دوست عزیز به وبلاگ حقیقت ایمان خوش آمدید
امید است که از مطالب موجود در این وبلاگ استفاده بهینه نموده و با نظرات خویش ما را در جهت پیشبرد هر چه بهتر آن یاری نمایید.
این وبلاگ از تمامی مطالب مفید و سودمند شما استقبال میکند. لطفا مطالب خود را به آدرس ایمیل زیر برای ما ارسال نمایید:

hamid.ma66@yahoo.com
۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه
تکثیر این موضوع را به عهده بگيريد
ارزيابي اسناد و روايات تاريخي در مورد کسانی که مدعی نیابت مهدی بنا بر اعتقاد فرقة شیعه هستند!
یکی از باور های مهم شیعه که بدون آن ایمان شخص به پایه اکمال نمیرسد باور به امامت است. این باور موهوم با امامت حضرت علی ـ رضی الله عنه ـ شروع شده و به امامت محمد بن حسن عسکری (مهدی) امام خیالی دوازدهم شیعه پایان مییابد. یکی از مواردی که به وسیله آنها وجود مهدی در نزد شیعه به اثبات رسیده است مدعیانی نیابت مهدی هستند .اینک
بررسی اسناد روایات تاریخی در مورد مدعیان نیابت مهدی شیعیان را که توسط یک تن از علمای برجسته شیعه صورت گرفته است به صورت خلاصه شده ، به خدمت تقدیم میداریم ، آرزومندیم ، ارائة این اسناد که نمونة مشتی از خروار برای تمامی اعتقادات اهل تشیع محسوب میشود ـ چراغ هدایتی شود برای آن دسته از کسانی که صاحب بصیرت اند و طالب رسیدن به حقیقت.
نویسنده شیعه به نام احمد الکاتب ، درکتاب خود تحت عنوان (تکامل فکر سیاسی شیعه ) در این باره میگوید:
«...هر بحثي كه امروز سندهاي روايات ولادت و وجود (الامام المهدي) را بررسي ميكند بايستي شخصیت نواب اربعه را مورد بحث وتحقيق و مطالعه قرار دهد، و اگر چنین کاری صورت گیرد حتما در باره وثاقت و صدق نواب اربعه تجديد نظر خواهد کرد. طوریکه ملاحظه میکنیم شيعيان اثنا عشريه در باره اصحاب حضرت كاظم تجديد نظر كردند. میدانید که عده اي بر آن حضرت وقوف كردند و ادعاي مهدويتش را نمودند، شیعیان اثنی عشری در صداقت و وثاقت آنها تجديد نظر داشتند، يا لا اقل روي رواياتيكه در باره استمرار حيات و غيبت حضرت كاظم نقل شد، توقف كردند و اصحاب حضرت کاظم را به دلیل استفاده هاي ماديی که از دعوي غيبت و مهدويت حضرت كاظم نمودند و ادعاي لقاء و ديدار با حضرتش داشتند. متهم به رعايت مصالح خود از نظر مادي (وجرّ النار الي قرصهم) كردند.
مؤرخان و مؤلفان شيعه اثنی عشیریه عادت كردند كه نواب اربعه را قبول كنند و روايات منقول از آنها را مسلم دانسته، و روايات مشاهده (امام مهدي) واستلام (تواقيع) را از بديهيات مي دانند، واين يك نوع قضاوت نا عادلانه وتسليم كوركورانه وتصديق ساده لوحانه براي اشخاصي است كه متهم به تدليس وخلق داستانهاي بي اساس و سوء استفاده براي بدست آوردن منافع مادي و شخصي مي باشند چرا که شك وترديد در باره شخصيت نواب اربعه در زمان حياتشان موجود بوده است و شيعيان معاصر نواب اربعه در باره نيابتشان مشكوك بودند، از آنها در باره امواليكه بنام المهدي بدست مي آوردند سؤال مي كردند!
لازم به يادآوري است كه مدعيان نيابت بيش از يكنفر در زمان واحد بودند و همديگـر را تكذيب و متهم به كلاه برداري مينمودند! ما چيزي در دست نداريم كه صحت ادعاي نواب اربعه را ثابت كند، آنهم در ميان بيش از بيست نفر از مدعيان نيابت خاصه، بجز مجموعه اي از شايعات مبني بر اينكه نواب اربعه معاجز انجام مي دادند يا علم آگـاهي به غيب داشتند! مؤرخين شيعه (مانند كليني و صدوق و طوسي و مفيد) در كتابهايشان اين مسائل را ذكر كردند و اين اتفاقات براي بعضي از نواب اربعه مورد تصديق علماي فوق الذكر بود و براي بعضي از آنها مورد ترديد قرار داشت.
