات خويش پس از نزول آن آيه شريفه به فاطمه عليها السلام هديه داد، پس كجا فدك ميراث پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم است تا خليفه با استشهاد [ و تمسك ] به آنچه از رسول‏خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيده است - كه او ارثى از خود باقى نگذارده و هر چه مانده ، صدقه است - فاطمه عليها السلام را از فدك منع كند؟!
اين خبر از « أخبار آحاد » [ : جمعِ : خبر واحد ] است كه تنها خليفه - ابوبكر - آن را از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده است و اين بدان دليل گفته شد تا فاطمه عليها السلام از فدك منع و محروم شود.
يكى از كسانى كه به اين مطلب تصريح نموده « ابن ابي الحديد » است ؛ او گويد : اين خبر را فقط ابوبكر روايت كرده است و اين مطلب را بزرگترينِ محدثان گفته است.
نيز سيوطى و ابن حجر به اين مطلب تصريح نموده‏اند ؛ ابن حجر عسقلانى در « الصواعق المحرقة » گويد : در ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در مورد ميراث ايشان اختلاف پديد آمد و هيچ كس نسبت به اين مورد پيش آمده علم و دانشى نداشت ، پس ابوبكر گفت : شنيدم رسول‏خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمود : « ما گروه پيامبران چيزى از خود به عنوان ارث نمى‏گذاريم ».
اگر اين خبر از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم صادر مى‏شد دست كم أهل بيت يا زنان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم كه از او ارث مى‏بردند و از ميراث او حقى داشتند آن را مى‏شنيدند ، پس اگر اين خبر را شخصى غير از ابوبكر شنيده يا همسران پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم آن را شنيده‏اند چرا ارث خود را از رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم طلب كردند؟
کاملش در وبلاگم است.
نوشته اید:
" نوشته ايد كه بر مبناي حديث هر كس فاطمه را ناراحت كند پيامبر از او ناراحت ميشود و از اين حديث چنين نتيجه گرفته ايد كه چنين شخصي طبعا كافر است لذا نعوذ بالله خلفاي سه گانه راشده كافر اند!آقاي دكتور گرامي! اين حديث حديثي كاملا صحيح است اما نه با آن طول و تفصيلي كه بدون ارائه سند شما آن را از هرجايي ارائه كرده ايد! وطبعا اگر شما به منابع معتبر اهل سنت مراجعه كنيد در باب مناقب و فضايل اين حديث را مي يابيد متن حديث در صحيح مسلم چنين است :4483 - حَدَّثَنِي أَبُو مَعْمَرٍ إِسْمَعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْهُذَلِيُّ حَدَّثَنَا سُفْيَانُ عَنْ عَمْرٍو عَنْ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ قَالَ«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا» اما توجه داشته باشيد كه اين حديث را پيامبر در چه حالتي فرموده اند! چرا فكر نميكنيد؟ و در حقيقت با اينگونه خدنگها شما دانسته و يا ندانسته بر فرق اعتقادات خود يك سر ميكوبيد.ميدانيد كه اين حديث را زماني نبي اكرم فرمودند كه قرار بود حضرت علي با دختر ابوجهل ازدواج كند و از اين موضوع حضرت نبي اكرم ناراحت شدند و فرمودند در يك خانه دختر رسول الله و دختر عدو الله جمع شده نميتواند ... و در نتيجه اين حديث گفته شد كه فاطمه پارة تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزده است و حضرت علي از اين كار انصراف داد.ميدانيم كه موضوع فدك در زمان رسول الله انجام نشده بود كه پيامبر بگويد ابوبكر فاطمه را ناراحت كرد!"
در پاسخ می گویم:
شما ازار پیامبر ص را کم می دانید که معتقدید کفر نیست؟ چه کسانی در مکه و مدینه پیامبر را ازار می دادند؟ کافران و منافقان بودند. آنهایی که اعتقادی به نبوت ایشان و توحید خدای تعالی نداشتند، کافر محسوب می شدند، چگونه آنهایی که اعتقاد به نبوت ایشان دارند، و در عین حال دختر او را آزار می دهند، کافرتر از کفار نباشند؟؟؟؟؟؟!!!!
ادامه روایت را سانسور نکنید. این روایت همانطور که گفتم در منابع دیگر شما به صورت کاملتر آمده و نشان می دهد جناب بخاری و مسلم و ... (همانطور که دعب هر دویشان نقل به معنا و تقطیع بوده است، به استناد نظرشارحین این دو کتاب ) از ترس اینکه نکند به ضرر مذهبشان بشود، این روایت را گونه ای نقل کرده اند که ادامه آن نیامده است. ادامه آن را در پاسخ قبلی برایتان نوشته ام با استناد به منابع اهل سنت.
با این حال بر فرض هم منکر اصل ادامه حدیث شوید، از همان قسمت اول حدیث به انضمام یکی از آیات قرآن، اثبات می کنم که خلفای ثلاثه ، هم ملعونند و هم کافر. البته شما دامنه کفر را باید دقیق بدانید، چرا که کفر گاهی به کفر نظری محدود می شود و گاهی فراتر می رود و کفر عملی است. کفر عملی یعنی با عملم نشان دهم که کافرم؛ این آیه قرآن راخوانده اید که می گوید:
ان الذین یوذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الاخره و اعد لهم عذابا مهینا، احزاب 57
اگر دقت کنید ، در می بابید که عذاب مهین برای ملعون است، و عذاب مهین را خداوند برای کفار و مشرکین وعده داده است تا خوارشان گرداند.