اگـر مسئله ظهور معجزه ها وگـفتن غيب نواب اربعه را كه طرفداران آنها تبليغ مي كنند نپذيريم ديگـر چيزي در دست نداريم كه دال بر صدق و وثاقت آنها باشد، يا آنها را از بقيه مدعيان (نيابت خاصه) تمييز بدهيم، چون همه مدعيان نيابت از جمله نواب اربعه متهم به حريص بودن براي جذب منافع براي خود هستند.
تحقيق در شهادت نواب اربعه
روايتهاي تاريخي بر مبنای واقعیتهای موجود بعد از مرگ حسن عسكري مي گـويد كه حضرت عسكري هيچ فرزندي از خود باقي نگـذاشته بود، نه پسر و نه دختر، حضرت عسكري وصيت اموالش را به مادرش (حديث) كرد، بهمين خاطر بود كه برادرش جعفر بن علي ادعاي امامت كرد و عده اي از شيعيان پيرامون او جمع شدند.
اما روايت (نواب اربعه) مي گـويد: حضرت عسكري فرزندي داشت ولی مخفي بود، وآنها نائب يا وكيل او بودند!
پرواضح است که تصديق نواب اربعه منجر به قول به وجود (ابن الحسن) مي شود. اکنون این سوال ها پیش می آید که آيا نواب اربعه صادق و راستگـو بودند؟ آيا شيعيان روي اعتبار آنها اجماع داشتند؟ چه گـونه شيعيان آنها را تصديق كردند؟ با چه دليلي ادعاي آنها را تصديق كنيم؟ آيا چيزي وجود دارد كه ما را وادار سازد كه به آنها به ديد شك وترديد نگـاه كنيم؟ و در ادعاي آنها در نيابت از (الامام المهدي) ترديد كنيم؟ خصوصا اگـر فهميديم كه آنها از ادعاي نياب سود مادي زيادي نصيبشان شد؟!
قبل از اينكه رواياتی که در مدح و درست بودن نواب اربعه آمده است را مورد بحث و تدقيق و ارزيابي قرار دهيم، مي گـوييم: آيا مسئله نيابت از مهدي مسئله نوين بوده؟ يا اينكه اين پديده قبلاً نيز وجود داشت؟
ملاحظه مي كنيم قبل از نواب اربعه اشخاص زيادي ادعاي وكالت و نيابت از ائمه سابقين كه بعضي مدعي مهدويتشان شدند، كردند. آنها ادعاي غيبت و مهدويت براي امام كردند بعد از آن ادعاي نيابت خاص آن امام غايب را، مانند حضرت موسي كاظم، كه عده زيادي از اصحابش معتقد به غيبت و مهدويت و استمرار حياتش شدند، و از جمله آنها (محمد بن بشير) بود، كه ادعاي نيابت از حضرتش كرد، و اين نيابت را بعنوان (ميراث) به فرزندانش و فرزندان آنها گـذاشت.
بيش از بيست نفر ادعاي نيابت براي (الامام محمد بن الحسن العسكري) كردند كه از ميان آنها: الشريعي، النميري، العبرتائي، الحلاج، و غيرهم بود. چون ادعاي نيابت استفاده هاي مادي و اجتماعي و سياسي به دنبال داشته، مخصوصا مدعيان نيابت عامه اين مسئله را در سرّ وخفا تبليغ کرده و مردم را از تحقيق در اين مسئله نهي مي كردند!..
مدعيان نيابت از وجود علاقه و رابطه با ائمه اهل البيت سوء استفاده مي كردند، و مدعی ادامه حيات آنها بوده و بالاخره خودش نائب يا وكيل امام ميشد، و اين ادعا معمولاً مورد قبول مردم ساده لوح واقع مي شود، اما مردم روشن و با هوش و محقق آن را قبول ندارند. ملاحظه مي كنيم شيعيان همه مدعيان نيابت را رد كردند، و بيش از بيست نفر آنها را قبول نكردند و آنها را به كذب و جعل كردن متهم ساختند و همچنين در نيابت نواب اربعه شك كردند، و در باره آنها مختلف بودند و هيچ دليل علمي و واضحي دال بر صدق و صحت ادعاي نواب اربعه در روايات يافت نمي شود، و اين سبب مي شود آنها را به ليست مدعيان نيابت كذابين ملحق سازيم، چون همه ميخواستند از مسئله نيابت مهدي قائم تجارت كنند و جيب خودشان را پركنند.
ـ نایب اول عثمان بن سعید العمری: طوسي براي توثيق عثمان بن سعيد العمري روي چند روايت تكيه كرده است، از قبيل روايت احمد بن اسحاق قمي. در آن روايت آمده كه حضرت هادي و حضرت عسكري عثمان بن سعيد العمري را چه در زمان حيات يا مرگ مورد تأييد قرار داده اند!
در اين روايت اشاره اي مبني بر نيابت عمري از حضرت مهدي وجود ندارد، اما بعضي از روايات تصريح مي كردند كه حضرت عسكري تأكيد بر وكالت العمري از حضرت قائم مي كند. اما سند اين روايت بسيار ضعيف مي باشد، چون در سلسله روات (جعفر بن محمد بن مالك الفزاري) وجود دارد. النجاشي و ابن الغضائري در باره فزاري گـفتند: «او كذاب و متروك الحديث و در مذهب او غلو و اعاجيب وجود دارد، او از ضُعفا و مجاهيل نقل مي كند، و همه عيبهاي ضُعفا در او جمع شدند، او حديث را ماهرانه وضع مي كرد و فاسد از نظر مذهب و روايت مي باشد»!
اما روايت قبلي كه از وثاقت و امانت و وكالت عمري صحبت مي كند، نیز مجهول است چرا که در سلسله سندش (الخصيبي) مي باشد، او يكي از تندروها (غُلات) مي باشد، روايت متضمن علم حضرت عسكري به غيب است، وآگـاهي داشتن از نمايندگـان يمن قبل از اينكه حضرتش آنها را ببينند
[1]. واين از باورهاي غُلات مي باشد. روايت اول مي گـويد: حضرت عسكري قبل از مرگـش خبر داد كه عمري در آينده نيز انسان خوبي خواهد ماند. و اين علمي است كه بجز خدا كسي آن را نمي داند چرا که غيب است!
حالا كه مشاهده شد اين روايت از لحاظ متن و سند فاقد اعتبار مي باشد ما نتيجه واحدي که ميگـيريم این است که چون (العمري) وكيل امامين الهادي و العسكري در گـرفتن اموال بود، اين وكالت را مجددا به خويشتن تفویض کرده و مدعی فرزندي براي حضرت عسكري شد تا بر اساس آن بتواند ادعاي وكالت از (المهدي) بكند، بدون اينكه به خودش زحمتي بدهد و يك دليل واضحي براي صحت مدعايش اظهار كند. مؤرخين مسئله وكالت العمري از (ابن الحسن) را مورد تأكيد قرار ندادند ...
اما نايب دوّم: (محمد بن عثمان بن سعيد العمري) : مؤرخين شيعه هيچ نصي را ذكر نمي كنند كه دال بر تعيينش بعنوان (نايب المهدي) باشد. طوسي مي گـويد: « او جاي پدرش را در نيابت اشغال كرد و اين امر بنا به نص ابو محمد الحسن العسكري و نص پدرش عثمان بن سعيد و بأمر حضرت قائم بود»
[2].طوسي روايتي از عبد الله بن جعفر الحميري القمي نقل مي كند مي گـويد: «حضرت المهدي به العمري پسر، نامه اي فرستاد كه در آن تسليت مرگ پدرش عثمان بن سعيد را به وي گـفت، المهدي خدا را حمد و ثناء مي كرد براي قيام العمري پسر، به مقام پدرش و براي او آرزوي توفيق كرد!» حميري اضافه مي كند و مي گـويد: نامه ها باهمان دستخطي كه در زمان ابي جعفر عثمان بن سعيد بود، بيرون مي آمدند.
... همه اين روايتها بوسيله خود عمري نقل شده و اين سبب كافي مي باشد كه بگـوييم اين روايتها ضعيفه مي باشند...