در رد اینکه گفته اید این قضیه مربوط به خواستگاری بوده، میگویم که پیامبر ص سخنی کلی زده اند و مگر می شود که گفت منظورش همان یک مورد بوده و موارد دیگر را نیز شامل نمی شود؟؟؟!!!! این یک اصل عقلایی است که اگر کسی حرفی را درموردی خاص زد ولی حکمی کلی داشت، آن حکم کلی به تمام مواردی که ویژگی مصداق اول را داشته باشند، نیز اطلاق می شود. این را باید دانست که آزار فاطمه ، موضوعیت دارد نه آنچه که باعث شده تا ایشان آن حرف را بزند. جمله پیامبر جمله شرطیه است و همه زمانها را در بر می گیرد و بعید می دانم کسی که با ابتدایی ترین اصول آشنا باشد، این حرف شما را تایید کند.
در ضمن، اگر این حرف شما را درست بدانیم، پس به اعتقاد شما تمام کافران و منافقان که در دوران حیات پیامبر اسلام ص نبوده اند، نباید به جهنم بروند چون قرآن درمورد کافران مکه ومنافقان مدینه نازل شده است وناظر به آنان است نه کافران و منافقان زمانهای دیگر.
این تئوری ، شمولیت قرآن و جاودانگی آن را زیر سؤال می برد.
قبول دارم که سخن را باید از قبل و بعدش فهمید، ولی معتقدم که این حرف، در اینجا کاربرد ندارد چون جمله حدیث ، شرطیه است.
از سوی دیگر روایت شنیع منقول از جناب مسور بن مخرمه کاملا جعلی است و برای کسب اطلاعات بیشتر، به کتاب دردانه دلداده نوشته بنده رجوع کنید(البته دلایل دال بر جعلی بودن این روایت را در وبلاگ من می توانید مشاهده کنید).
نوشته اید:
" شما ميدانيد كه كنية ابوتراب چرا به حضرت علي داده شد كه حضرت علي بسيار از اين لقب خوشش نيز مي آمد.اين موضوع نيز از آن جا سرچشمه ميگيرد كه ميان حضرت علي و حضرت فاطمه بر اساس پيش آمدهاي خانواده گي كه در همه جا معمول است بگو مگويي ايجاد شد و حضرت علي ناراحت از خانه بيرون شد و آمد در داخل مسجد النبي بالاي خاكها به خواب رفت.پيامبر وقتي به خانه علي آمده و سراغ ايشان را از فاطمه گرفت ايشان گفت كه ميان من و او گفتگويي شد و او ازخانه ناراحت بيرون رفت. پيامبر به مسجد آمده و در حالي كه خاك را از بدن علي پاك ميكرد گفت : قم يا ابوتراب! يعني اي پدر خاك برخيز!"
پاسخ من:
آیا می توانید مستند معتبر و درستی را برای من از این قضیه و حتی قضایای دیگر نقل کنید؟ فعلا که هیچ مستندی ارائه نداده اید. فقط نقل سخن می کنید . منتظرم
نوشته اید:
" آقاي دكتور آن كتابي را كه براي خوشخدمتي و خودنمايي و امتياز طلبي، نوشته ايد اگر چنين كفرياتي در آن درج است، با بنزين آغشته كرده و آتش بزن و گرنه در آتشي مخلد خواهي شد كه هر چه داد و فرياد بزني كسي به دادت نرسد؟"
سوال من از شما:
شما ناراحت نباشید. اگر حق با شما باشد ، حتما این کتاب مورد اقبال قرار نخواهد گرفت دیگر چرا آتش بزنم آن را چرا که "جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا". شاید هم دوست دارید که حرف مخالفان خود را سانسور کنید همانطور که در طول تاریخ برخی از اسلاف شما کتب اسلافشان را دستکاری و تحریف می کرده اند. نمی دانم چه بگویم به شما. ولی شما بهتر است. سری به کتب روایی خود بزنید تا بینید چه کفریات و شرکیاتی در همان صحیحین در حوزه خداشناسی و پیامبر شناسی به خورد مردم سنی داده اند. نمونه هایی از آنها را برایتان نقل کردم.
نوشته اید:
" و در اخير به گفتة شاعر: من هر چه شرط بلاغ است با تو ميگويم / تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال"
جواب:
پند می گیرم تا در مقابل مخالفان صبور باشم و مطمئن باشید که ملال نمی گیرم. این منش را حضرت صادق ع به ما یاد داده است. وطبق آیه شریفه: و جادلهم بالتی هی احسن.
نوشته اید:
" در ضمن زين پس استناد شما بايد يا به آيات متبركة قرآن باشد، چون شما خود را به آن مومن نشان ميدهيد و يا كتاب هاي صحيح و شناخته شدة اهل سنت و جماعت مانند صحيحين و يا چهار مسند حديثي ديگر، هر كتابي را نميشود به نام اهل سنت به ديگران قالب كرد مخصوصا در مجال عقيده حتما بايد قرآن و سند صحيح آن را همراهي كند و من نيز هميشه از مصادر درجه اول شما استفاده ميكنم "
این حرف شما یعنی هر چه دیگران نوشته اند نادرست است، چون اگر مطالبش در کتب صحاح سته نیامده باشد، قطعا جعلی و ضعیف است و محدثان پس از صاحبان صحاح سته، سنی نبوده اند بلکه کلا شیعه بوده اند ولی تقیه کرده اند که سنی هستند.
موفق باشید و موید من عند الله.
6/6/89