ـ اما روايت سوّم روايت (اسحاق بن يعقوب) كه در آن تصريح مي شود كه از العمري نقل شده، آن هم مشكوك است چرا که اولا احتمال مي رود كه (توقيع) ساخته و پرداخته خود العمري باشد ثانيا: مجهوليت و ضعف شخصی است که به نام اسحاق بن يعقوب. در روایت آمده است. روايت تصريح نميكند كه به چه صورت از دستخط (مهدي) مطمئن شدند، با اينكه طوسي مي گـويد: دستخطهايي كه توقيعات با آن خارج مي شدند با همان دستخطي خارج مي شده كه در زمان عسكري بود
[3].
ـ واما رؤيت محمد بن عثمان العمري (القائم المهدي) را در موسم حج، يك ادعاي مجرد است كه فاقد دليل مي باشد. او نميگـويد كه به چه شكل با (مهدي) و در موسم حج آشنا شده، در صورتيكه قبلاً او را نديده است، شايد او را با شخصي ديگـري اشتباه كرده است.
اينجاست كه احمد بن هلال العبرتائي – بزرگ شيعيان در بغداد – بر روي اين روايتها توقف ميكند. فزاري از او (عبرتائي) نقل كرده مي گـويد: او شاهد بود وقتيكه حضرت عسكري مهدي را به اصحاب نشان دادند و شاهد تعيين العمري بعنوان خليفه براي (مهدي) بود، او (عبرتائي) در صحت مدعاي (العمري الابن) در مورد (النيابة الخاصه) تشكيك كرد، و منكر اين شد كه وي شنيده است (العسكري) او را به عنوان وكيل تنصيب كرده باشد، روي اين اصل العبرتائي وكالت العمري دوّم را از (صاحب الزمان) به رسميت نمي شناسد
[4].
مي دانيم عبرتائي نقش بزرگـي در تثبيت نيابت عثمان بن سعيد العمري داشت و اميدوار بود كه العمري بعد از مرگـش به او وصيت كند! وقتيكه العمري به پسرش محمد وصيت كرد، او نيابت پسر عثمان بن سعيد را نپذيرفت و خودش ادعاي نيابت كرد، كه اين بحد ذاته پرده از يك نوع توطئه گري و مصالح در دعواي نيابت بر ميدارد.
در نتيجه عدم وجود نصوص صحيحه ومؤكده در باره نيابت محمد بن عثمان العمري، شيعيان در باره صحت مدعايش مشكوك شدند، مجلسي در (بحار الانوار) روايت مي كند مي گـويد: ابو العباس احمد السراج الدينوري از العمري خواست دليلي بر صحت ادعايش ارائه دهد، چون دينوري به نيابت العمري شك داشت وبه العمري ايمان نداشت مگـر اينكه معجزه اي نشان بدهد
[5].در آن وقت در ميان شيعيان اين حديث مشهور و شايع بود كه مي گـويد: (خادمين و قائمين به امور ما شرور ترين خلق خدا مي باشند). شيخ طوسي اين حديث را صحيح مي داند، اما مي گـويد: «حديث را برعموم حمل نكنيد، چون از ميان آنان كساني بودند كه تغيير و تبديل و خيانت كردند»[6].
بعضي از شيعيان كه مالي به العمري داده بودند، پشيمان شدند كما اينكه از وجود (مهدي) وصحت (تواقيع) كه العمري آنان بيرون مي آورد و به (مهدي) نسبت مي داد مشكوك شدند. در ميان كسانيكه شك كرده بودند عده اي از اهل البيت بودند، و اين مسئله العمري را وادار ساخت كه كتابي يا (توقيعي) از زبان (مهدي) نشان دهد، كه شاكّين و منكرين المهدي را محكوم ميكرد!
نائب سوم : عده اي از شيعيان شك در صحت وكالت (النوبختي) نائب سوّم، كردند، و در باره امواليكه بنام (مهدي) گـرفته مي شد سؤال كردند وگـفتند: «اموال و حقوق بشكل درست خرج نميشود» الصدوق و الطوسي در اين رابطه مي گـويند: اما نوبختي توانست آنها را از طريق معجزه قانع سازد و به آنها از غيبيّات مي گـفت، از جمله تعيين وقت مرگ بعضي از اشخاص، يا النوبختي دراهمي از صرّه شخصي برداشت آنهم از راه دور
[7]. !!
در واقع مؤرخين شيعه داستانهاي زيادي در باره شك مردم نسبت به مدعيان نيابت و تكذيب آنان همديگـر را نقل كرده اند. اما مؤرخين و علماي اثنا عشريه فرق مي گـذاشتند بين (نواب اربعه) و بقيه مدعيان نيابت! علماي اثنا عشريه بقيه مدعيان را مورد ذم قرار دادند، و شك داشتند كه آنها بتوانند معاجز يا علم به غيب داشته باشند!! [ـ استغفرالله ـ معجزه از پیامبران است و الغیب عندالله ]
كليني و مفيد و طوسي ده ها داستان در باره قيام (نواب اربعه) به معجزه و خوارق العادات و خبر از مغيبات ذكر كرده اند. الطوسي از (هبة الله) حفيد العمري نقل مي كند مي گـويد: «معجزات امام روي دستش ظاهر شده، و او (العمري) صحبت از غيب مي كرد»
[8].!
... اين اقوال با اصول و مباديء شيعه و ائمه اهل البيت مغايرت دارد، اهل البيت هميشه علم به غيب را نفي مي كردند، حتي طريقه اعجازيه براي اثبات امامتشان را نفي مي كردند. شيخ صدوق در كتاب (اكمال الدين) مي گـويد: «امام علم غيب را نمي داند اما او بنده صالحي مي باشد كه علم به كتاب و سنت دارد، كسي كه علم غيب را به امام نسبت دهد، كفر به پروردگـار كرده، و بنظر ما خارج از اسلام مي باشد، و الغيب لا يعلمه الا الله، اگـر بشري آن را ادعا كند او كافر يا مشرك مي باشد»
[9].
امام صادق مي فرمايد: «عجبا از مردميكه براي ما ادعاي غيب مي كنند.. بخدا سوگـند قصد تأديب جاريه ام فلانه داشتم، او از من فرار كرد. و من نميدانم در كدام اطاق خانه مي باشد»
[10].
روزي ابو بصير نزد امام صادق مي آيد به وي گـفت: آنها مي گـويند: شما عدد دانه هاي باران و عدد ستارگـان و عدد برگـهاي درختان و وزن آنچه در دريا و عدد ذرات تراب را مي دانيد. امام فرمودند: «سبحان الله.. سبحان الله.. نه بخدا سوگـند كسي جز خدا اين را نمي داند»
[11].
... الحر العاملي روايت ديگـري را نقل مي كند مي گـويد: «جاهلان و احمقهاي شيعه ما را اذيت كردند، آنهائيكه دينشان از پر پشه هم كمتر مي باشد.. من از آنها به خدا و رسول تبري مي كنم از كسانيكه علم غيب را به ما نسبت دهند»
[12].
بنا بر اين ما نمي توانيم ادعاي (نواب اربعه) را تصديق كنيم بمجرديكه ادعاي نيابت از (مهدي) كردند، وكلام آنها دليل بر وجودش بدانيم، آنهم بر مبناي معاجز يا علم به غيب! ما نمي توانيم فرقي بين شان بگـذاريم و بين مدعيان نيابت كه از بيست وچهار نفر هم تجاوز كردند. اگـر ما مدعيان دروغين نيابت را متهم به (جرّ النار الي أقراصهم) كنيم، يا آنها را مرتبط با خلافت عباسي بدانيم، همين اتهام به نواب اربعه هم وارد مي باشد.
محمد بن علي الشلمغاني كه وكيل نایب سوم الحسين بن روح در بني بسطام بود، كه بعداً منشق و منفصل شد و خودش ادعاي نيابت كرد، مي گـويد: «ما با ابو القاسم حسين بن روح در اين امر(نیابت) وارد نشديم مگـر اينكه مي دانستيم براي چه وارد شديم، وآن چنان باهم اختلاف و دعوا مي كرديم – بر تقسيم اموال- مانند دعواي سگـاني بر سرِ مرداري و جيفه اي وقتيكه جمع مي شوند»
[13].
با این همه اکنون که ما نتوانستيم ادعاي (نواب اربعه) را ثابت كنيم و در اقوال آنها شك كرديم، چه طور مي توانيم وجود (امام محمد بن الحسن العسكري) را اثبات كنيم؟ آنهم با تكيه كردن روي شهادت (نواب اربعه) كه آنها مهدي را مشاهده كردند و از او وكالت اخذ كردند؟!
علاوه بر اين، دليل ديگـري وجود دارد و دال بر كاذب بودن ادعاي وكالت و نيابت آنان وآن این که مدعيان نيابت هيچ نقش فرهنگـي يا سياسي و يا فكري براي خدمت مسلمانان و شيعيان نداشتند، بجز گـرفتن حقوق از دست مردم و ادعاي تسليم آنها به (امام مهدي)! اگـر ادعاي آنها مبني بر اتصال خاص ميان خود و المهدي القائم باشد بايستي سعي در حل مشكلات طائفه شيعه ميكردند و نظر و راهنمائيهاي امام را براي امت منتقل مي كردند، اما ملاحظه مي كنيم كه نايب ثالث (الحسين بن روح النوبختي) براي حل مشكل خود با شلمغاني كه از وي منشق شده است، پناه به علماي قم مي آورد وكتابش را (التأديب) به آنجا مي فرستد تا آن را تصحيح كنند و راست را از نا راست تصحيح كنند
[14].
واين دليل ديگـري است كه نايب ثالث هيچ نوع اتصالي و ارتباطي با (امام مهدي) نداشته است، و إلاّ كتاب را به او عرضه مي داشت، و از صحت كتاب مطمئن مي شد!
چيزي كه در مورد عدم وجود (حجت بن الحسن العسكري) شك را تبديل به يقين مي كند عدم وجود نقشي براي مدعيان (نيابت خاصة) در پر كردن فراغ فقهي يا توضيح امور پیچیده ای است كه لازم بود از طرف (امام مهدي) در آن مرحله توضيح داده شود!.. همه ميدانيم كه كليني كتابش (الكافي) را در ايام نايب سوّم حسين بن روح نوبختي نوشته وآن كتاب را پر از احاديث ضعيف و موضوع كرده است و حتي صحبت از تحريف قرآن و چيزهاي باطل ديگـري نیز نموده است اما مي بينيم (نوبختي نايب سوّم و سمري نايب چهارم) هيچ اظهار نظري يا تصحيحي پيرامون كتاب مزبور انجام ندادند و اين سبب رنج شيعيان در طول تاريخ شد و آنها را در مشكله تعرف و شناختن احاديث درست و نا درست دچار كرد.
يكي از ابداعات سيد مرتضي، نظريه (لطف) بوده كه در آن مي گـويد: (امام مهدي) مي بايستي در اجتهادات فقها دخالت كند وآنها را تصحيح كند و اجماع باطل آنها را مختل سازد.
ما مي گـوييم اگر چنين ميبود (امام مهدي) مي بايستي در تصحيح كتاب (الكافي) دخالت كند ـ اگـر وجودش را قبول كرديم ـ يا اينكه در عصر (غيبت كبري) كتابي از خود بجا بگـذارد تا مردم و علما به آن رجوع كنند و اين چيزي است كه اصلاً حاصل نشد و مدعيان نيابت چيزي در اين زمينه تقديم نكردند، و اين ما را وادار مي سازد كه با ديد شك وترديد نسبت به نواب اربعه و نيابتشان نگـاه كنيم، و حتي شك در وجود غائبي كه آنها از او وكالت گـرفته اند كنيم.»







[1]- الطوسي: الغيبة: ص 215 – 216.
[2]- الطوسي: الغيبة ص 216.
[3]- الطوسي: الغيبة ص 216
[4]- الخوئي: معجم الرجال، ج 2 ص 521، الطبرسي: خاتمة مستدرك وسائل الشيعة، ص 556، النجاشي: الرجال.
[5]- المجلسي: بحار الانوار ج51 ص 362.
[6]- الطوسي: الغيبة ص 224.
[7]- الطوسي: الغيبه، ص 192، الصدوق: اكمال الدين ص 516 و519.
[8]- الطوسي: الغيبة ص 236.
[9]- الصدوق: اكمال الدين، ص 106و109و116.
[10]- الحر العاملي: اثبات الهدات، ج3 ص 748.
[11]- الحر العاملي: اثبات الهدات ج3 ص 772.
[12]- الحر العاملي: اثبات الهدات ج3 ص 764.
[13]- الطوسي: الغيبة ص 241.
[14]- الطوسي: الغيبة ص 240.

0 نظرات: