دوست عزیز به وبلاگ حقیقت ایمان خوش آمدید
امید است که از مطالب موجود در این وبلاگ استفاده بهینه نموده و با نظرات خویش ما را در جهت پیشبرد هر چه بهتر آن یاری نمایید.
این وبلاگ از تمامی مطالب مفید و سودمند شما استقبال میکند. لطفا مطالب خود را به آدرس ایمیل زیر برای ما ارسال نمایید:

hamid.ma66@yahoo.com
۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه
یکی از مطالبی که در بحث امامت منصوصه غالبا از توجه لازم به آن غفلت می‌‌شود و چندان مورد علاقة مدعیان حبّ آل رسول ص نیست، حوادثی است که در سال دهم هجری رخ داده و زمینه‌ساز اصلی واقعة غدیر است که اطلاع از آن، در فهم درست خطبة غدیر خم، کمال ضرورت را داراست.
خلاصة این واقعه چنانکه در تواریخ اسلامی چون سیرة ابن هشام (۴/۲۷۴) که قدیمی‌‌ترین تاریخ در سیرة رسول خدا است و در سایر کتب تواریخ و تفسیر فریقین از شیعه و سنی از قبیل تفسیر جمال الدین ابوالفتوح رازی( ) که به فارسی تألیف شده و تفسیر ابن کثیر و تاریخ البدایه والنهایه و کتاب مجالس المؤمنین قاضی «نور الله شوشتری» (۱/۴۳) آمده، چنین است: در سال دهم هجری که رسول خدا ص برای انجام و تعلیم حج اسلامی عازم بیت الله الحرام بود، نامه‌‌هایی به رؤسای قبائل عرب و بلاد مسلمین فرستاد و از آنان دعوت کرد که برای انجام حج در مکه حاضر شوند، از جمله نامه‌ای به امیر المؤمنین علی ؛ که در این هنگام در یمن بسر می‌‌برد و أخذ زکات می‌‌نمود، نوشت و حضرتش را دعوت کرد که برای ایام حج در مکه حاضر شود. آن جناب که در این وقت در یمن و یا در راه بازگشت از یمن بود، چون نامة رسول خدا را دریافت داشت با خود اندیشید که اگر بخواهد اموال بیت المال را که بیشتر عبارت بود از شتر و گاو و گوسفند، با خود حمل کند نمی‌‌تواند در موقع مقرر به مکه برسد ناچار آن اموال را به کسانی که همراه حضرتش بودند مانند بریدة اسلمی و خالد بن ولید و غیره واگذار نمود که تحت مراقبت آنان حمل شود و خود با سرعت بیشتر روانة مکه شد و در روز هفتم و یا هشتم ذیحجه خود را به رسول خدا رسانید.
و پس از انجام حج و مناسک آن، به صوب مأموریت خود که حمل اموال بیت المال بود برگشت چون به قافلة بیت المال رسید مشاهده نمود که پاره‌ای از اموال بیت المال که از آن جمله حلّه‌‌های یمنی بود، مورد تصرف و استفادة بعضی از اصحاب قرار گرفته و چنانکه عادت و رویة آن جناب در اجتناب از تصرف در اموال بیت المال بود، از مشاهدة آن وضع غضب بر وی مستولی شد و بریده و خالد را مورد عتاب و خطاب قرار داد. این رفتار آن جناب که عین صواب بود بر اصحاب که خود ارباب رجال و رکاب بودند سخت ‌گران آمد و از آن حضرت دلگیر و ناراحت شدند و کسانی را به خدمت رسول خدا فرستاده و یا خود مستقیما مراجعه نموده و از خشونت و شدت سختگیری آن جناب شکایت نمودند، رسول خدا پس از استماع شکایت آنان، ایشان را از ناراحتی و نارضایتی از علی ؛ منع فرمود و پاره‌ای از فضائل آن حضرت را بیان کرد و فرمود: «ارفعوا ألسنتکم عن علي فإنه خشن في ذات الله غیر مداهن في دینه» زبان خویش را از علی باز دارید زیرا او دربارة دین خدا خشن بوده و در امور دین سهل‌‌انگار نیست، اما خالد و بریده و دیگران که قبل از ملاقات رسول خدا از گله‌مندی از علی ؛ نزد دیگران مضایقه نکرده بودند، طبعا بسیاری از مردمی که هنوز علی ؛ را ندیده بودند و به درستی نمی‌‌شناختند ممکن بود بر اثر شکایت و گله‌مندی اینان، علی به بدی معرفی می‌‌شد و رسول خدا که این کیفیت را مشاهده فرمود، لذا بر خود لازم دید که قبل از آنکه آن همه مسلمان که از گوشه و کنار جهان برای ادای فریضة حج اجتماع کرده و اکنون در مسیر بازگشت بودند، متفرق گردند و پیش از آنکه امواج این واقعه به مکه برسد و یا این ماجرا در مدینه شایع شود و مردم مدینه تحت تأثیر آن قرار گیرند، از شخصیت بارز و ممتاز علی ؛ دفاع کرده و حضرتش را با فضائل عالی که دارد به مسلمانان معرفی و قضیه را در همانجا حل و فصل نماید( ) علاوه بر آن دفاع از حیثیت یک شخص ممتاز مسلمان بر حضرتش واجب بود لذا در اجتماع غدیر خم به معرفی آن جناب و وجوب دوستی او بر جمیع مسلمانان پرداخت که البته این صورت و کیفیت به دلایلی که در صفحات آینده خواهیم گفت هرگز معنای منصوصیت علی ؛ را به خلافت از جانب خدای متعال نداشت.

آیا حدیث غدیر دلالت بر منصوصیت علی ؛ دارد؟
به عقیدة ما با توجه به دلایل زیر خطبة غدیر بر منصوصیت علی ؛ دلالت ندارد:
۱- بهترین دلیل همان است که هیچ یک از کسانی که در آن اجتماع بوده و خطبة رسول خدا ص را شنیدند از آن, چنین تعبیری نکردند و به همین جهت در سقیفة بنی ساعده ذکری و حتی اشاره‌ای در این باب به آن حدیث نرفته و پس از آن هم در تمام دوران خلافت خلفای راشدین کسی در موضوع زعامت مؤمنین بدان استناد نجست تا اینکه تفرقه‌افکنان پس از سال‌‌ها بدان تمسک جستند و کردند آنچه کردند!!
۲- خود امیر المؤمنین علی ؛ و طرفداران او از بنی ‌هاشم و غیره در سقیفه و پس از نصب ابوبکر به خلافت سخنی از آن به میان نیاوردند و به منصوصیت آن جناب به این حدیث استناد نکردند، حتی بنا به ادعای برخی از علمای شیعه که دوازده تن از اصحاب رسول خدا به طرفداری علی مرتضی ؛ با ابوبکر احتجاج کردند حدیث غدیر را مستند خود در اولویت علی به خلافت نگرفتند و اگر در گفتار پاره‌ای از ایشان ذکری از آن به میان آمده فقط به عنوان شمردن فضائل بوده وگرنه در آن اصلا اشاره‌ای به منصوصیت آن جناب به خلافت از جانب خدا نیست، هر چند خود آن حدیث ۱۲ نفری از نظر صحت و سقم وضع استواری ندارد و قرائن جعل در آن کاملا آشکار بوده و طبعا قابل استناد نیست.
۳- قوت ایمان اصحاب فداکار و مجاهد رسول الله و مدح و تجلیل قرآن کریم از ایشان، با کتمان خلافت و امامت الهی علی ؛ توسط آنان، تناقض صریح دارد، خصوصا که بسیاری از آنان چنانکه گفتیم از پذیرش زعامت آن حضرت اباء نداشتند و اقرار کردند که اگر پیش از بیعت با ابوبکر سخنان امیرالمؤمنین را می‌‌شنیدند. با آن حضرت بیعت می‌‌کردند و طبعا انگیزه‌ای برای کتمان خطبة غدیر نداشتند و اگر از خطبة مذکور، چنان معنایی را فهمیده بودند، تخلف نمی‌‌کردند.
۴- ماجرای خالد و بریده( ) در تصرف پیش از موقع اموال زکات که شرحش گذشت از موجبات ایراد خطبة غدیر بوده و بیانگر آن است که پیغمبر خدا از مردم، دوستی و نصرت و قدرشناسی نسبت به حضرت علی ؛ را می‌‌خواهد.
۵- بیان معجزنشان خاتم پیامبران در این مورد چنان است که ابهامی در آن وجود ندارد و تنها غبار تعصب و علاقة کورکننده به عقاید ناموجه موروثی است که مانع درخشش فصاحت و دقت بیان رسول الله ص شده است.
در خطبة غدیرخم جملة برجسته‌ای وجود دارد که در تمام روایات غدیریه ذکر شده و مخالف ندارد و آن جملة معروف «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» … است، توجه دقیق به این جمله، رافع بسیای از مشکلات است زیرا نکتة بدیهی و اختلاف ناپذیر در این جمله که در هیاهوی تعصب‌‌ها و فرقه‌گرایی‌ها کمتر بدان توجه می‌‌شود آن است که لفظ «مولی»، به هر یک از معانی متعدد و پر شمار آن که حمل شود، معنای جمله غیر از این نخواهد بود که در آن واحد هر که اکنون من «مولا»ی اویم علی ؛ نیز هم اینک «مولا»ی اوست. به عبارت دیگر پیامبر ص از کلمه «مولی» همان معنایی را برای علی ؛ خواستار است که خود هم اکنون حائز است.
حال اگر بخواهیم به انگیزة علائق فرقه‌ای خویش از معانی لغوی لفظ عدول کنیم و از طریق کلمة «مولی» مقام خاصی برای علی ؛ قائل شویم باید توجه داشته باشیم که آشکارترین و نزدیکترین شأن و شؤون حضرت محمد ص به ذهن، مقام نبوت و رسالت است، در این صورت برای اینکه علی ؛ پیامبر پنداشته نشود باید قیدی در جمله وجود می‌‌داشت که ذهن را از این معنی منصرف کرده و به مقام منظور متوجه سازد. اما می‌دانیم که در کلام هیچ قیدی موجود نیست در حالی که حمل «مولی» - البته با توجه کامل به قرائن موجود در کلام - به معنای لغوی نیازمند قید توضیحی نیست و کلام موجود نقصی نخواهد داشت و به فصاحت تمام مقصود را می‌‌رساند.
علاوه بر این چنانکه در سطور آتی خواهیم دید با اینکه تاکنون کوشش بسیار صرف شده، ولی مدعیان موفق نشده‌اند برای «مولی» معنای خلیفه، امام، حاکم، امیر، والی و …. بتراشند، حال اگر بدون توجه به لغت، به زور کلمه «مولی» را به معنای خلیفه بگیریم با این مشکل مواجهیم که پیامبر خلیفة کسی نبود تا بخواهد خلافت مذکور در مورد علی ؛ نیز پذیرفته شود. و یا اگر به فرض محال «مولی» را به معنای امام بگیریم، این موضوع با وجود پیغمبر - که علاوه بر نبوت مقام امامت نیز داشت - با اعتقادات شیعی تصادم و منافات دارد( ) و اگر برای خلاصی از این تعارض اصرار کنیم و بگوییم مقصود از این کلام، امامت و خلافت بلافصل علی ؛ بعد از پیامبر ص است، لزوما باید کلمة «بعدي یعنی پس از من» نیز در کلام ذکر می‌شد - هر چند کسی ادعا نکرده که پیامبر این کلمه را فرموده باشد - اما پیامبر نه قیدی بکار برده که از لفظ «مولی» فقط «امامت» فهمیده شود و دیگر شؤون آن حضرت، بر کنار بماند و نه قید «بعدی» را استعمال فرموده، و این کار از هادی و معلم امت و پیامبر فصیح اسلام پذیرفتنی نیست. شک نیست اگر پیامبر ص مقصود دیگری می‌‌داشت به فصاحت تمام بیان می‌‌فرمود و قطعا از تفهیم منظور خود ناتوان نبود.
از این ‌رو تنها معنای تردید ناپذیر «مولی» که هم با مورد و هم با قرائن و هم با لغت و هم با دین و شریعت سازگار است همان معنای دوستی و نصرت است و بقیه، سخنان بی‌دلیل و نامستندند.
۶- چنانکه در سطور بالا گفتیم در جملة متفق علیها و معروف خطبة غدیر لفظ «مولی» استعمال شده است که معانی بسیار دارد، عبدالحسین امینی در کتاب «الغدیر» معانی زیر را برای مولی ذکر کرده است:
۱- پروردگار ۲- عمو ۳- پسر عمو ۴- پسر ۵- پسر خواهر ۶- آزادکننده ۷-آزاد شده ۸- بنده و غلام ۹- مالک ۱۰- تابع و پیرو ۱۱- نعمت داده شده ۱۲- شریک ۱۳- هم‌‌پیمان ۱۴- صاحب و خواجه (یا همراه) ۱۵- همسایه ۱۶- مهمان ۱۷- داماد ۱۸- خویشاوند ۱۹- نعمت‌‌دهنده و ولی نعمت ۲۰- فقید ۲۱- ولی ۲۲- کسی که به چیزی سزاواتر از دیگران است ۲۳- سرور (نه به معنای مالک و آزادکننده) ۲۴- دوستدار ۲۵- یار و مددکار ۲۶- تصرف‌کننده در کار ۲۷- عهده‌دار کار( ) و با تمام کوششی که کرده موفق نشده معنای خلیفه و حاکم و امیر و … از آن استخراج کند و اعتراف کرده که لفظ «مولی» مشترک لفظی و حد أکثر به معنای «أولى بالشيء» (معنای بیست و دوم) است. بدین ‌ترتیب معنای لفظ «مولی» را بدون قرینه نمی‌‌توان دریافت و از این معانی آنچه با توجه به موجبات ایراد خطبه و موقعیت اظهار آن و از همه مهمتر قرینة آن در جملة بعدی که می‌‌فرماید: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» یعنی پروردگارا هر که او را دوست دارد، دوست بدار، و هر که او را دشمن بدارد، دشمن بدار و ثابت می‌‌کند که مراد از آن محبت و دوستی و نصرت آن بزرگوار است( ).
دانشمند معاصر استاد «تقی الدین النبهانی» در باب تعیین و نصب یک فرد مشخص به عنوان خلیفة پیامبر ص و نیز دربارة خطبة غدیر و معنای «مولی» مطالبی گفته است که ما نظر وی را با اندکی تصرف در اینجا بیان می‌کنیم:
اعتقاد به اینکه پیامبر ص فرد معینی را به عنوان خلیفة پس از خود نصب فرموده با مسألة بیعت که تشریع آن در اسلام، مخالفت ندارد، سازگار نیست، زیرا اگر فردی به عنوان خلیفة پیامبر تعیین و نصب شده باشد، دیگر بیعت کردن با وی معنی ندارد و دیگر به تشریع اصل بیعت، نیازی نیست، چون بیعت طریقة نصب خلیفه و رسمیت یافتن خلافت است و اگر کسی پیشاپیش توسط شارع مشخص شده باشد عملا منصوب شده و حاجت به بیان طریقة نصب وی نیست. در حالی که عقد خلافت از طریق بیعت است که منعقد می‌‌‌شود و طبعا این به معنای عدم نصب پیشین و تعیین یک فرد معین به عنوان خلیفه است.
به همین سبب در کلیة احادیثی که لفظ بیعت در آنها وارد شده، حدیث دلالت عام دارد و به فرد معینی اختصاص نیافته، در حالی که اگر افراد مشخص مورد نظر بودند، لفظ بیعت به صورت عام و مطلق ذکر نمی‌‌شد، چنانکه آمده است: «من مات وليس في عنقه بيعة ….» یا «من (رجل) بايع إماماً ….» و حتی کلمة «امام» نیز در احادیث به صورت نکره و یا با «ال» جنس یا مضاف به لفظ جمع ذکر شده از قبیل: …. «قام إلى إمام جائر …» یا «يكون بعدي أئمة …..» «…. فالامام الذي على الناس راع وهو مسؤول عن رعيته …. «إنما الإمام جنة يقاتل من ورائه ويتقى به …» یا «خيار أئمتکم … شرار أئمتکم ….» و امثال آن به وضوح تمام تعیین یک فرد مشخص توسط پیامبر ص را نفی می‌‌کند. همچنین روایاتی که می‌‌‌فرماید اگر با بیش از یک نفر بیعت شد فرد دوم را به منظور جلوگیری از تفرقه بکشید، دلیل واضحی است که پیامبر از قبل فرد مشخصی را به خلافت نصب نفرموده است.
اصحاب رسول خدا در اینکه خلیفه چه کسی باشد با یکدیگر هم عقیده نبودند و این ناشی از آن است که پیامبر فرد خاصی را به خلافت نصب نفرموده بود و از جمله کسانی که در این موضوع عقیدة متفاوتی داشتند حضرت علی ؛ و ابوبکر  بودند که دربارة هر یک گفته می‌‌شود پیامبر اکرم آن دو را برای خلافت پس از خود معرفی فرمود( ) ولی هیچ یک از آن دو به وجود نص بر خلافت خود اشاره نکردند، حال آنکه اگر نص وجود می‌‌داشت، به آن استناد می‌‌‌کردند بلکه واجب بود که چنین کنند.
نمی‌‌‌توان گفت که نصی موجود بوده ولی صحابه آن را ذکر نکرده‌‌اند، زیرا ما دین خود را کلا از طریق اصحاب پیامبر ص که علی ؛ و ابوبکر از آن جمله‌‌اند گرفته‌‌ایم و اگر قرار باشد آنها برخی از نصوص را کتمان کنند در این صورت اعتماد از اصل دین سلب می‌‌شود، زیرا چه بسا نصوص دیگری نیز موجود بوده که اصحاب پیامبر ص از ما کتمان کرده و یا تغییر داده باشند؟ کسانی که چنین خیانت عظیمی مرتکب شوند چه تضمینی است که دهها خلاف دیگر را مرتکب نشوند؟
نمی‌‌توان گفت به منظور حفظ اتحاد و اتفاق مسلمین از ذکر این نص خودداری شده است. زیرا این کار به معنای کتمان حکم إلهی، بلکه یکی از مهمترین اصول اسلام و نقص دین است، خصوصاً در زمانی که شرائط کاملاً مقتضی ابراز آن بوده و بیشترین احتیاج به اظهار آن وجود داشت و این کار لاأقل از خلیفة رسول الله و هادی امت، قطعا پذیرفتنی نیست و موجب نقص غرض از نصب امام است و اگر وحدتی هم ایجاد می‌‌شد، وحدتی به قیمت از بین رفتن تمامیت و کمال دین و اتحاد بر باطل بود که طبعا از نظر اسلام فاقد ارزش است.
از روایاتی که پیامبر ص دربارة عترت گرامی خویش سفارش فرموده از قبیل: «وأهل بيتي، أذکرکم الله في أهل بيتي» و نظایر آن و یا روایاتی که لفظ «عترت» در آن بکار رفته، مفهوم خلافت و جانشینی پیامبر در امر زمامداری امت استنباط نمی‌‌شود (خصوصا که لفظ «عترت» یا «أهل البیت» بر بیش از یک فرد و هم بر مرد و هم بر زن دلالت دارد) زیرا لفظ واضح بوده و صراحت دارد بر اینکه پیامبر در مورد رعایت حقوق عترت خویش سفارش فرموده تا اهل بیت بزرگوارش مورد احترام و اکرام واقع شده و قدرشان دانسته شود و مورد بی‌‌‌اعتنایی واقع نشوند و منطوق و مفهوم آن دلالت بر نصب یکی از آنان به امامت أمت ندارد.
احادیث «ولایت» یا «موالاه» نیز که در آنها واژة «مولی» یا «ولی» یا «موالاه» و امثال آن ذکر شده، دلالت بر جانشینی در امر حکومت بر مردم ندارد و الفاظ آنها غالبا از این قرار است: «أنت ولي کل مؤمن بعدي» يا «وليكم بعدي ….» يا «…. فليوال علياً بعدي» يا «…. فليول علياً وذريته بعدي» يا «…. فمن تولاه فقد تولاني» يا «… فإن ولايته ولايتي» و از همه معروفتر «… اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ….» می‌‌‌باشد که مفسر تمام آن روایات، همین عبارت اخیر است که می‌‌‌رساند منظور از این روایات نصرت و همراهی و محبت نسبت به آن جناب است. زیرا در زبان عربی ظاهرترین معنای «ولی» متضاد «عدو» است. و کسانی که کوشیده‌‌اند به طریقی معنای «مولی» یا «ولی» را از نصرت و دوستی و امثال آن منصرف سازند و لاأقل بیست و هفت معنی برای «مولی» ذکر کرده‌‌اند از اعتراف به این حقیقت ناگزیر شده‌اند که: معنای «مولی» حداکثر، «أولی بالشيء» است و نتوانسته‌‌اند علی‌ رغم کوشش بسیار و زیر و زبر کردن کتب لغت و دواوین شعر و کتب ادبی و …. معنای حاکم و سلطان و امام و جانشین و …. از آن استخراج کنند؟!! و این به وضوح اثبات می‌کند که «مولی» و «ولی» در قرآن و حدیث و کلا در زبان عربی به معنای حکومت و زمامداری نیامده است و نمی‌‌‌توان الفاظ نصوص شرع را به معنای لغوی یا معنای شرعی آن حمل نکرد و طبعا نمی‌توانیم احادیث «ولایت» یا «موالاه» را به اعطای خلافت و زمامداری مسلمین به علی ؛ حمل کنیم که نه مطابق معنای لغوی و نه موافق معنای شرعی لفظ است.
آری، در صورتی که لفظ «ولی» مضاف به کلمة «أمر» قرار گیرد یعنی به صورت «ولی الأمر: فرماندار» استعمال شود به معنای حاکم و امیر خواهد بود ولی می‌دانیم که پیامبر ص بلا استثناء، در کلیة روایات فرق مختلف اسلامی، از اینکه لفظ «امر» را مضاف الیه «ولی» یا «مولی» قرار دهد، ابا فرموده و در این صورت نمی‌‌‌توان معنای خلافت پس از پیامبر را، به روایات «ولایت» تحمیل نمود!
لازم است دو نکتة مهم در اینجا کاملا مورد توجه قرار گیرد:
نخست اینکه اشتقاق کلمات از یک مادة لغوی، به معنای وحدت معنوی تمام مشتقات مادة مذکور نیست، بلکه معنای هر کلمه، صرف‌‌نظر از مادة اشتقاق، متکی به وضع و استعمال عرب است، مثلا کلمة «جاء» به معنای «آمد» ولی کلمة «أجاء» به معنای «پناه برد» است، با اینکه هر دو از یک مادة لغوی هستند. در این مورد نیز نمی‌‌توان گفت: چون لفظ «ولی الأمر» به معنای حاکم و امیر و … است، پس کلمة «مولی» یا «ولی» که به لحاظ مادة لغوی با لفظ «والی» یا «ولی الأمر» از یک منشأ هستند نیز مفید معنای «حاکم و امیر» است. زیرا کلمات مذکور در زبان عربی ابداً بدین معنی استعمال نشده و این مسأله‌‌ای است منوط به استعمال عرب، نه اینکه شخص آنچه را که از مجموع کلمات مشتق از یک ماده دریافت می‌‌شود به یکایک مشتقات آن نسبت دهد، و اگر عرب صریحا لفظ «ولی» (در صورتی که مضاف به «امر» نباشد) یا «مولی» را به معنای «حاکم و امیر» استعمال نکرده باشد، نمی‌‌توان آن دو را به معنای مذکور حمل کرد.
دوم آنکه قرائن کلام هر چه باشد، به کلمة مورد نظر, معنایی غیر از معانی مختلف که عرب لفظ را صریحا در آن معانی استعمال می‌‌‌کند، نمی‌‌‌بخشد بلکه قرائن، از میان معانی مشترکی که برای کلمه وضع شده یکی را بر معانی دیگر، مرجح داشته و مفاهیم دیگر را بر کنار می‌‌‌دارد، ولی موجد معنای جدیدی که عرب لفظ را در آن معنی استعمال نکرده باشد، نخواهد بود. کلمة «مولی» نیز در احادیث «ولایت» بر تشویق و تحریض امت به محبت و حمایت از علی ؛ و احترام و قدرشناسی نسبت به آن حضرت دارد ولی این قرائن معنای جدید به آن نمی‌‌دهد و نمی‌‌توان معنای «حاکم و امیر بر مردم» را به آن تحمیل کرد! (پایان کلام استاد «نبهانی»).
۷- از اینها مهمتر، طریقة عجیب و بی‌‌‌سابقه و توجیه‌‌ناپذیر بیان اصل «امامت» است. زیرا هیچ یک از اصول - و حتی بسیاری از فروع - دین در قرآن کریم که «به زبان عربی واضح و بدون اعوجاج»( ) نازل گردیده، بدین صورت اعلام نشده است. توجه به این نکته برای افراد منصف و حق‌جو، بسیار راهگشا خواهد بود، زیرا در قرآن کریم دهها بلکه صدها آیة واضح و خلاف ناپذیر دربارة «توحید» هست، دهها بلکه صدها آیة بی‌‌‌چون و چرا دربارة «معاد» در دست داریم، در مورد اصل «نبوت» عامه و نیز «نبوت» پیامبر ص نیز آیات واضح در قرآن مجید کم نیستند و هکذا … در مورد شمار کثیری از فروع، نیز آیات متعدد نازل شده و در تمامی این موارد، مقصود - لاأقل به اجمال - بدون اتکاء به حدیث، قابل حصول است. اما چرا دربارة اصل اساسی و سعادتبخش «امامت» این روش متروک شده و به هیچ ‌وجه آیة «امامت» را در قرآن نمی‌‌‌یابیم؟! و آیاتی که ادعا می‌‌شود راجع به «امامت» است آیاتی است که برای قبول ارتباط آن با اصل «امامت» غالبا باید از توجه به آیات قبل و بعد و سیاق آیات، یا خواندن آیه تا انتهاء، خودداری کنیم!! علاوه بر این مشکل بزرگ، آیات ادعایی، بدون اتکاء به حدیث، ابدا قابل استفاده نیست؟!! براستی چرا شارع در این مورد استثناء قائل شده و برای هدایت امت، به جای وضوح و صراحت، ایهام و ابهام را برگزیده. عجیب‌تر اینکه وقتی به سراغ حدیث می‌‌رویم می‌‌بینیم حدیث هم چنانکه باید و شاید رافع ابهام نیست و در آن از لفظی استفاده شده که به اعتراف طرفدارانش لاأقل بیست و هفت معنی دارد؟!!! و به نحوی بیان شده که با توجه به موقعیت و قرائن، دلالت آن بر غیر «امامت» آشکارتر است!! در حالی که پیامبر اکرم که بر هدایت خلق حریص( ) و «افصح من نطق بالضاد»( ) بود بی‌‌تردید برای هدایت امت و اتمام حجت، چنین موضوع اساسی و مهمی را با تردید ناپذیرترین عبارات بیان می‌‌‌فرمود، نه آنکه از اسلوبی پیچیده و شبهه ‌ناک استفاده کند!!( ).
آیا اهمیت اصل «امامت» از ماجرای زید - که نامش صریحا در قرآن ذکر شده - کمتر است؟! آیا می‌‌توان بین اصول دین تا این اندازه تفاوت قائل شد؟! که همه را به وضوح بیان کنیم و یکی را مبهم گذاریم؟! آیا طرفداران «امامت منصوصه» به این مسأله اندیشیده‌‌اند که چرا در قرآن از اصل «امامت» که به عقیدة آنان از «نبوت و رسالت» بالاتر است( )، اثر واضحی نیست؟ آیا گویندة "ما فرطنا في الكتاب من شيء"، از ذکر مسألة «امامت» فروگذار می‌‌کند؟! آیا اهمیت ماجرای اصحاب کهف که حتی از ذکر سگشان در قرآن قصور نشده، از مسألة امامت بیشتر است؟ آیا کتابی که برای هدایت مردم تا قیامت نازل شده، موضوعی که قرن‌‌‌ها موجب تفرقه و اختلاف در بین امت است و حتی به جنگ‌‌‌ها و منازعاتی در میانشان منجر شده، ترک می‌‌‌کند و ماجراهای گذشتگان از قبیل «ذوالقرنين ولقمان وهارون ؛ وقارون و …» را به تفصیل شرح می‌‌دهد؟ آیا پروردگار مهربانی که از ذکر پشه در کتابش اباء ندارد از ذکر صریح مسألة «امامت» امتناع می‌‌‌کند؟!! آیا این است روش هدایت مردم؟!!
به نظر ما، هر که با قرآن انس و آشنایی داشته باشد، تردید نخواهد کرد که این نحوه بیان متناسب با روش قرآن کریم نیست.
مأخوذ از سایت سنی نیوز:http://www.sunni-news.net
۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه
نوشتة از : اکبر گنجی نويسنده و متفكر ايراني

خرافات در دين از جمله مواردي است كه موجب زمينه سازي براي سوء استفاده هاي فراوان در طول تاريخ براي افراد سود جو و مفسد و يا به اصطلاح دوكانداران مذهبي شده است . خرافات معمولا توسط افرادي كه خود را متصدي دين ميدانند در ميان عوام الناس گسترده ميشود و عوام كالانعام نيز بدون اين كه فكر كنند آن را مي پذيرند و اين كار از يك جانب موجب برباد رفتن عقيده و خسارت دنيا و آخرت عوام الناس ميشود و از جانب ديگر موجب پرشدن جيب سود جويان و مفسدان را فراهم ميآورد .
به نظر ميرسد كه اين موضوع اكنون يكي از دغدغه هاي روشنفكران ديني گرديده است و مخصوصا در ايران كه بازار خرافاتي چون امام غايب و خمس كه در اصل مربوط به جنگ و غنايم جنگ است داد اين روشنفكران را در آورده است ، بدنيست اين مقالة اكبر گنجي را با دقت بخوانيم تا به عمق موضوع بيشتر وارد شده و ابعاد فاجعة را كه اهل تشيع بدان گرفتار اند بيشتر درك كنيم .

مرتضی مطهری اسلام را نیازمند روحانیتی آزاداندیش (در برابر باورهای مردم) و قدرتمند (در برابر دولت‌ها) می‌دانست. به جرأت می‌توان گفت که او تنها فرد در میان روحانیون شیعی است که رابطه‌ی نهاد روحانیت را با دو متغیر قدرت سیاسی (دولت) و قدرت اقتصادی (ثروت) بررسی کرده است.
به گمان وی بزرگ‌ترین مشکل روحانیت سنی، وابستگی آنها به نهاد دولت است و بزرگ‌ترین مشکل روحانیت شیعی‌، ارتزاق آنها از سهم امام است:
«علت اصلی و اساسی نواقص و مشکلات روحانیت، نظام مالی و طرز ارتزاق روحانیین است... علت‌العلل همه‌ی خرابی‌ها سهم امام است
1
به گفته‌ی مطهری، طبق «تفسیر شیعی» از آیه‌ی خمس (انفال، ۴۱)، مردم باید خمس درآمد سالیانه‌شان را پرداخت کنند. نیمی از خمس، «سهم امام» نامیده می‌شود:
«در حال حاضر یگانه بودجه‌ای که عملاً سازمان روحانیت ما را می‌چرخاند و نظام روحانی ما روی آن بنا شده و روحانیت ما طرز و سبک سازمانی خود را از آن دریافته و تأثیر زیادی در همه‌ی شئوون دینی ما دارد «سهم امام» است
2
به گمان مطهری، ارتزاق از سهم امام: «نقطه‌ی ضعف روحانیت شیعه... است... روحانیون شیعه... ناگزیرند سیلقه و عقیده‌ی عوام را رعایت کنند و حسن ظن آنها را حفظ نمایند. غالب مفاسدی که در روحانیت شیعه هست از همین جا است
3
از نظر مطهری، مهم‌ترین پیامد نان خوردن از راه دین (سهم امام)، از دست دادن «حریت» و آزاداندیشی روحانیت است. در چنین وضعیتی روحانیت قادر به «نبرد با عقاید و افکار جاهلانه‌ی مردم» نخواهد بود.
به گفته‌ی وی: «اگر اتکأ روحانی به مردم باشد، قدرت به دست می‌آورد اما حریت را از دست می‌دهد و اگر متکی به دولت‌ها باشد قدرت را از کف می‌دهد اما حریتش محفوظ است، زیرا معمولاً توده مردم معتقد و با ایمانند اما جاهل و منحط و بی‌خبر، و در نتیجه با اصلاحات مخالفند، و اما دولت‌ها معمولاً روشنفکرند ولی ظالم و متجاوز.
روحانیت متکی به مردم، قادر است با مظالم و تجاوزات دولت‌ها مبارزه کند اما در نبرد با عقاید و افکار جاهلانه‌ی مردم، ضعیف و ناتوان است، ولی روحانیت متکی به دولت‌ها در نبرد با عادات و افکار جاهلانه نیرومند است و در نبرد با تجاوزات و مظالم دولت‌ها ضعیف
4
پیامد بعدی نان خوردن از راه دین، عوام‌زدگی روحانیت است.
به گفته‌ی مطهری: «آفتی که جامعه‌ی روحانیت ما را فلج کرده و از پا در آورده است «عوام‌زدگی» است. عوام‌زدگی از سیل‌زدگی، زلزله‌زدگی و مار و عقرب زدگی هم بالاتر است.
این آفت عظیم معلول نظام مالی ما است. روحانیت ما در اثر این آفت عوام‌زدگی نمی‌تواند چنان‌که باید، پیشرو باشد و از جلو قافله حرکت کند و به معنی صحیح کلمه، هادی قافله باشد، محبور است در عقب قافله حرکت کند.
خاصیت عوام این است که همیشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته پیمان بسته است، حق و باطل را تمیز نمی‌دهد.عوام، هر تازه‌ای را بدعت یا هوا و هوس می‌خواند، ناموس خلقت و مقتضای فطرت و طبیعت را نمی‌شناسد، از این رو با هر نویی مخالفت می‌کند و همیشه طرفدار وضع موجود است
5
به نظر مطهری، مار و عقرب عوام‌زدگی ، روحانیت را گرفتار آفات اخلاقی بسیار و «کتمان حقیقت» کرده است. او می‌گوید عوام‌زدگی:
«منشأ رواج ریا و مجامله و تظاهر و کتمان حقایق و آرایش قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب بالا بلند در جامعه‌ی روحانیت ما شده که در دنیا بی‌نظیر است
6
مطهری به چشم خود می‌دید که افرادی که نسبتی با دنیای جدید ندارند، فاقد کمترین نوآوری در معرفت دینی و التزام به اخلاق هستند، «حجت اسلام» و «آیت عظمای خداوند» لقب می‌گیرند.
او بر این باور است که «غل و زنجیرهایی به دست و پای» روحانیت بسته شده است که باید آنان را از این غل و زنجیر، یعنی نان خوردن از راه دین، «آزاد کرد
7
در اینجا انسان خشنود می‌شود که مطهری با قطع بند ناف روحانیت به سهم امام، این غل و زنجیر را از پای آنها باز خواهد کرد.
خصوصاً با توجه به اینکه او خودش می‌گوید که براساس طرح دیگری گفته شده است که بهتر است روحانیت هم مثل دیگر اقشار اجتماعی کار کند، درآمد مستقلی داشته باشد و از راه دین (سهم امام) نان نخورد.
او این پیشنهاد را «بسیار خوب» ارزیابی می‌کند، اما می‌گوید اکثریت روحانیت زیر بار این طرح نخواهند رفت.
مطهری می‌نویسد: «حقیقت این است که اگر افرادی زندگی خود را از راه دیگری تأمین و با این حال متصدی شئون روحانی بشوند بسیار خوب است، همیشه افراد کمی از این قبیل بوده و هستند. »
8
تنبلی و بیکاری یک صنف، منتهی به ابداع نظریه‌‌ی «نان خوردن از راه دین» شده است.
متأسفانه مطهری که «علت‌العلل» مشکل روحانیت (نان خوردن از راه دین) را به خوبی دریافته بود و طرح اشتغال روحانیت را هم «بسیار خوب» تلقی می‌کرد، اما این ایده‌ی «بسیار خوب» را تا نهایت منطقی‌اش پیش نبرد و به دلیل تنبلی اکثر آقایان، نان خوردن از راه دین را پذیرفت و فقط پیشنهاد کرد که دریافت پول از مردم سازمان یافته و با حساب و کتاب باشد.
برای اینکه خود را با واکنش آنان روبرو نسازد، می‌گوید: «البته مقصود من این نبوده و نیست که علت‌العلل نواقص ما وضع و تشریع ماده‌ای در دین و مذهب به نام سهم امام است. به عقیده‌ی من وضع و تشریع این چنین ماده‌ای برای چنان منظوری، یعنی ابقأ و احیأ دین و اعلاء کلمه اسلام بسیار حکیمانه است
9
در اینجا بهتر است ملاک امتیاز روحانیت شیعی بر روحانیت سنی، از نظر مطهری، مورد ارزیابی قرار گیرد.
از نظر وی بزرگ‌ترین مشکل روحانیت سنی وابستگی آنان به دولت است و از این جهت روحانیت شیعه بر آنان برتری چشمگیری دارد.
مطهری می‌گوید: «مجتهدین شیعه بودجه خود را از دولت دریافت نمی‌کنند و عزل و نصب‌شان به دست مقامات دولتی نیست. روی همین جهت همواره استقلال‌شان در برابر دولت‌ها محفوظ است، قدرتی در برابر قدرت دولت‌ها به شمار می‌روند و احیاناً در مواردی، سخت مزاحم دولت‌ها بوده اند
10
مطهری آنقدر زنده نماند تا شاهد وابستگی تام روحانیت شیعی به دولت باشد.
وابستگی روحانیت و حوزه‌های دینی شیعه به دولت، ابعاد گوناگونی دارد. یکی از ابعاد دولتی شدن روحانیت، میزان بودجه‌ای است که دولت به نهادهای دینی اختصاص می‌دهد.
در اینجا به عنوان نمونه به بودجه‌ی دستگاه‌های غیردولتی فعال در زمینه‌های «دینی- تبلیغی» در بودجه سالانه کشور اشاره می‌کنم.
برای دیدن این جدول اینجا را کلیک کنید. توضیح اینکه ارقام این جدول به میلیارد ریال است.
بودجه‌های یاد شده مستقل از پول‌هایی است که ولی‌فقیه به طور مستقم و غیرمستقیم در حوزه‌ها خرج می‌کند و به طلاب و مدرسین و مراجع می‌دهد.
بعد دیگر «روحانیت دولتی»، مجتهدسازی و مرجع‌سازی دولت است.
ولی‌فقیه (آقای خامنه‌ای) ابتدا با اعزام نیروهای نظامی - امنیتی و محاصره‌ی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، اعلامیه‌ای به امضای آنان رساند که براساس آن اعلامیه، وی را به عنوان یکی از مراجع تقلید معرفی کردند.
اما کار بدینجا ختم نشد. دولتی شدن روحانیت شیعی تا آنجا پیش رفته است که اینک دولت تعیین می‌کند چه کسی مجتهد است و چه کسی مجتهد نیست. شخص ولی‌فقیه و افراد منصوب از سوی او (فقهای شورای نگهبان) معین می‌کنند که چه کسی مجتهد است.
در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم که بسیاری از کسانی که اجتهادشان از سوی مراجع تقلید تائید شده است، از سوی شورای نگهبان رد شده‌اند. از سوی دیگر، وزیر اطلاعات باید مجتهد باشد. ولی‌فقیه محسنی اژه ای را مجتهد کرده است.
روحانیتی که از راه دین نان می‌خورد و می‌خورد، و به این دلیل گرفتار هزاران مشکل و مسأله است، اینک کاملاً دولتی شده و از بودجه‌ی عظیم دولت هم استفاده می‌کند. یعنی به تعبیر مطهری، روحانیت شیعی فعلی، نقاط ضعف روحانیت شیعه و سنی را یک جا در خود جمع کرده است.
مطهری با ناراحتی تمام می‌گوید: «در سه سال پیش در یکی از روزنامه‌ها عکس علامه شیخ محمد شلتوت مفتی اعظم و رئیس جامع ازهر را در اتاق کار خودش دیدم در حالی که بالای سرش عکس جمال عبدالناصر بود. در ایران ممکن نیست حتی در اتاق محقر یک طلبه عکس یکی از مقامات را ببینید
11
افسوس که مطهری زنده نماند تا ببیند که عکس‌های ولی‌فقیه امروز در دفتر کار روحانیون و مراجع و منزل آنان دربالای سرشان نصب شده است و آقایان شبانه روز در حال دعاگویی و مجیزگویی سلطان هستند.
مطهری به ولایت فقیه هم اعتقادی نداشت و وقتی پس از پیروزی انقلاب این مسأله مطرح شد، او در یک برنامه تلویزیونی به صراحت اعلام کرد:
«ولایت فقیه به این معنی نیست که فقیه خود در رأس دولت قرار بگیرد و عملاً حکومت کند... تصور مردم آن روز – دوره مشروطیت – و نیز مردم ما از ولایت فقیه این نبود و این نیست که فقها حکومت کنند و اداره مملکت را به دست گیرند
12
اما فقهای تماماً دولتی شده‌ی فعلی، که خادم ولی‌فقیه هستند، حوزه‌های علمیه را هم مطابق میل رهبر می‌سازند.
آیت الله شیخ محمد یزدی، عضو فقهای شورای نگهبان و دبیر شورای عالی حوزه، به صراحت تمام می‌گوید: «شورای عالی در دوره‌ی جدید... سیاست‌های کلی حوزه را با توجه به منویات مقام معظم رهبری... آغاز کرده است
13
پیش از این به طور مبسوط درخصوص هویت تاریخی دین سخن گفته‌ام. تشیع، برساخته‌ای تماماً تاریخی است.
این برساخته، در طول تاریخ، با تغییر الگو (paradigm shift)های اساسی روبرو شده است.
برساخته‌ی امام زمان، در ابتدا، تقیه، سکوت در برابر ظالمان، تعطیلی امر به معروف و نهی از منکر، تعطیل شدن نماز جمعه، تعطیل شدن اجرای حدود و... در عصر غیبت را توجیه می‌کرد.
گفته می‌شد که وقتی امام معصوم (امام زمان) حضور نداشته باشد، مبارزه و جهاد و امر به معروف ظالمان و حکام تعطیل است.
امام محمد غزالی در باب چهارم کتاب امر به معروف احیاء علوم الدین، به موضوع «امر و نهی سلاطین و امرا» می‌پردازد. بنابر نظر غزالی، درشت سخن گفتن با سلاطین و ظالمان‌، به شرط آنکه پیامدهایش آسیبی به دیگران نرساند و فقط شخص گوینده و ناقد را در خطر قرار دهد (هزینه‌ی مخالفت فقط توسط مخالف پرداخت شود)، جایز و مستحب است.
پاکان، کسانی هستند که به پیشواز این نوع خطرها و هزینه دادن‌ها و زندان‌ها می‌روند، و در صورتی که به دلیل درشت‌گویی با سلطان، کشته شوند، در زمره‌ی شهیدانند
14.
ملا محسن فیض کاشانی در پاسخ غزالی در المحجه البیضاء، می‌نویسد:
«دانستی که قرآن و اخبار اهل بیت چنین کاری را روا نمی‌شمارند و ائمه‌ی شیعه علیهم السلام، مومنان را نهی کرده‌اند که خود را به ذلت افکنند و به کارهای بیش از توان خود همت گمارند
15
فیض به روایات بسیاری اشاره می‌کند. به عنوان نمونه، از قول امام صادق می‌نویسد: «هرکس با سلطانی ستمگر در افتد و گرفتار رنجی شود پاداشی ندارد و خداوند به او صبر عطا نخواهد کرد» یا «روا نیست که مومنان خود را به ذلت افکنند» پرسیدند: به ذلت افکندن چگونه است؟ گفت: «پا نهادن به کاری که برتر از توان آدمی است.»
و چون از او پرسیدند که پس آن حدیث نبوی که می‌گوید: «برترین جهاد کلمه عدل است در روی پیشوای ستمگر» به چه معناست فرمود: «آن برای کسی است که معروف و منکر را می‌شناسد و می‌داند که سلطان از او می‌پذیرد
16
فیض کاشانی تمام داستان‌هایی که غزالی از علمای گذشته در توصیه به امر به معروف سلاطین آورده است را حذف می‌کند.
به گمان فیض، درشت سخن گفتن با سلاطین ظالم، محصول انگیزه‌های پستی چون شهوات پنهان، کفر خفی، جاه طلبی و شهرت طلبی است.
فیض می‌گوید کسی که مقابل سلطان جابر می‌ایستد، نه تنها گرفتار عجب است، بلکه: «من می‌ترسم گرفتار آتش جهنم شود چرا که با نهی خداوند مخالفت ورزیده است که می‌گوید: ولا تلقوا بایدیکم الی التهلکه
17
غزالی که پیش از فیض کاشانی می‌زیست، می‌دید که «برساخته»ی امام زمان شیعیان، امر به معروف و دیگر احکام الهی را تعطیل کرده است. این رویکرد مطلقاً برای او قابل قبول نبود و آن راسازگار با کتاب و سنت نبوی نمی‌دانست.
لذا از این زاویه، نقد گزنده‌ای بر شیعیان وارد می‌آورد. وی می‌گوید: «عجب آن است که روافض (شیعیان) بر این شرط چیز دیگری هم افزوده‌اند و آن اینکه تا امام معصوم که امام حق است خروج نکند، امر به معروف جایز نیست.
اینان پست‌تر از آنند که با ایشان گفت‌وگو شود و جواب‌شان این است که وقتی برای مطالبه‌ی حقوق جانی و مالی خود به دیوان قضا مراجعه می‌کنند بدانان بگویند که نصرت شما امر به معروف است و گرفتن حق‌تان از دست ظالمان نهی از منکر است و شما که حقوق‌تان را مطالبه می‌کنید نیز کاری نیکو انجام می‌دهید، اما اکنون زمان نهی از ستم و طلب حق نیست چرا که امام حق هنوز خروج نکرده است
18
برساخته‌ی تشیع و امام زمان، در عصر جدید، متأثر از ایدئولوژی‌های دوران مدرن، تغییر الگو داد.
علی شریعتی، انتظار را به مکتب اعتراض تبدیل کرد و از آن سلاحی انقلابی برای انقلاب و تغییر رژیم برساخت. تشیع پیشین، به تشیع جدیدی تبدیل شد که در آن، تمام زمین‌ها، کربلا، و تمام روزها، عاشور تلقی شد.
در این تشیع، هر شیعه‌ای، یا حسین است، یا زینب. اگر این دو نباشد، حتماً یزید است.
شریعتی، تشیع پیشین را «تشیع صفوی» نامید، و تشیعی را که خود برمی‌ساخت، «تشیع علوی» خواند.
او می‌گفت تشیع صفوی خون را به تریاک تبدیل کرده است. برساخته‌ی او، تشیعی بود که به امام حسین فروکاسته (reduce) می‌شد. امام حسینی که بیش از آنکه به سال 60 هجری تعلق داشته باشد، یکی از انقلابیون قرن بیستم میلادی بود.
روحانیون هم از دوره‌ی قاجار شروع به برساختن تشیع جدید کردند. مرجعیت و ولایت‌فقیه به محور این برساخته‌ی جدید تبدیل شد.
تکنولوژی مدرن کمک بسیاری به رشد این برساخته‌ی جدید کرد. ورود تلگراف این امکان را برای روحانیت فراهم آورد تا مرجعیت مرکزی بسازد و با استفاده‌ی از این نوع وسایل، وجوه شرعی جمع‌آوری کند.
اگر کسی به دقت احادیث جلد سیزدهم بحارالانوار ملامحمد باقر مجلسی و اصول کافی کلینی را از نظر بگذراند، درخواهد یافت که برساخته‌ی امام زمان (فرزند امام یازدهم)، برساخته‌ای کاملاً تاریخی است. یعنی، متعلق به فرهنگ و جامعه عربی است.
یکی از علائم ظهورش، خروج سفیانی است. سفیانی، فردی زشت چهره، پر آبله و از فرزندان ابوسفیان است که در ماه رجب در بیابان خشکی به نام «یابس» ظهور خواهد کرد.
سلطنت بنی عباس در این دوره منقرض خواهد شد. یکی از علائم ظهور آن است که نهر فرات شکاف برمی‌دارد و آب آن به کوچه‌ها و محله‌های کوفه سرازیر می‌شود. بدعت گزاران در دین به خوک و میمون تبدیل می‌شوند و غیره و غیره.
تمام روایات ظهور مهدی موعود و اقداماتش، چنان قصه پردازی شده‌اند، که گویی تمام حوادث در همان قرون اولیه‌ی ظهور اسلام اتفاق می‌افتد، نه در آینده‌ای دور و در جامعه‌ای مدرن.
این امر دلیل روشنی دارد. تصور شیعیان این بود که مهدی موعود به سرعت ظهور خواهد کرد.
طولانی شدن غیبت امام زمان، برساخته‌ی دیگری را به برساخته‌های پیشین، افزود. چون توجیهی برای غیبت طولانی حجت خدا از مردم وجود نداشت، گفته شد که مردم علت طولانی شدن دوران غیبت هستند.
خواجه نصیرالدین طوسی در این باره می‌گوید: «انحصار اللطف فیه معلوم للفظلاء و وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا
19
وجود امام لطف است، تصرفش لطف دیگری است، و ما سبب غیبت و عدم تصرف او شدیم. امام غایب شد، برای اینکه: مردم قدر امام را ندانستند، کسانی اقدام به قتلش کردند، و غیره.
هیچ یک از امامان شیعیان، تصوری از جامعه‌ی مدرن آینده در ذهن نداشتند، و نمی‌توانستند داشته باشند. تمام درگیری‌های امام زمان با ابزارهای جنگی گذشتگان است. از توپ، تانک، بمب افکن‌های فوق مدرن، موشک‌های بالستیک و جنگ ستارگان خبری نیست. گویی بزرگ‌ترین جنایت‌کاران تاریخ، بنی‌امیه و عباسیان هستند.
به طور طبیعی، برسازندگان آن نوع روایات، هیچ تصوری از دوران مدرن و ظهور امپریالیسم نداشتند. اگر آنان کوچک‌ترین تصوری از آینده می‌داشتند، به جای احادیث فعلی که وقایع پس از ظهور امام زمان را بازگو می‌کنند، و انتقام از بنی‌امیه و بنی‌عباس را مطرح می‌کنند، احادیثی برمی ساختند که تماماً ناظر به جنگ امام زمان با امپریالیسم و صهیونیسم باشد.
آنهم نه با ابزارهای جنگی دوران صدر اسلام، که با تکنولوژی‌ای بسیار مدرن‌تر از تکنولوژی امپریالیست‌ها.
این امر نباید موجب نکوهش گذشتگان شود. هیچ‌یک از امروزیان هم نمی‌تواند در خصوص صد یا دویست یا سیصد یا هزار سال بعد کوچک‌ترین تصوری داشته باشد. به احتمال بسیار، آنها هم وقتی به ما نگاه کنند، فاصله عمیق و پرناشدنی‌ای را به چشم خواهند دید.
برساخته‌ی امام زمان، مدلل شود یا نشود، یک واقعیت مهم نباید فراموش شود.
این ایده، قدرت ساز و ثروت ساز است. کسانی از این طریق نان می‌خورند و کسانی از این طریق به قدرت می‌رسند.
آنان که از این طریق ثروت اندوزی و قدرت اندوزی می‌کنند، حق دارند مدعی دیدار با امام زمان شوند، اما کسانی که از این دایره بیرونند، اگر مدعی ملاقات با امام زمان شوند، کذاب‌اند و باید حساب پس دهند.
در چنین مواقعی، آن حدیثی که دیدار با امام زمان در دوران غیبت کبری را دروغ محض می‌خواند، علم می‌شود.
در دوره زعامت ولی‌فقیه فعلی، قدرت، تولید دانش دینی هم می‌کند. برساخته‌های این دولت درباره‌ی امام زمان، رفته رفته به تغییر الگو منتهی خواهد شد.
اینک باید روشن شده باشد که بحث امام زمان ناظر به حل چه مسائلی در جامعه ایران است.
به این ترتیب وقتی می‌پرسند: «نقد اعتقادات رایج درباره امام زمان و مسأله‌ی وحی، ناظر به کدام مسأله‌ی جامعه‌ی ماست و کدام مشکل در گرو حل این مسأله است؟ »، می‌گوییم، اگر شما ولایت مطلقه فقیه را مسأله نمی دانید، اگر نان خوردن از راه دین را مسأله نمی‌دانید، اگر عوام‌زدگی روحانیت را مسأله نمی‌دانید، اگر جهالت و خرافات را مسأله نمی‌دانید، بحث در خصوص امام زمان هیچ ارتباطی با مسائل جامعه‌ی ما نخواهد داشت.
اما باید گفت که هویت نظام سلطانی ولایت فقیه و نان از راه دین خوردن، ارتباط وثیقی با امام زمان دارد.
آنان که مطهری را یکی از روشنفکران دینی مقبول خود معرفی می‌کنند، کافی است که مقاله‌ی «مشکل اساسی سازمان روحانیت» و نظر وی درخصوص ولایت فقیه را از نظر بگذرانند تا به ارتباط امام زمان با مسائل جامعه‌ی ما واقف شوند.
سید محمد خاتمی ضمن بی‌اساس خواندن پرسش‌های قرآن محمدی درباره‌ی امام زمان، گفته است: «مراد ما از اصلاح‌طلبی اتفاقاً بیان درست مفاهیم دینی است، از جمله مسأله‌ی انتظار و مهدویت.»
در «اصلاح‌طلبی دینی» خاتمی هم، ولی‌فقیه جانشین امام زمان است و تا ظهور امام زمان به همراه عیسی میسح، که البته مسیح دنباله رو و پیرو امام زمان خواهد بود، باید به حکومت خود ادامه دهد.
او هم از این برساخته استفاده می‌کند، چرا که اگر این برساخته نباشد، هیچ دلیلی بر حکومت نامشروع ولی‌فقیه و مریدان و یارانش وجود نخواهد داشت.
پاورقی‌ها:
۱- مرتضی مطهری، ده گفتار (مقاله‌ی «مشکل اساسی روحانیت»)، انتشارات صدرا، ص ۲۸۱- ۲۸۰.
۲- پیشین، ص ۲۹۳.
فقهای شیعه برای اثبات خمس و تعلق آن به بنی‌هاشم (ذوی القربای پیامبر) به دو آیه زیر استناد می‌کنند:
واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه و للرسول: و بدانید که از هر غنیمتی که بدست می‌آورید، یک پنجم آن خاص خداوند و پیامبر است (انفال، ۴۱).
و نیز:
و ایتاء ذی القربی (نحل، ۹۰)
ابوالفتوح می‌نویسد: «در تفسیر اهل بیت چنان است که مراد به «ذی القربی» اهل بیت رسول‌اند و مراد به «ایتاء» دادن خمس است.»
طباطبایی هم می‌نویسد: «در تفسیر ائمه اهل بیت رسیده است که مراد از ذی القربی، امام از قرابت رسول الله است و مراد از ایتاء، دادن خمس است.»
اما مفهوم خمس فقط در آیه ۴۱ سوره نفال به کار رفته است. طباطبایی در شرح این آیه می‌نویسد:
«معنای آیه این می‏شود: بدانید که آنچه شما غنیمت می‏برید هر چه باشد یک پنجم آن از آن خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و ابن السبیل است و آن را به اهلش برگردانید اگر به خدا و به آنچه که بر بنده‏اش محمد (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) در جنگ بدر نازل کرده ایمان دارید و در روز بدر این معنا را نازل کرده بود که انفال و غنیمت‏های جنگی از آن خدا و رسول او است، و احدی را در آن سهمی نیست، و اینک همان خدایی که امروز تصرف در چهار سهم آن را بر شما حلال و مباح گردانیده دستورتان می‏دهد که یک سهم آن را به اهلش برگردانید.
و از ظاهر آیه برمی‏آید که تشریع در آن مانند سایر تشریعات قرآنی ابدی و دائمی است ، و نیز استفاده می‏شود که حکم مورد نظر آیه مربوط به هر چیزی است که غنیمت شمرده شود، هر چند غنیمت جنگی ماخوذ از کفار نباشد، مانند استفاده‏های کسبی و مرواریدهایی که با غوص از دریا گرفته می‏شود و کشتی‏رانی و استخراج معادن و گنج ، آری، گو اینکه مورد نزول آیه غنیمت جنگی است، و لیکن مورد مخصص نیست.
و همچنین ازظاهر مصارفی که برشمرده و فرموده: لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل برمی‏آید که مصارف خمس منحصر در آنها است، و برای هر یک از آنها سهمی است، به این معنا که هر کدام مستقل در گرفتن سهم خود می‏باشند، همچنانکه نظیر آن از آیه زکات استفاده می‏شود، نه اینکه منظور از ذکر مصارف از قبیل ذکر مثال باشد.»(المیزان، جلد ۹، ص ۱۲۰)
«اخباری که از ائمه اهل بیت (علیهم‏السلام‏) رسیده متواتر است در اینکه خمس مختص به خدا و رسول و امام از اهل بیت و یتیمان و مسکینان و ابن سبیل سادات است، و به غیر ایشان داده نمی‏شود.»(پیشین، ص ۱۳۶)
«و ظاهر روایات سابق که از ائمه اهل بیت (علیهم‏السلام‏) نقل کردیم این است که ائمه (علیهم‏السلام‏) ذی القربی را به امامان از اهل بیت تفسیر کرده‏اند. و ظاهر آیه شریفه هم همین معنا را تایید می‏کند، چون از ذی القربی به لفظ مفرد تعبیر کرده و نفرموده ذوی القربی.»(پیشین، ص ۱۳۷)
برادران اهل تسنن در تفسیر این آیه با شیعیان اختلاف نظر دارند. طباطبایی می‌گوید براساس روایات اهل تسنن:
«از مسلمات این روایات است که خمس مختص به غنیمت‏های جنگی است، و این نیز با روایات وارده از طرق ائمه اهل بیت (علیهم‏السلام‏) مخالف است، زیرا اهل سنت روایات خمس را در غنیمت‏های دیگری که به حسب لغت غنیمت شمرده می‏شود واجب نمی‏داند، و لیکن این روایات در آنها نیز واجب می‏داند.»(پیشین، ص ۱۳۹)
از نظر سنی‌ها خمس فقط به غنائم جنگی تعلق می گیرد. شیعیان معتقدند که خمس را شش قسمت باید کرد: سه قسمت آن «سهم امام» است و سه قسمت دیگر «سهم سادات» است.
اهل تسنن خمس را پنج قسمت می‌دانند. چهار قسمت غنیمت جنگی به خود فرد می‌رسد و یک قسمت‌اش را باید خمس بدهند. بعد از پیامبر و خلفا، خمس باید به امیرالمومنین پرداخت شود.
اگر تفسیر اهل تسنن از این آیه درست باشد، این منبع قطع خواهد شد. جنگ امری است که بسیار کم اتفاق می‌افتد. ضمن آنکه پرداخت خمس به روحانیت امری بسیار جدید است و به دوران قاجار باز می‌گردد.
شیعیان، پس از وفات امام یازدهم و ادعای غیبت امام دوازدهم، به این امید که امام دوازدهم به سرعت ظهور خواهد کرد، خمس‌شان را در زمین دفن می‌کردند تا پس از ظهور امام زمان، ایشان بتوانند از آنها استفاده کنند. برخی از شیعیان هم به وارثان خود وصیت می‌کردند، هر وقت امام زمان ظهور کرد، خمس‌شان را به ایشان تحویل دهند.
۳- پیشین، ص ۲۹۵ و ۲۹۶.
۴- پیشین، ص ۲۹۸.
۵- پیشین، ص ۲۹۹.
۶- پیشین ، ص ۳۰۰.
۷- پیشین، ص ۳۱۴.
۸- پیشین، ص ۲۹۱- ۲۹۰.
۹- پیشین، ص ۲۸۱.
۱۰- پیشین، ص ۲۹۵ و ۲۹۶.
۱۱- پیشین، ص ۲۹۶.
۱۲- مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، انتشارات صدرا، ص ۵۸.
۱۳- روزنامه رسالت، ۲۱ آبان ۱۳۸۷.
۱۴- احیاء علوم الدین، ج ۲، فی الامراء و السلاطین بالمعروف و نهیهم عن المنکر.
۱۵- المحجه البیضاء، ج ۴، کتاب الامر بالمعروف، باب چهارم ، ص ۱۱۲.
۱۶- پیشین، ج ۴، ص ۱۰۸.
۱پیشین،ص۱۱۱.18- احیاء علوم الدین، ج ۲، کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.
۱۹- خواجه نصیر طوسی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، موسسه اعلمی، بیروت، ۱۹۷۹، ص ۳۸۸.

منطقة سيستان و بلوچستان ايران اخيرا به كانون درد سر براي حكومت ايران تبديل شده است. هر چند در اين منطقه از مدتها قبل نا آراميهايي وجود داشت اما طي چند سال اخير شاهد اوج گيري اين حركات در اين منطقه هستيم ، حمله به كاروانهاي دولتي ، حمله به شخصيتهاي دولتي و اخيرا نيزحمله با مراكز تجمع شيعيان در زاهدان با حملات استشهادي از جمله مواردي است كه وضعيت اين منطقه را به خوبي نمايان ميكند.
هر چند دولت ايران در اين زمينه هميش كوشيده تا لجنش را به دامان ديگران پاك كند و ديگران را مسبب اين نا بساماني معرفي نمايد اما نگاهي به واقعيتهاي موجود منطقه ما را به حقيقتي ديگر ميرساند كه بايد به آن به صورت جدي پرداخته شود.
ريشة مشكل در حال ازدياد بلوچستان را بايد در كيفيت تعامل رژيم ايران با مردم نجيب و با غيرت اين حوزه جستجو كنيم . تعاملي كه هرگز بر مبناي معيار هاي انساني و ملي در اين كشور عيار نبوده بلكه بر مبناي تعصبات مذهبي خاص و نگاه استيلا جويانه دولتمداران ايراني بر روي مردم محروم اين منطقه به انواع مختلف اعمال گرديده است.
ميدانيم كه سيستان و بلوچستان ايران يكي از محروم ترين استان هاي ايران به شمار ميرود كه در آن علاوه بر اين كه هيچ كاري براي ايجاد رفاه اجتماعي از جانب دولت ايران صورت نگرفته است، بلكه آن چه انجام شده است همه قدمهاي بر ضد تمامي ارزشهاي مورد قبول مردم اين خطه است از قبيل، جابجايي شيعه يان وابسته به رژيم ايران براي برهم زدن تركيب جمعيتي بلوچستان و بخشيدن تمام امكانات و زمينه هاي اقتصادي منطقه به اين شيعياني كه برشانه هاي مردم به گونة تحميلي برنشانيده شده و يكسر خون مردم محروم را انگل وار ميمكند و مانند يهود، سرمايه هاي مسلمانان مظلوم بلوچ را چور و چپاول ميكنند.
اعمال ددمنشانه رژيم ايران به اين نيز منحصر نميشود بلكه، در طي اين مدت طولاني هزاران تن از شخصتيهاي فرهنگي و ديني و اجتماعي اين منطقه را به بهانه هاي واهي دستگير و اعدام نموده است و حتي اجازة كار فرهنگي و ديني را براي اهالي بلوچستان به شدت محدود و منحصر ساخته است قسمي كه دنيا شاهد است ، خيلي از مساجد و مدارس ديني اهل سنت و جماعت را ويران و نابود كرده اند و حتي اجازه انجام مراسم عبادي و مجالس ديني را نيز به آنان كه اكثريت قاطع شان اهل سنت هستند نميدهد. علاوه برآن روز به روز دولت متعصب ايران، به تعداد مكاتب و تكاياي و حسينه ها وديگر اماكن خرافي شيعه در منطقه مي افزايد و ميكوشد تا به هر ترتيي كه هست در نهايت ريشة اهل سنت را از منطقه بركنده و بخشكاند . از نگاه اداري نيز وقتي نگاه ميكنيم ، در راس ادارات دولتي اين منطقة سني نشين، حتي ادارات بسيار بي اهميت نيز، حتي يك مسلمان سني قرار ندارد و همه مراكز حتي مثلا پمپ بنزينها نيز در دست شيعيان غالي قرار دارد.
واضح است كه چنين وضعيتي كه يك روز و يك سال نيست بلكه بيش از سي سال بر اين منطقه محروم اعمال ميشود ، چه نتايجي ميتواند در نهايت در پي داشته باشد ،آيا اين مردم مظلوم تا چه وقت بايد اين همه ظلم و بي عدالتي را تحمل كنند و يكسر اعدام شوند و اموال شان مصادره شوند و خانه و مسجد شان تخريب شود و از همة امتيازات محروم باشند!...
اين است كه ما شاهد قيامهاي توسط مردم مظلوم اين منطقه هستيم ، كه يكي از اين نماد هاي مقاومت عبدالمالك ريگي بود كه توسط امريكايي ها دستگير شده و به دست سفاكان رژيم خونخوار ايران داده شد و بدون محاكمه با عجله و وارخطايي او و برادرش و ده ها تن ديگر را اعدام كردند.
اما آيا با اين اعدامها مشكل اين منطقه حل ميشود؟ خير بلكه طوري كه ديديم اخيرا حملة استشهادي در زاهدان تعدادي از خرافتيان رافضه را به درك واصل كرد كه اين گونه حركت ها، يكي از نمونه هاي اين قيام بر ضد ظلم و جور رژيم ايران است كه هرگز نميتوان آن را جلو گرفت و هر روز به وسعت آن افزوده ميشود.
دولت ايران اگر خواهان حل اين موضوع است بايد در نگاه خود به بسياري از قضايا از جمله مواردي كه مربوط به جمعيت بيست و پنج مليوني اهل سنت و جماعت ميشود، تجديد نظر كند و از اعمال سياستهاي جابرانة و متعصبانة مذهبي بالاي اهل سنت و جماعت دست بكشد. امروز شيعه در ايران در ميان خود جماعت اهل تشيع با چالشهاي فراواني مواجه است و بزرگان شيعه از پاسخ دادن به بسياري از سوالهاي شيعيان عاجز مانده اند، در چنين حالي كجا خواهند توانست با چنين اعمالي بالاي اهل سنت تسلط پيدا نمايند، و يا با كشتن مسلمانان و تخريب مساجد و اماكن ديني شان تا به حال چه موفقيتي توانسته است به دست بياورد كه منبعد بياورد.
شرايط داخلي ايران و جهاني و منطقه ديگر به رژيم خرافي ايران اين اجازه را نميدهد كه هر چه خواسته باشد بكند و كسي در جوابش حرفي به ميان نياورد . از اين پس مردم ايران جواب اعدام را با اعدام انقلابي خواهند داد و اين روند روز به روز در حال گسترش است.
مگر اين كه چند نفر عاقلي در ميان سياست مداران ايراني يافت شود كه حقوق همة مردم ايران را در نظر بياورند و دست از اين همه ظلم و ستم نسبت به جماعت بزرگ اهل سنت و جماعت بردارند . ميماند مسايل مذهبي كه راه حل آن خرج پول و اعمال زور نيست و بايد هر كس حرف خود را از ماجراي منطق و عقلانيت به دنيا تقديم كند اين گز و اين هم ميدان.


۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه
انتخابات پارلماني افغانستان، كه خود گندي براي بدنامي افراد است، وسيلة نيز هست كه به وسيلة آن طبل رسوايي خود را تعدادي از مردم پرمدعا، و عوام فريب ندانسته يكسر ميكوبند و ملت را متوجه اعمال و حركات خود ميسازند.
مثلا در دور هاي گذشته كساني از خلقي هاي بدنام مانند شهنواز تني و... خود را كانديدمردم كردند و حتي عدة اي از آنان موفق شدند به پارلمان نيز راه بيابند و در اين اواخر نيز عكس هاي تعدادي ديگر از اين گونه افراد به چشم ميخورد كه وقتي چشم به عكسهاي آنان مي افتد حيران است كه زار زار بگريد ويا قاه قاه خنده كند. يك تن از كساني كه در حوزة هرات خود را در انتخابات پارلمان كانديد كرده است ، فرزند نورالله عماد است به نام سيد ابراهيم عماد كه عكسهايش در سطح شهر به چشم ميخورد.
اين آقا زادة جعلي، در عكسهايش، در حاليكه بالاي كوچ آخرين مدل نيم بر لم داده به نظر ميرسد، در زير پايش نوشته است : هدف من ، خدمت به مردم مظلوم افغانستان است. و يا به همين عبارت چيزي! و يا در عكس ديگري نوشته است ما تشنة خدمتيم نه شيفتة قدرت! و...
واقعا آدم به اين همه بيشرمي حيران مي ماند، هر چند اين زمانه زمانة بيشرمي است و دوران بيشرمي وچشم پاره گي است و انتظاري جز آن نميتوان داشت، اما يك وقت كساني را مي نگريم كه ديگر به گفتة مردم در بيشرمي شورش را در مي آورند مثل همين آقاي سيد ابراهيم عماد.
كسي نيست از اين آقا زادة جعلي بپرسد كه، تو از كي به فكر خدمت به مردم افتاده اي! و چه چيزي باعث شده است تو به مردم بيانديشي! و چطور امكان دارد كسي كه در رگ رگ و جودش خون حرام جريان دارد، و گوشت و پوستش از مال حرام چنين چاق و چله شده است، اكنون ميتواند دم از خدمت به خلق الله بزند!
مگر اين آقا زادة جعلي فكر نكرده است كه با چه غذايي او را پدر خائنش پرورده است؟ مگر او فرزند همان خائن به بيت المال ملت افغانستان و دزد سرمايه هاي جهاد و مجاهدان مظلوم افغانستان يعني نورالله عماد نيست كه وقتي قبل از انقلاب اسلامي افغانستان، در همين هرات ميزيست، نان خوردن خود را هم نداشت، اما با شروع جهاد در كشور، و چپاول سرمايه هاي بيت المال، اكنون تبديل به مليونر جهاني شده است كه نميداند پول هاي باد آورده و دزدي را در كدام ماركت بين المللي به كار اندازد و يا كدام خانة لوكس و زمين را در افغانستان خريداري كند و ...
اكنون اين آقا زادة جعلي كه سابقة اخلاقي جالبي هم مانند بسياري از فرزندان خائنين ملي ديگر، چون ميرويس فرزند اسماعيل كه ادعاي اميرالمومنين داشت، و يا بچة آن سيد جعلي ديگر يعني انوري كه در هندوستان عياشي ميكند و صد ها خائن بي وجدان ديگر، ندارد، به چه رويي ميتواند از مردم انتظار داشته باشند كه به طرف شان حتي تف بياندازند چه جاي اين كه خواسته باشند براي شان راي بدهند!
و اما از جامعه چه انتظاري ميرود؟
جامعة افغانستان نيز اكنون دچار نوعي دو گانگي گرديده است ، يك طرف قشر اقليت بي بند و بار و فاسق و جاهلي هستند كه نه خير و صلاح دنياي خود را ميدانند و نه هم به فكر آخرت خود اند. هرچه دلشان خواست همان ميكنند يا استفاده ميكنند و يا مورد استفاده قرار ميگيرند . معمولا كساني كه در انتخابات شركت ميكنند اكثرشان چنين طيفي هستند، مثلا در كابل فريده ترانه راي ميبرد! ويا در هرات مانند دورة پيش خانم گيلاني با فريب جوانان و مله كردن عكس دست خوردة دوران جواني خود توانست به پارلمان صليبي – افغاني امريكا راه پيدا كند و يا چند خلقي مفسد به همين ترتيب از جهالت مردم سوء استفاده كردند ... اكنون نيز بعيد نمي نمايد كه كساني از اين دست بتوانند با تطميع چنين كساني براي خود راي بخرند و علاوه بر ثروت به پايگاه هاي قدرت نيز سوار شوند.
اما آن چه كه مربوط به اكثريت قاطع ملت شريف و نجيب و مومن افغانستان است، آنان هرگز فريب اين گونه خرتازيهاي بيشرمانه را نميخورند و حاضر نيستند كه خود را بازيجه و دلقك دست استعمار و فرومايه گاني كه به نوكري آنان راضي شده اند، قرار دهند و هرگز نه به چنين انتخابي تن ميدهند و نه هم از ان حمايت ميكنند . اكنون وضع چنان است و بايد به چنين مواردي به تعدادي از مردم ساده دل هم اخطار داد كه فريب اين مارهاي خوش خط و خال را نخورند،و به خاطر هيچ و پوچ دين و دنياي خود را به خرابي و بربادي مواجه نسازند.
تکثیر این موضوع را به عهده بگيريد
ارزيابي اسناد و روايات تاريخي در مورد کسانی که مدعی نیابت مهدی بنا بر اعتقاد فرقة شیعه هستند!
یکی از باور های مهم شیعه که بدون آن ایمان شخص به پایه اکمال نمیرسد باور به امامت است. این باور موهوم با امامت حضرت علی ـ رضی الله عنه ـ شروع شده و به امامت محمد بن حسن عسکری (مهدی) امام خیالی دوازدهم شیعه پایان مییابد. یکی از مواردی که به وسیله آنها وجود مهدی در نزد شیعه به اثبات رسیده است مدعیانی نیابت مهدی هستند .اینک
بررسی اسناد روایات تاریخی در مورد مدعیان نیابت مهدی شیعیان را که توسط یک تن از علمای برجسته شیعه صورت گرفته است به صورت خلاصه شده ، به خدمت تقدیم میداریم ، آرزومندیم ، ارائة این اسناد که نمونة مشتی از خروار برای تمامی اعتقادات اهل تشیع محسوب میشود ـ چراغ هدایتی شود برای آن دسته از کسانی که صاحب بصیرت اند و طالب رسیدن به حقیقت.
نویسنده شیعه به نام احمد الکاتب ، درکتاب خود تحت عنوان (تکامل فکر سیاسی شیعه ) در این باره میگوید:
«...هر بحثي كه امروز سندهاي روايات ولادت و وجود (الامام المهدي) را بررسي ميكند بايستي شخصیت نواب اربعه را مورد بحث وتحقيق و مطالعه قرار دهد، و اگر چنین کاری صورت گیرد حتما در باره وثاقت و صدق نواب اربعه تجديد نظر خواهد کرد. طوریکه ملاحظه میکنیم شيعيان اثنا عشريه در باره اصحاب حضرت كاظم تجديد نظر كردند. میدانید که عده اي بر آن حضرت وقوف كردند و ادعاي مهدويتش را نمودند، شیعیان اثنی عشری در صداقت و وثاقت آنها تجديد نظر داشتند، يا لا اقل روي رواياتيكه در باره استمرار حيات و غيبت حضرت كاظم نقل شد، توقف كردند و اصحاب حضرت کاظم را به دلیل استفاده هاي ماديی که از دعوي غيبت و مهدويت حضرت كاظم نمودند و ادعاي لقاء و ديدار با حضرتش داشتند. متهم به رعايت مصالح خود از نظر مادي (وجرّ النار الي قرصهم) كردند.
مؤرخان و مؤلفان شيعه اثنی عشیریه عادت كردند كه نواب اربعه را قبول كنند و روايات منقول از آنها را مسلم دانسته، و روايات مشاهده (امام مهدي) واستلام (تواقيع) را از بديهيات مي دانند، واين يك نوع قضاوت نا عادلانه وتسليم كوركورانه وتصديق ساده لوحانه براي اشخاصي است كه متهم به تدليس وخلق داستانهاي بي اساس و سوء استفاده براي بدست آوردن منافع مادي و شخصي مي باشند چرا که شك وترديد در باره شخصيت نواب اربعه در زمان حياتشان موجود بوده است و شيعيان معاصر نواب اربعه در باره نيابتشان مشكوك بودند، از آنها در باره امواليكه بنام المهدي بدست مي آوردند سؤال مي كردند!
لازم به يادآوري است كه مدعيان نيابت بيش از يكنفر در زمان واحد بودند و همديگـر را تكذيب و متهم به كلاه برداري مينمودند! ما چيزي در دست نداريم كه صحت ادعاي نواب اربعه را ثابت كند، آنهم در ميان بيش از بيست نفر از مدعيان نيابت خاصه، بجز مجموعه اي از شايعات مبني بر اينكه نواب اربعه معاجز انجام مي دادند يا علم آگـاهي به غيب داشتند! مؤرخين شيعه (مانند كليني و صدوق و طوسي و مفيد) در كتابهايشان اين مسائل را ذكر كردند و اين اتفاقات براي بعضي از نواب اربعه مورد تصديق علماي فوق الذكر بود و براي بعضي از آنها مورد ترديد قرار داشت.
اگـر مسئله ظهور معجزه ها وگـفتن غيب نواب اربعه را كه طرفداران آنها تبليغ مي كنند نپذيريم ديگـر چيزي در دست نداريم كه دال بر صدق و وثاقت آنها باشد، يا آنها را از بقيه مدعيان (نيابت خاصه) تمييز بدهيم، چون همه مدعيان نيابت از جمله نواب اربعه متهم به حريص بودن براي جذب منافع براي خود هستند.
تحقيق در شهادت نواب اربعه
روايتهاي تاريخي بر مبنای واقعیتهای موجود بعد از مرگ حسن عسكري مي گـويد كه حضرت عسكري هيچ فرزندي از خود باقي نگـذاشته بود، نه پسر و نه دختر، حضرت عسكري وصيت اموالش را به مادرش (حديث) كرد، بهمين خاطر بود كه برادرش جعفر بن علي ادعاي امامت كرد و عده اي از شيعيان پيرامون او جمع شدند.
اما روايت (نواب اربعه) مي گـويد: حضرت عسكري فرزندي داشت ولی مخفي بود، وآنها نائب يا وكيل او بودند!
پرواضح است که تصديق نواب اربعه منجر به قول به وجود (ابن الحسن) مي شود. اکنون این سوال ها پیش می آید که آيا نواب اربعه صادق و راستگـو بودند؟ آيا شيعيان روي اعتبار آنها اجماع داشتند؟ چه گـونه شيعيان آنها را تصديق كردند؟ با چه دليلي ادعاي آنها را تصديق كنيم؟ آيا چيزي وجود دارد كه ما را وادار سازد كه به آنها به ديد شك وترديد نگـاه كنيم؟ و در ادعاي آنها در نيابت از (الامام المهدي) ترديد كنيم؟ خصوصا اگـر فهميديم كه آنها از ادعاي نياب سود مادي زيادي نصيبشان شد؟!
قبل از اينكه رواياتی که در مدح و درست بودن نواب اربعه آمده است را مورد بحث و تدقيق و ارزيابي قرار دهيم، مي گـوييم: آيا مسئله نيابت از مهدي مسئله نوين بوده؟ يا اينكه اين پديده قبلاً نيز وجود داشت؟
ملاحظه مي كنيم قبل از نواب اربعه اشخاص زيادي ادعاي وكالت و نيابت از ائمه سابقين كه بعضي مدعي مهدويتشان شدند، كردند. آنها ادعاي غيبت و مهدويت براي امام كردند بعد از آن ادعاي نيابت خاص آن امام غايب را، مانند حضرت موسي كاظم، كه عده زيادي از اصحابش معتقد به غيبت و مهدويت و استمرار حياتش شدند، و از جمله آنها (محمد بن بشير) بود، كه ادعاي نيابت از حضرتش كرد، و اين نيابت را بعنوان (ميراث) به فرزندانش و فرزندان آنها گـذاشت.
بيش از بيست نفر ادعاي نيابت براي (الامام محمد بن الحسن العسكري) كردند كه از ميان آنها: الشريعي، النميري، العبرتائي، الحلاج، و غيرهم بود. چون ادعاي نيابت استفاده هاي مادي و اجتماعي و سياسي به دنبال داشته، مخصوصا مدعيان نيابت عامه اين مسئله را در سرّ وخفا تبليغ کرده و مردم را از تحقيق در اين مسئله نهي مي كردند!..
مدعيان نيابت از وجود علاقه و رابطه با ائمه اهل البيت سوء استفاده مي كردند، و مدعی ادامه حيات آنها بوده و بالاخره خودش نائب يا وكيل امام ميشد، و اين ادعا معمولاً مورد قبول مردم ساده لوح واقع مي شود، اما مردم روشن و با هوش و محقق آن را قبول ندارند. ملاحظه مي كنيم شيعيان همه مدعيان نيابت را رد كردند، و بيش از بيست نفر آنها را قبول نكردند و آنها را به كذب و جعل كردن متهم ساختند و همچنين در نيابت نواب اربعه شك كردند، و در باره آنها مختلف بودند و هيچ دليل علمي و واضحي دال بر صدق و صحت ادعاي نواب اربعه در روايات يافت نمي شود، و اين سبب مي شود آنها را به ليست مدعيان نيابت كذابين ملحق سازيم، چون همه ميخواستند از مسئله نيابت مهدي قائم تجارت كنند و جيب خودشان را پركنند.
ـ نایب اول عثمان بن سعید العمری: طوسي براي توثيق عثمان بن سعيد العمري روي چند روايت تكيه كرده است، از قبيل روايت احمد بن اسحاق قمي. در آن روايت آمده كه حضرت هادي و حضرت عسكري عثمان بن سعيد العمري را چه در زمان حيات يا مرگ مورد تأييد قرار داده اند!
در اين روايت اشاره اي مبني بر نيابت عمري از حضرت مهدي وجود ندارد، اما بعضي از روايات تصريح مي كردند كه حضرت عسكري تأكيد بر وكالت العمري از حضرت قائم مي كند. اما سند اين روايت بسيار ضعيف مي باشد، چون در سلسله روات (جعفر بن محمد بن مالك الفزاري) وجود دارد. النجاشي و ابن الغضائري در باره فزاري گـفتند: «او كذاب و متروك الحديث و در مذهب او غلو و اعاجيب وجود دارد، او از ضُعفا و مجاهيل نقل مي كند، و همه عيبهاي ضُعفا در او جمع شدند، او حديث را ماهرانه وضع مي كرد و فاسد از نظر مذهب و روايت مي باشد»!
اما روايت قبلي كه از وثاقت و امانت و وكالت عمري صحبت مي كند، نیز مجهول است چرا که در سلسله سندش (الخصيبي) مي باشد، او يكي از تندروها (غُلات) مي باشد، روايت متضمن علم حضرت عسكري به غيب است، وآگـاهي داشتن از نمايندگـان يمن قبل از اينكه حضرتش آنها را ببينند
[1]. واين از باورهاي غُلات مي باشد. روايت اول مي گـويد: حضرت عسكري قبل از مرگـش خبر داد كه عمري در آينده نيز انسان خوبي خواهد ماند. و اين علمي است كه بجز خدا كسي آن را نمي داند چرا که غيب است!
حالا كه مشاهده شد اين روايت از لحاظ متن و سند فاقد اعتبار مي باشد ما نتيجه واحدي که ميگـيريم این است که چون (العمري) وكيل امامين الهادي و العسكري در گـرفتن اموال بود، اين وكالت را مجددا به خويشتن تفویض کرده و مدعی فرزندي براي حضرت عسكري شد تا بر اساس آن بتواند ادعاي وكالت از (المهدي) بكند، بدون اينكه به خودش زحمتي بدهد و يك دليل واضحي براي صحت مدعايش اظهار كند. مؤرخين مسئله وكالت العمري از (ابن الحسن) را مورد تأكيد قرار ندادند ...
اما نايب دوّم: (محمد بن عثمان بن سعيد العمري) : مؤرخين شيعه هيچ نصي را ذكر نمي كنند كه دال بر تعيينش بعنوان (نايب المهدي) باشد. طوسي مي گـويد: « او جاي پدرش را در نيابت اشغال كرد و اين امر بنا به نص ابو محمد الحسن العسكري و نص پدرش عثمان بن سعيد و بأمر حضرت قائم بود»
[2].طوسي روايتي از عبد الله بن جعفر الحميري القمي نقل مي كند مي گـويد: «حضرت المهدي به العمري پسر، نامه اي فرستاد كه در آن تسليت مرگ پدرش عثمان بن سعيد را به وي گـفت، المهدي خدا را حمد و ثناء مي كرد براي قيام العمري پسر، به مقام پدرش و براي او آرزوي توفيق كرد!» حميري اضافه مي كند و مي گـويد: نامه ها باهمان دستخطي كه در زمان ابي جعفر عثمان بن سعيد بود، بيرون مي آمدند.
... همه اين روايتها بوسيله خود عمري نقل شده و اين سبب كافي مي باشد كه بگـوييم اين روايتها ضعيفه مي باشند...
ـ اما روايت سوّم روايت (اسحاق بن يعقوب) كه در آن تصريح مي شود كه از العمري نقل شده، آن هم مشكوك است چرا که اولا احتمال مي رود كه (توقيع) ساخته و پرداخته خود العمري باشد ثانيا: مجهوليت و ضعف شخصی است که به نام اسحاق بن يعقوب. در روایت آمده است. روايت تصريح نميكند كه به چه صورت از دستخط (مهدي) مطمئن شدند، با اينكه طوسي مي گـويد: دستخطهايي كه توقيعات با آن خارج مي شدند با همان دستخطي خارج مي شده كه در زمان عسكري بود
[3].
ـ واما رؤيت محمد بن عثمان العمري (القائم المهدي) را در موسم حج، يك ادعاي مجرد است كه فاقد دليل مي باشد. او نميگـويد كه به چه شكل با (مهدي) و در موسم حج آشنا شده، در صورتيكه قبلاً او را نديده است، شايد او را با شخصي ديگـري اشتباه كرده است.
اينجاست كه احمد بن هلال العبرتائي – بزرگ شيعيان در بغداد – بر روي اين روايتها توقف ميكند. فزاري از او (عبرتائي) نقل كرده مي گـويد: او شاهد بود وقتيكه حضرت عسكري مهدي را به اصحاب نشان دادند و شاهد تعيين العمري بعنوان خليفه براي (مهدي) بود، او (عبرتائي) در صحت مدعاي (العمري الابن) در مورد (النيابة الخاصه) تشكيك كرد، و منكر اين شد كه وي شنيده است (العسكري) او را به عنوان وكيل تنصيب كرده باشد، روي اين اصل العبرتائي وكالت العمري دوّم را از (صاحب الزمان) به رسميت نمي شناسد
[4].
مي دانيم عبرتائي نقش بزرگـي در تثبيت نيابت عثمان بن سعيد العمري داشت و اميدوار بود كه العمري بعد از مرگـش به او وصيت كند! وقتيكه العمري به پسرش محمد وصيت كرد، او نيابت پسر عثمان بن سعيد را نپذيرفت و خودش ادعاي نيابت كرد، كه اين بحد ذاته پرده از يك نوع توطئه گري و مصالح در دعواي نيابت بر ميدارد.
در نتيجه عدم وجود نصوص صحيحه ومؤكده در باره نيابت محمد بن عثمان العمري، شيعيان در باره صحت مدعايش مشكوك شدند، مجلسي در (بحار الانوار) روايت مي كند مي گـويد: ابو العباس احمد السراج الدينوري از العمري خواست دليلي بر صحت ادعايش ارائه دهد، چون دينوري به نيابت العمري شك داشت وبه العمري ايمان نداشت مگـر اينكه معجزه اي نشان بدهد
[5].در آن وقت در ميان شيعيان اين حديث مشهور و شايع بود كه مي گـويد: (خادمين و قائمين به امور ما شرور ترين خلق خدا مي باشند). شيخ طوسي اين حديث را صحيح مي داند، اما مي گـويد: «حديث را برعموم حمل نكنيد، چون از ميان آنان كساني بودند كه تغيير و تبديل و خيانت كردند»[6].
بعضي از شيعيان كه مالي به العمري داده بودند، پشيمان شدند كما اينكه از وجود (مهدي) وصحت (تواقيع) كه العمري آنان بيرون مي آورد و به (مهدي) نسبت مي داد مشكوك شدند. در ميان كسانيكه شك كرده بودند عده اي از اهل البيت بودند، و اين مسئله العمري را وادار ساخت كه كتابي يا (توقيعي) از زبان (مهدي) نشان دهد، كه شاكّين و منكرين المهدي را محكوم ميكرد!
نائب سوم : عده اي از شيعيان شك در صحت وكالت (النوبختي) نائب سوّم، كردند، و در باره امواليكه بنام (مهدي) گـرفته مي شد سؤال كردند وگـفتند: «اموال و حقوق بشكل درست خرج نميشود» الصدوق و الطوسي در اين رابطه مي گـويند: اما نوبختي توانست آنها را از طريق معجزه قانع سازد و به آنها از غيبيّات مي گـفت، از جمله تعيين وقت مرگ بعضي از اشخاص، يا النوبختي دراهمي از صرّه شخصي برداشت آنهم از راه دور
[7]. !!
در واقع مؤرخين شيعه داستانهاي زيادي در باره شك مردم نسبت به مدعيان نيابت و تكذيب آنان همديگـر را نقل كرده اند. اما مؤرخين و علماي اثنا عشريه فرق مي گـذاشتند بين (نواب اربعه) و بقيه مدعيان نيابت! علماي اثنا عشريه بقيه مدعيان را مورد ذم قرار دادند، و شك داشتند كه آنها بتوانند معاجز يا علم به غيب داشته باشند!! [ـ استغفرالله ـ معجزه از پیامبران است و الغیب عندالله ]
كليني و مفيد و طوسي ده ها داستان در باره قيام (نواب اربعه) به معجزه و خوارق العادات و خبر از مغيبات ذكر كرده اند. الطوسي از (هبة الله) حفيد العمري نقل مي كند مي گـويد: «معجزات امام روي دستش ظاهر شده، و او (العمري) صحبت از غيب مي كرد»
[8].!
... اين اقوال با اصول و مباديء شيعه و ائمه اهل البيت مغايرت دارد، اهل البيت هميشه علم به غيب را نفي مي كردند، حتي طريقه اعجازيه براي اثبات امامتشان را نفي مي كردند. شيخ صدوق در كتاب (اكمال الدين) مي گـويد: «امام علم غيب را نمي داند اما او بنده صالحي مي باشد كه علم به كتاب و سنت دارد، كسي كه علم غيب را به امام نسبت دهد، كفر به پروردگـار كرده، و بنظر ما خارج از اسلام مي باشد، و الغيب لا يعلمه الا الله، اگـر بشري آن را ادعا كند او كافر يا مشرك مي باشد»
[9].
امام صادق مي فرمايد: «عجبا از مردميكه براي ما ادعاي غيب مي كنند.. بخدا سوگـند قصد تأديب جاريه ام فلانه داشتم، او از من فرار كرد. و من نميدانم در كدام اطاق خانه مي باشد»
[10].
روزي ابو بصير نزد امام صادق مي آيد به وي گـفت: آنها مي گـويند: شما عدد دانه هاي باران و عدد ستارگـان و عدد برگـهاي درختان و وزن آنچه در دريا و عدد ذرات تراب را مي دانيد. امام فرمودند: «سبحان الله.. سبحان الله.. نه بخدا سوگـند كسي جز خدا اين را نمي داند»
[11].
... الحر العاملي روايت ديگـري را نقل مي كند مي گـويد: «جاهلان و احمقهاي شيعه ما را اذيت كردند، آنهائيكه دينشان از پر پشه هم كمتر مي باشد.. من از آنها به خدا و رسول تبري مي كنم از كسانيكه علم غيب را به ما نسبت دهند»
[12].
بنا بر اين ما نمي توانيم ادعاي (نواب اربعه) را تصديق كنيم بمجرديكه ادعاي نيابت از (مهدي) كردند، وكلام آنها دليل بر وجودش بدانيم، آنهم بر مبناي معاجز يا علم به غيب! ما نمي توانيم فرقي بين شان بگـذاريم و بين مدعيان نيابت كه از بيست وچهار نفر هم تجاوز كردند. اگـر ما مدعيان دروغين نيابت را متهم به (جرّ النار الي أقراصهم) كنيم، يا آنها را مرتبط با خلافت عباسي بدانيم، همين اتهام به نواب اربعه هم وارد مي باشد.
محمد بن علي الشلمغاني كه وكيل نایب سوم الحسين بن روح در بني بسطام بود، كه بعداً منشق و منفصل شد و خودش ادعاي نيابت كرد، مي گـويد: «ما با ابو القاسم حسين بن روح در اين امر(نیابت) وارد نشديم مگـر اينكه مي دانستيم براي چه وارد شديم، وآن چنان باهم اختلاف و دعوا مي كرديم – بر تقسيم اموال- مانند دعواي سگـاني بر سرِ مرداري و جيفه اي وقتيكه جمع مي شوند»
[13].
با این همه اکنون که ما نتوانستيم ادعاي (نواب اربعه) را ثابت كنيم و در اقوال آنها شك كرديم، چه طور مي توانيم وجود (امام محمد بن الحسن العسكري) را اثبات كنيم؟ آنهم با تكيه كردن روي شهادت (نواب اربعه) كه آنها مهدي را مشاهده كردند و از او وكالت اخذ كردند؟!
علاوه بر اين، دليل ديگـري وجود دارد و دال بر كاذب بودن ادعاي وكالت و نيابت آنان وآن این که مدعيان نيابت هيچ نقش فرهنگـي يا سياسي و يا فكري براي خدمت مسلمانان و شيعيان نداشتند، بجز گـرفتن حقوق از دست مردم و ادعاي تسليم آنها به (امام مهدي)! اگـر ادعاي آنها مبني بر اتصال خاص ميان خود و المهدي القائم باشد بايستي سعي در حل مشكلات طائفه شيعه ميكردند و نظر و راهنمائيهاي امام را براي امت منتقل مي كردند، اما ملاحظه مي كنيم كه نايب ثالث (الحسين بن روح النوبختي) براي حل مشكل خود با شلمغاني كه از وي منشق شده است، پناه به علماي قم مي آورد وكتابش را (التأديب) به آنجا مي فرستد تا آن را تصحيح كنند و راست را از نا راست تصحيح كنند
[14].
واين دليل ديگـري است كه نايب ثالث هيچ نوع اتصالي و ارتباطي با (امام مهدي) نداشته است، و إلاّ كتاب را به او عرضه مي داشت، و از صحت كتاب مطمئن مي شد!
چيزي كه در مورد عدم وجود (حجت بن الحسن العسكري) شك را تبديل به يقين مي كند عدم وجود نقشي براي مدعيان (نيابت خاصة) در پر كردن فراغ فقهي يا توضيح امور پیچیده ای است كه لازم بود از طرف (امام مهدي) در آن مرحله توضيح داده شود!.. همه ميدانيم كه كليني كتابش (الكافي) را در ايام نايب سوّم حسين بن روح نوبختي نوشته وآن كتاب را پر از احاديث ضعيف و موضوع كرده است و حتي صحبت از تحريف قرآن و چيزهاي باطل ديگـري نیز نموده است اما مي بينيم (نوبختي نايب سوّم و سمري نايب چهارم) هيچ اظهار نظري يا تصحيحي پيرامون كتاب مزبور انجام ندادند و اين سبب رنج شيعيان در طول تاريخ شد و آنها را در مشكله تعرف و شناختن احاديث درست و نا درست دچار كرد.
يكي از ابداعات سيد مرتضي، نظريه (لطف) بوده كه در آن مي گـويد: (امام مهدي) مي بايستي در اجتهادات فقها دخالت كند وآنها را تصحيح كند و اجماع باطل آنها را مختل سازد.
ما مي گـوييم اگر چنين ميبود (امام مهدي) مي بايستي در تصحيح كتاب (الكافي) دخالت كند ـ اگـر وجودش را قبول كرديم ـ يا اينكه در عصر (غيبت كبري) كتابي از خود بجا بگـذارد تا مردم و علما به آن رجوع كنند و اين چيزي است كه اصلاً حاصل نشد و مدعيان نيابت چيزي در اين زمينه تقديم نكردند، و اين ما را وادار مي سازد كه با ديد شك وترديد نسبت به نواب اربعه و نيابتشان نگـاه كنيم، و حتي شك در وجود غائبي كه آنها از او وكالت گـرفته اند كنيم.»







[1]- الطوسي: الغيبة: ص 215 – 216.
[2]- الطوسي: الغيبة ص 216.
[3]- الطوسي: الغيبة ص 216
[4]- الخوئي: معجم الرجال، ج 2 ص 521، الطبرسي: خاتمة مستدرك وسائل الشيعة، ص 556، النجاشي: الرجال.
[5]- المجلسي: بحار الانوار ج51 ص 362.
[6]- الطوسي: الغيبة ص 224.
[7]- الطوسي: الغيبه، ص 192، الصدوق: اكمال الدين ص 516 و519.
[8]- الطوسي: الغيبة ص 236.
[9]- الصدوق: اكمال الدين، ص 106و109و116.
[10]- الحر العاملي: اثبات الهدات، ج3 ص 748.
[11]- الحر العاملي: اثبات الهدات ج3 ص 772.
[12]- الحر العاملي: اثبات الهدات ج3 ص 764.
[13]- الطوسي: الغيبة ص 241.
[14]- الطوسي: الغيبة ص 240.
بنگرید دین خود را از طریق چه کسانی به دست آورده اید! تکثیر این برگ را به عهده بگيريد
ارزيابي سند روايات تاريخي در بارة نامه های مهدی از دیدگاه اهل تشیع
یکی از راه های اثبات وجود مهدی موعود از نظراهل تشیع، نامه های است که ادعا میشود ، مهدی در عهد غیبت خود آنها را برای شیعیان خود فرستاده است!
اکنون برای اثبات صحت یا سقم این روایات ، به نوشتة علمی ـ تحقیقی یکتن از محققان به نام شیعه به نام دکتور احمد الکاتب نویسندة کتاب(سیر تکامل فقه شیعه ) در این باره توجه فرمایید. امیداوریم این نوشته چراغ هدایتی باشد برای اهل بصیرت آنانی که نمیخواهند ، چون ستوران رد رو بی چون وچرای مدعیان درغگو و دروغین مذهب اهل بیت باشند.
« ... بعضي از علماء و نويسندگـان روي رواياتي كه مشايخ بزرگ چون كليني و صدوق و طوسي و مفيد نقل كردند تكيه كرده و دروغ گـفتن يا نقل روايات ضعيف از اشخاص ضعيف و مجهول از طریق ایشان را بعيد دانستند و همچنين آنها احتمال كارهاي تزوير و دستبرد و عبث در كتب قديمه و حديثه را بعيد دانستند، در مجموع من هيچ كس از نويسندگـان و مؤلفين را نديدم كه روي اين روايتها توقف كند و آنها را مورد نقد و بررسي قرار دهد تا از صحت و سقم آنها مطمئن شود!.. به صورت کلی من معتقدم كه اکنون يكي از اهم ضرورتها است که اين روايات را مورد بحث و نقد علمي قرار داده و از صحت وسقم آنها خویش را باید مطمئن سازیم.
براي اينكه بحث علمي انجام داده باشيم به نقاط زير بايد توجه جدی كنيم:
... بايد بحث وتدقيق در باره سلسله روات احاديث را به دقت پی گیری کنیم و در باره اشخاصيكه روات از آنها نقل كردند متأكد بشويم كه سلسله آن روايات از تندروها (غُلات) يا وضّاعين (جعل کننده گان حدیث) يا اشخاص وهمي و غير حقيقي نباشند و مطابق به معيار علم رجال دانشمندان شيعه امامي اثنا عشري از قبيل طوسي و نجاشي وكشي و ابن الغضائري وغيره شخصیت آنها را تثبیت نماییم...
تحقيق در باره نامه هاي (امام مهدي)
طرفداران نظريه وجود (امام مهدي) نامه های را كه گـفته شده (امام مهدي) آنها را به عده اي از مردم فرستاده است ، دليلي ديگـري بر صدق مدعايشان مبني بر وجود (الامام محمد بن الحسن العسكري) دانسته اند. من بعد از اينكه روي اين روايتها تحقيق كردم و سند آنها را مورد بررسي قرار دادم، متوجه شدم كه سند اين روايتها تا حد زيادي ضعيف مي باشند و اين نامه ها شايعاتي هستند كه مدعيان نيابت از (امام مهدي) آنرا پراكنده كرده بودند.
ـ نامه اولي كه طوسي آن را نقل مي كند از جماعتي است كه نام آنها را ذكر نمي كند عن محمد التلعكبري عن احمد بن علي الرازي كه علماي رجال شيعه در باره اش مي گـويند: (ضعيف و مغالي) است و احمد بن اسحاق القمي ذكر نمي كند به چه شكل با (صاحب الزمان) نامه نگـاري كرده؟ وچه شخص جواب (مهدي) را به او رسانده؟ و احتمال مي رود كه خودش نامه را درست كرده باشد!
ـ نامه دوّمي كه طوسي ايضا از احمد بن علي الرازي (الضعيف الغالي) نقل مي كند از عده اي مجهولين است! ...
ـ اما روايت صدوق معروف به (التوقيع)، آن روايت ضعيفه مي باشد، بخاطر مجهوليت و ضعف اسحاق بن يعقوب! و علماء سابقين مانند كليني اين روايت را نقل نكردند و نامه متضمن اموري است غير صحيح، از جمله:
1- ناقل نامه نائب دوم محمد بن عثمان بن سعيد العمري بود و نامه شامل مدح و ثناي زيادي نسبت به خودش و پدرش بوده، و اين ما را مجبور مي سازد با ديده شك و ترديد به نامه نگـاه كنيم، و مسئله جعل از طرف العمري را احتمال كنيم!
2- اباحه خمس در عصر غيبت تا وقت ظهور، که اين مخالف است با استمرار احكام اسلام در هر وقت، و علماي شيعه از مسئله اباحه خمس در عصر غيبت عدول كردند چون با مباديء اسلام منافات دارد.
3- مطالبه كردن مردم از سؤال نكردن از سبب غيبت!! با اينكه فلسفه غيبت از ضروريات دين مي باشد و بايد آن را دانست تا راه و مقدمه اي براي ايمان به (مهدي) باشد.
لذا مي توان يقين كرد كه اين نامه يا (توقيع) ضعيف و غير قابل اعتماد مي باشد.
ـ ...اما رسائل شيخ مفيد كه طبرسي و ابن شهر آشوب آنها را در كتابهايشان نقل كردند، ملاحظه مي شود كه خود مفيد در هيچ يك از كتابهايش به آنها اشاره اي نكرده، اگـر نسبت اين رسائل به شيخ مفيد هم صحيح باشد باز هم در آن هيچ دليلي نمي باشد، مفيد مي گـويد: نامه ها را از شخصي اعرابي ! گـرفته، اعرابي نامه ها را از شخصي ديگـري گـرفته كه او اين شخص را نمي شناخته! و نامه ها با دستخط مهدي نبوده، اعرابي مي گـويد: آنها ديكته المهدي بوده اند! مفيد قبول نكرد نامه هايي را كه اعرابي به او رسانده نشان بدهد!! مفيد مي گـويد كه اين كار به أمر المهدي بود!! اما مفيد نامه هايي با دستخط خودش به مردم نشان داد وگـفت: المهدي چنين از او خواسته است !!
اگـر اين مسئله صحيح هم باشد در حقيقت ما به دنبال نامه هايي هستيم كه با دستخط مفيد باشد، كه خود شيخ مفيد اعتراف دارد كه آنها نسخه اي از نامه هايي است كه اعرابي مجهول به او داد وحتي شيخ مفيد هم او را نمي شناخت! اعرابي مي گـويد: آن نامه ها از شخصي به املاء رسيد كه قبلا او را نمي شناخت، آن شخص مجهول مي گـويد: (المهدي) رساله را به او ديكته كرده است!
در واقع ما در قبال خبر آحادي مي باشيم كه مفيد آن را روايت از شخصي مجهول عن (المهدي) مي كند. اين هم بنوبه خود چند احتمال دارد:
1- جعل نامه از طرف مفيد، بالخصوص وقتيكه بفهميم نامه متضمن تزكيه و مدح فراوان نسبت به مفيد مي باشد.
2- نامه از جعل شخص مجهول مي باشد.
3- نامه از جعل شخصي سوّمي كه به نويسنده نامه كذباً گـفته من (المهدي) مي باشم.
در علم روايت و درايت این چنين رواياتي مستحق توقف والتفات نمي باشد!! »

تکثیر این مطلب را به عهده بگيريد
یکی از باور های مهم شیعه که بدون آن ایمان شخص به پایه اکمال نمیرسد باور به امامت مهدی است که اهل تشیع معتقد اند او محمد بن حسن عسکری ـ رحمة الله علیه ـ امام دوازدهم اهل تشیع میباشد. تاریخ معتبر میگوید: حضرت حسن عسکری فرزندی از خود به جای نگذاشت اما فرقة تشیع میگوید : او فرزندی از خود به جای گذاشت به نام محمد که از نظر ها غایب شد و او هما ن مهدی موعود است!
بررسی قسمتی از اسناد روایات تاریخی آخرین امام شیعه را که توسط یک تن از علمای برجسته شیعه صورت گرفته است به صورت خلاصه شده ، به خدمت تقدیم میداریم ، آرزومندیم ، ارائة این اسناد که نمونة مشتی از خروار برای تمامی اعتقادات اهل تشیع محسوب میشود ـ چراغ هدایتی شود برای آن دسته از کسانی که صاحب بصیرت اند و طالب رسیدن به حقیقت و پرهیز از خرافات و اباطیل!
نویسنده شیعه به نام احمد الکاتب ، درکتاب خود تحت عنوان (تکامل فکر سیاسی شیعه ) در این باره سلسلة تمام روایات مهدی را چنین مطابق به اصول رجال شناسی فرقة تشیع مورد بررسی قرار میدهد:
روايت حكيمه [متن روایات ترجمه شده است ]
ـ صدوق در كتاب (اكمال الدين ص 424) داستان ولادت (صاحب الزمان) را چنين روايت مي كند : « محمد بن الحسن بن الولید، گفت: به ما محمد بن یحیی العطار گفت که به ما ابوعبدالله الحسین بن رزق الله گفته است که به من موسی بن محمد بن القاسم گفته که برای من حکیمه گفت...»
در این سلسله طوریکه میبینیم، الحسين بن رزق الله شخصي مجهول يا مختلق (ساختگی و تقلبی) است كه وجود خارجي در كتب تراجم و رجال ندارد، و نیز موسي بن محمد شخصي مجهول (ناشناخته) مي باشد!
در بعضي از نسخه ها نوشته شده: (الحسين بن عبد الله) به جاي (ابو عبد الله الحسين)، و آن نیز كسي بود كه نجاشي او را قبول ندارد و در وي طعن كرد، و او را متهم به (غلو) كرده است!
ـ صدوق در روايت ديگـري داستان را اين طور مطرح ميكند: « الحسين بن احمد بن ادريس،گفت: به من پدرم گفت که محمد بن اسماعيل به من گفت که ، محمد بن ابراهيم الكوفي، به من گفته است که به من محمد بن عبد الله الطهوي گفته است که به من حكيمه گفته است ...»
طوریکه واضح است در این باره نسخه هاي موجود از كتاب (اكمال الدين) با هم اختلاف دارند و اختلاف در مورد اسم (الطهوي) مي باشد كه در بعضي از آنها (الظهري) و در بعضي (الزهري) ودر بعضی دیگر (المطهري) و در بعضی هم (الطهري) مي باشد. به همه حال! هيچ ذكري در كتب تراجم الرجال از اين شخص وجود ندارد، و اختلاق (تقلبی)اين شخصيت از طرف بعضي از روات محتمل مي باشد، به هر صورت اين شخص مجهول (ناشناخته)مي باشد!
ـ اما شيخ طوسي داستان را در كتاب (الغيبة ص 138و146) از عمه حضرت عسكري نقل كرده و او را بنام (خديجه) بجاي (حكيمه) ذكر مي كند و داستان را يكبار ديگـر نقل مي كند مي گـويد: « ابن ابي جيد از محمد بن الحسن بن الوليد، او از الصفار محمد بن الحسن القمي، و او از عبد الله المطهري، و او از حكيمه ... » كه نام والده (ابن الحسن) را (سوسن) بجاي (نرجس) ذكر مي كند، همينطوريكه در روايت صدوق آمده.
طوریکه مشاهده میشود، در این روايت نام (محمد بن عبد الله الطهوري) كه صدوق ان را ذكر مي كند به (ابي عبد الله المطهري) تبديل مي شود. ولی به هر شکل طوریکه گفتیم ، وی شخصیتی مجهول مي باشد!
ـ طوسي همچنين داستان را به روايت سوّمي نقل مي كند: «از ابن جيد،از محمد بن الحسن بن الوليد،از محمد بن يحيي العطار، از محمد بن حمويه الرازي، از الحسين بن رزق الله، از موسي بن محمد...»
در این روایت كه (محمد بن حمويه الرازي) در سلسله سند آن ذكر شده است شخصیتی مجهول است و معلوم نيست كه او كيست! و همينطور (الحسين بن رزق الله) كه او هم مجهول مي باشد!
ـ طوسي داستان را به روايت چهارمي نقل مي كند: « از احمد بن علي الرازي، از محمد بن علي، از علي بن سميع بن بنان،از محمد بن علي بن ابي الداري، از احمد بن محمد، از احمد بن عبد الله، از احمد بن روح الاهوازي، از محمد بن ابراهيم از حكيمه ... » به معني روايت اولي، اما طوسي از زبان حكيمه اضافه کرده مي گـويد: شب نيمه رمضان حضرت عسكري دنبال من فرستادند. در این جا ملاحظه مي شود كه نيمه شعبان نبود! [برخلاف اهل تشیع که نیمة شعبان را روز تولد امام خود میدانند]
در این روایت، (احمد بن علي الرازي) ضعيف و از جمله تند روان (مغالي) است كه از راوي مجهولي به نام (احمد الاهوازي) روایت میکند!
ـ طوسي داستان را در روايت پنجم به اين شكل نقل مي كند: «از احمد بن علي الرازي، از محمد بن علي، از حنظله بن زكريا، گفت به من گفت الثقه ! از محمد بن بلال از حكيمه... »
طوریکه دیده میشود در این روایت از (حنظله بن زكريا )روایت صورت گرفته كه نجاشي او را ضعيف شمرده است! و این جناب به ما نميگـويد كه (ثقه) چه كسي مي باشد؟ كه به او نقل كرده است!
اما (محمد بن بلال) كسی است که از مدعيان وكالت مهدي مي باشد و با محمد بن عثمان العمري در موضوع نيابت با هم اختلاف و تنازع داشتند. و احمد بن علي الرازي را خودِ طوسي ضعيف دانسته، و همچنين نجاشي و ابن الغضائري نيز او را ضعيف شمرده و متهم به (غلو) كردند!
ـ طوسي در روايت ششم اسم احدي يا سندي از شيوخ ناقلين روايت را از حكيمه نقل نمي كند كه اين بحد ذاته روايت را از صحت و اعتبار ساقط مي سازد. ...
بنا بر اين روايت حكيمه درباره ولادت (ابن الحسن) كه متأخرين آن را از تندروها و ضعفا و مجهولين و انسانهاي تقلبي روايت مي كنند باطل است و مطلقاً نمي توان به اينگـونه روايات و اشخاص اعتماد كرد!
مردي از اهل فارس
مردي از اهل فارس كه به سامراء رفت و در منزل ابي محمد العسكري ماند و با نوكرها بود، روزي پسر بچه اي سفيد روي را ديد، و حضرت عسكري به او گـفت: (هذا صاحبكم): (اين صاحب شما مي باشد)
[1]. ميبينيم اين روايت بسيار ضعيف، و حاجتي نيست كه روي آن توقف كنيم، چون نام راوي را ذكر نمي كند فقط جمله (رجل من اهل فارس) ذكر مي شود، اين رويّه در علم حديث مردود و غير مقبول مي باشد.
يعقوب بن منقوش
اما روايت يعقوب بن منقوش كه مي گـويد: « روزي نزد امام حسن عسكري رفتم و از او پرسيدم: صاحب اين امر كه مي باشد؟ ايشان فرمودند: آن پرده را كه روي درب را پوشانده كنار بزن و در اين حال پسر بچه اي پنج ساله بيرون آمد، حسن عسكري گـفت: (اين صاحب شما مي باشد).»
اين روايت را صدوق از ابي طالب المظفر بن جعفر بن المظفر العلوي السمرقندي، از جعفر بن محمد بن مسعود، از پدرش محمد بن مسعود العياشي از آدم البلخي از علي بن الحسين بن هارون الدقاق از جعفر بن محمد بن عبد الله بن القاسم از يعقوب بن منقوش، نقل كرده است. اين روايت بخاطر مسائل زير ضعيف شمرده مي شود:
1- نبودن شخصي بنام المظفر السمرقندي در كتب تراجم و رجال!
2- نجاشي در كتاب رجال ميگـويد: كه عياشي همواره از راويان ضعيف نقل ميكند. توجه شود كه عياشي معتقد بود كه قرآن تحريف شده است. واين مسئله در كتاب او (تفسير) نقل شده است.
3- وجود شخصي مثل آدم البلخي در سلسله روات، عياشي در بارة او مي گـويد: او شخصي قائل به (تفويض)
* بوده. آدم البلخي مي گـويد: خداوند محمد را خلق كرد و امور جهان را به وي واگـذار كرده و او خلاّق موجودات در دنياست، بعد از محمد خداوند امور عالم را به علي تفويض كرد. ( از كتاب رجال النجاشي.)
4- مهمل بودن الدقاق، وعدم اطمينان از نام كه پدرش حسن يا حسين باشد.
5- مجهول بودن جعفر بن محمد بن عبد الله
6- مهمل بودن يعقوب بن منقوش، واختلاف در نام پدرش بين منقوش و منفوش و منفوس.
عثمان بن سعيد العمري
ـ اما روايتي كه صدوق در (اكمال الدين، ص 435) والطوسي در (الغيبة، ص 217) از جماعتي كه در ضمن آنها عثمان بن سعيد العمري و معاويه بن الحكم و محمد بن ايوب بود، نقل مي كنند كه امام به آنان گـفت: (بعد از من اين شخص امام شما مي باشد) كه صدوق و طوسي اين روايت را از جعفر بن محمد بن مالك الفزاري نقل كرده اند، وي به دروغگـوئي مشهور بوده، و حديث تقلبي درست ميكرده است. ابن الغضائري در باره اش مي گـويد: او كذاب و متروك الحديث بوده و در مذهب او غلو و روايت از ضعفا و مجاهيل نقل مي كند، و همه عيوب ضعفا در او جمع شده. احمد بن الحسين مي گـويد: حديث را ماهرانه جعل و وضع مي كند و از مجاهيل و ناشناخته ها نقل مي كند، من شنيده ام كسي در حقش مي گـويد: او (الفزاري) فاسد المذهب والروايه مي باشد. و من نميدانم چطور شيخنا النبيل الثقه ابي علي بن همام و شيخنا الجليل الثقه ابو غالب رازي از او روايت حديث مي كنند؟!
ـ اما روايت (نسيم) و روايت (طريف ابو نصر) كه دو خادم نزد حضرت عسكري بودند، اين دو روايت را صدوق، از المظفر السمرقندي (مهمل) از العياشي (الضعيف) از آدم البلخي (الغالي المفوض) نقل مي كند.
ـ اما روايت اسماعيل النوبختي كه طوسي آن را از احمد بن علي الرازي نقل مي كند: روايتي بسيار ضعيف مي باشد، چون خود طوسي رازي را توثيق نمي كند وآن را متهم به ضعف و غلو مي كند، اين بعلاوه اتهام نجاشي و غضائري به احمد بن علي رازي مي باشد.
ـ طوسي روايت ديگـري را نقل مي كند: از جعفر بن محمد بن مالك الفزاري، از احمد بن علي الرازي، از كامل بن ابراهيم المدني كه مي گـويد: (نزد عسكري آمده، ناگـهان بادي وزيده و هوا پرده اي را كه روي درب بود تكان مي دهد، پسر بچه اي يا نوجواني مشاهده كرده، نوجوان او را شناخت و بنام صدا كرد، پرده به جاي خود باز مي گـردد و نتوانست دگـر بار پرده را كنار بزند). اين روايت واضح است كه ضعيف مي باشد بعد از اينكه در سلسله راويان الفزاري و الرازي را كه ضعيف و مغالي بودند، مشاهده مي كنيم.
ابو الاديان البصري
اما روايت ابو الاديان البصري كه تنها صدوق آن را نقل مي كند آنهم بدون هيچ سندي روايت را ارسال مي كند، با اينكه صد سال ميان اين دو - يعني شيخ صدوق و ابو الاديان – فاصله وجود دارد و در اصل كسي هم شخصي بنام ابوالاديان را نمي شناسد، لذا مسئله اختلاق اين شخص از طرف (غُلات) مورد تأكيد قرار مي گـيرد!
در دنباله داستان، و آن گـروهي كه از قم و پشت كوه به (سرَّ من رأي) آمده بودند، روايتيكه صدوق آن را نقل مي كند، سر تاسر در سندش احمد بن الحسين الآبي العروضي و ابي الحسين ابن زيد بن عبد الله البغدادي از سنان الموصلي از پدرش ... داراي اشكال ميباشد و اين اشخاص همگـي مجهول الهويه هستند و هيچ ذكري از آنها در تراجم رجال وجود ندارد!
سعد بن عبد الله القمي
اما روايت سعد بن عبد الله القمي كه در آن مي گـويد: «خودش با احمد بن اسحاق وارد بر امام حسن عسكري شدند، روي ران آن حضرت پسر بچه اي در حال بازي بود». اين روايت را صدوق از النوفلي الكرماني از احمد بن عيسي الوشاء و البغدادي از احمد بن طاهر القمي.. نقل مي كند. در سند اين روايت طوریکه مشاهده میکنیم چهار نفر از مجهولين و مهملين قرار گرفته اند، و اما راوي پنجم الشيباني او از ضعفا و تندروها (غُلات) و (مفوضه) مي باشد، همانطوريكه الكشي و ابن الغضائري و الطوسي و النجاشي مي گـويند.
به همین علت (علامه حلي) در كتاب (الخلاصه) اعتماد را از سعد بن عبد الله القمي سلب كرده. (شهيد ثاني) مي گـويد: (علائم تقلب بودن روي اين روايت واضح مي باشد) چون مهدي با انارك طلائي بازي مي كرد، طبق نص روايت.
طوریکه میدانیم اگـر در سند روايت ضعف باشد آن را از اعتبار و وثوق ساقط مي كند. حال اگر ما ضعيف بودن اسناد و روايات و همچنين ضعيف بودن متن آنها را در نظر بگـيريم، دقيقاً متوجه خواهيم شد كه مجموع آنها هر گـز نخواهد توانست وجود شخصي عادي را حتي ثابت كند، چه رسد به اثبات ولادت مهدي، بنا بر اين ولادت هيچ امامي را به اين روايتها نمي توان تثبيت كرد يا از اين روايتها براي ساختار عقيده استفاده كرد!! ...»


[1]- الكليني: الكافي ج1 ص 329، الصدوق: اكمال الدين ص 435، الطوسي: الغيبة ص 140، الصدر: الغيبة الصغري ص 285.
* * تفويض: يعني حضرت محمد وعلي نماينده خدا بر روي زمين هستند وتوانائي خدا در خلق كردن موجودات وغيره هستند.
۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

جرياني تحت نام تصوف از سالهاست كه در بارة پاكستان توسط فردي به نام سيف الرحمن مشهور به پير باره به راه افتاده و اكنون پيروان اين پير باره در افغانستان نيز فراوان شده اند.
اخيرا علماي پاكستان حكم به كفر اين فرد دادند و او تحت نظر استخبارات پاكستان از باره از ترس جان خويش ، به جاي نامعلوم متواري شد و قرار بود كه او را به افغانستان منتقل كنند. اما به اين نماد خرافات و كفريات، اجل مهلتش نداد و همين روزها به درك واصل شده است.
جالب اين جاست كه رئيس دولت اسلامي افغانستان آقاي كرزي نيز مرگ اين گمراه مضل را با آب و تاب به نام آخند زاده صاحب تسليت گفته است. از اين جا معلوم ميشود كه آقاي كرزي نيز از نظر مسلماني از چه اسلامي پيروي ميكند!
خلاصه: اين شخص در تمام افغانستان برايش لانه هاي جور كرده و اكنون كساني به نام خليفه هاي پير باره مصروف پخش خرافات اين گمراه بزرگ هستند و امريكا و دولت صليبي كرزي نيز از آنان حمايت عام و تام ميكند.
در هرات نيز اين جريان را كساني مانند ملا عبدالحميد، (برادر ملا عبدالمجيد سابق رئيس ارشاد و اوقاف هرات) و عارف زنگي صباحي كه شخصي مجهول الهويه و بدنام است و كساني ديگر همراهي ميكنند و از قرار معلوم اين گروهك ضاله برايش در جاجاي شهر و ولسواليهاي هرات اماكني را تحت نام مدرسة ديني از جمله در مناطق اوبه و... راه اندازي كرده و مصروف فعاليت مي باشند .
علماي هرات بايد با تاسي از علماي پاكستان بقاياي اين جريان ضاله را در هم بكوبند و سران اين فتنه را به سزاي اعمال شان برسانند تا جلو باطل گرفته شود . اينك متن فتواي علماي پاكستان را خدمت عزيزان عينا تقديم ميدارم . البته قسمت هاي به دليل مخدوش بودن فتوكپي استفتاء ، خوانده نشده كه نقطه گذاري شده است. علماي و مردم افغانستان توجه جدي نمايند .

پير جعلي باره سيف الرحمن دجال باشندة پشاور پاكستان در شكنجة فتوا ها
كفريات و خرافات پيربارة دجال:
1› در كتاب هداية السالكين صفحة 229 ادعا نموده كه من امام الانبياء هستم! (و حال آن كه امام الانبياء حضرت محمد صل الله عليه وسلم ميباشند.)
2› در صفحة 329 و 330 اين كتاب ادعا كرده است كه صحبت من عين صحبت پيامبر است!
3› در صفحة 328 ادعا كرده كه نام من با نام الله كه رحمان است، شريك است و به عرش نوشته است!
4› در صفحة 311 و 312 ادعا كرده كه پير سيف الرحمن و مريدان او هر وقتي كه بخواهند، ارواح تمام انبياء كرام را خواسته و حاضر ميكنند!
5› در صفحة 312 ادعا كرده كه پير سيف الرحمن و مريدان او هر وقت كه بخواهند تمام فرشته گان آسمانها و زمين را خواسته و حاضر ميكنند و همة آنها را با خود به مدينه منوره برده ميتوانند! ( اين ادعا مشيت نافذه است كه خاصتا از آن الله يگانه ميباشد و كسي كه ادعاي مشيت نافذه كند كافر است.)
6› در صفحة 325 هدايت السالكين گفته كه پير سيف الرحمن در جماعت پيامبران، پيغامبر به نظر مي آيد و اين گونه آواز ها و بشارتهاي غيبي هم به او مي آيد !
7› در صفحة 328 ادعا كرده كه در جنگ بدر، روح شمشير محمد صل الله عليه وسلم پير سيف الرحمن بوده و به بركت او فتح و غلبه حاصل شده است!
8› در صفحات 219 و 328 و 129 و 170 ، خود را سيف المومنين گفته و در صفحة 324 و 442 و 463 هدايت السالكين گفته كه شيخ عبدالقادر جيلاني، با آمدن پير سيف الرحمن بي نور و بي فيض شده، چنان كه مهتاب به برآمدن آفتاب بي نور ميشود. به اين جهت كسي كه در سلسلة قادريه مريد باشد بالاي او لازم و واجب است كه پير قادري را ترك كرده امام الانبياء و مشرف بر تمام اولياء سيف الرحمن را پير خود سازد كه به يك چشم بر هم زدن مريدان خود را به عرش ميرساند و تمام دنيا و مافيها را به دست آنان ميدهد!
9› در صفة 170، سيف المومنين گفته كه در دنيا نه نقشبنديه است و نه قادريه و نه سهرورديه و نه چشتيه ، بلكه به نزد او اين همه زنديق و كافر و فريب كار و دكاندار و شريران اند.
10› در صفحة 83 و 25 و 37 و 53 و 84 و 78 سيف المومنين گفته كه علماي ديوبند بر صراط مستقيم نيستند. حضرت محمد صل الله عليه وسلم را بشر ميگويند! به اين وجه كافر اند و ايشان اجير و تنخواه خوار كافران اند و هر كس هم كه به آنان باور دارد نيز كافر است.
11› در جواب الاستفتاء در صفحة 35 گفته كه تمام علماء و مفتيان دارالعلوم اكورة ختك ، اشد كافر اند و مفتي فريد در دوزخ به نظر من مي آيد.
12› در صفحة 16 فتوي كفريه گفته كه امام اعظم ابوحنيفه رحمة الله عليه، از سلوك و تصوف بالكل خبر نداشته است.
13› ....
14› در صفحة 260 و 259 گفته است كه هر كس پير سيف الرحمن و مريدان او را اولياء نداند كافر است!
15› در صفحة 128 و 183 سيف المومنين گفته سيف الرحمن پير حي و قيوم زمان و كامل و مكمل است و خليفة او به مانند پيامبر بي خوف از بد انجامي است و از او ولايت و بزرگي گرفته نميشود.

فتواي علماي پاكستان در بارة سيف الرحمن پير باره :
› تصنيفات پير سيف الرحمن او را به عوض مصلح بودنش مفسد قرار داده، اسلام او را مشكوك ساخته برتمام اهل اسلام فرض و واجب است كه از او بيزار شوند و برحكومت لازم است كه او را اعدام كند.
( مفتي محمد فريد و مفتي سيف الله حقانيه اكورة ختك)
› اين پير سيف الرحمن اين قدر گمراه است كه تمام علماي ديوبند و علماء تبليغي جماعت ملتان و اكورة ختك، را كافر گفته، بلاشبهه او از اسلام خارج است . فريضة حكومت است كه او را اعدام كند. ( داكتر فدا ...)
‹ پير سيف الرحمن علماي بزرگ و مشاهير اسلام و مسلمانهاي پاكدامن را كافر گفته ، مطابق حديث نبوي اين شخص از اسلام برآمده. (مفتي غلام صديق يكه توت، پشاور.)
› سيف الرحمن و پيروان او يك طائفة گمراه و دشمن اسلام اند. بر هر مسلمان فرض است كه مقابلة او به جان و مال بكند. ( مفتي سراج الدين صوابي)
› پير سيف الرحمن و معتقدين او ضالين و مضلين اند و از اسلام خارج اند. ازصف مسلمانها كشيده شوند و سزاي زنديق داده شود. ( محمد ايوب بنوري دارالعلوم سرحد پشاور.)
› فتوي علماي كرام و مفتيين مذكور ين را تاييد ميكنم، عقايد و اعمال پير سيف الرحمن بر خلاف شريعت اسلامي است ، بلاشبهه او سبب گمراهي مسلمانان است .( شيخ الحديث حسن جان.)
› پير سيف الرحمن خارج از اسلام است و قتل و اعدام او بر حكومت واجب است . و كسي كه معتقد او ست ، نيز واجب القتل است . (مفتي محمد دين گلبهار)
› پير سيف الرحمن يقينا و بلاشبهه خائن و دشمن دين اسلام است سبب گمراهي امت است به نام هدايت گمراهي را عام ميسازد . بايد كه اعدام شود.
(مولوي عبدالرحيم . جي تي رود پشاور.)
› اين طور شخص گاهي ولي شده نميتواند بلكه مجرم بزرگ و گمراه است و برهر مسلمان فرض است و اهل حكومت كه در اعدام او اقدام كند .( مفتي عصمت الله كراچي )
› كسي كه بزرگان دين و علماي امت را خارج از اسلام ميداند خودش از اسلام خارج ميشود به اين وجه پير سيف الرحمن از اسلام برآمده . (حافظ شيراحمد پير سباق)
› مكتوبات و تاليفات و ملفوظات پير سيف الرحمن مجموعة كفريات و خرافات است و او بلاشبهه از اسلام خارج شده و علاج او جز از اعدام ديگر نيست. ( صبيح الدين چار سده.)
› بلاشبه پير سيف الرحمن دجال است. مسلمانها را كافر ميسازد و از قادياني هم زيادتر مفسد است بايد در بندي خانه داخل شود و يا به دار كشيده شود. تا معتقدين او هم عبرت بگيرند .( شيخ الحديث نعمت الله كوهات.)
› طرز و روية پير سيف الرحمن قدم به قدم از غلام محمد قادياني است و ذريعة گمراهي مسلمانهاست بايد اعدام شود.( مفتي امان الله كوهات)
› عقايد و نظريات فرقة سيف الرحمن مطابق با فرقة آغا خاني است كه ضال و مضل و كافر است . (مفتي محمد اقبال مدرسة نصرت العلوم گوجرانواله.)
› اين پير سيف الرحمن پير نيست كه دجال است و مرتد است بايد جلا وطن كرده شود و هيچ كس با او قريب نشود. (مفتي محمد سردار محل والا)
› حركات و رفتار پير سيف الرحمن بالكل بر خلاف شريعت و مذهب است بايد سر او بريده شود .....()
› مايان مفتيان كراچي تاييد و تصديق فتوي علماي سرحد را ميكنيم كه اين پير سيف الرحمان گمراه است و گمراه كننده است بايد از وطن مسلمانها كشيده شود و يا اعدام كرده شود . (مفتي مشتاق احمد بنوري تاون كراچي)
› اين پير سيف الرحمن به دجال و جادوگري مسلمانها را گمراه ميسازد .( مفتي عبيدالله)
› سكوت كردن ، عدم مقابله با كفريات پير سيف الرحمن بي ديني است او بغاوتي از الله و رسول است بايد مقابله او كرده شود . (شيخ الحديث محمد حسن دارالعلوم اتمانزي چار سده )
› دربارة اين پير سيف الرحمن فتوي مفتي محمد فريد صاحب به مانند آفتاب حق است برهر مسلمان واجب كه اجتناب كند . (مفتي مزمل شاه ، مردان )
› مكتوبات و ملفوظات پير سيف الرحمن در مسلمانها انتهايي خرابي شايع كرده بايد جلا وطن و يا اعدام كرده شود . بلاشبه او از اسلام خارج شده و كافر مطلق است. به قتل رسانيده شود .( مفتي محمد احمد ، شير گره)
› پير سيف الرحمن بلاشبه مفسد است و از اسلام برآمده. علاج او به غير از قتل ديگر نيست. (محمد امير مولانا بجلي گر.)
› در بارة اين پير سيف الرحمن كه گمراه كننده است فتواي علماي مذكورين را حق ميدانم و تاييد ايشان را ميكنم .( مفتي محمد نعيم خطيب كوهات)
› كسي كه به مسلمانها كافر ميگويد خود او كافر است به اين وجه پير سيف الرحمان بلاشبه كافر است و متعتقدين او اگر توبه نكنند آنها هم كافر اند .( محمد جنان پراچه تاون كوهات )
› اين عقايد كفرية سيف الرحمن او را مشكوك الاسلام ساخته بايد كه حكومت او را محكوم به حبس دائمي كند و مردم را از ... او ممنوع سازد . (دين اظهر حقاني رزگري كوهات .)
› مايان تمام علماي بلوچستان فتوي علماي سرحد و كراچي و لاهور را تاييد و تصديق ميكنيم كه پير سيف الرحمن زنديق و كافر است حكومت بايد او را اعدام كند و معتقدين او اظهار بيزاري كنند ورنه آنها هم در كفر ميمانند.
جواب دهنده در فتوي خود صادق است و پيروي حق بايد كرده شود و هيج راه غير از اطاعت نيست.( مولانا عبدالمجيد مدرس عربية خير المدارس كويته.)
› اين پير جعلي ضال و مضل است از او پرهيز كردن بايد و گمراهي او بايد به مردم نشان داده شود اين فريضة اهل حق است . (احقر مولانا عبدالباقي مفتي دارالافتاء جامعة مفتاح العلوم كويته.)
› پير جعلي سيف الرحمن آخند زاده خودش و پيروانش همه گمراه اند و ديگران را هم گمراه ميكنند بايد تمام مسلمانها خود را از اين فتنه كنار كنند ...()
› پير جعلي سيف الرحمن و رسائل او به خواندن من و رفقاي با اعتماد از لغويات و هزليات و كفريات پر است از اين رو اين شخص خارج از جماعت مسلمانها است و شخص گمراه است از اين رو همة مسلمانها از او و از معتقدين او از صحبت آنها اجنتاب كنند . (مفتي عبدالستار گلستاني جامة دارالعلوم كويته.)
› به مسلمانهاي عالم اسلام و جماعتهاي ديني كافر گفتن خودش كفر و خارج از اسلام است. علماي كرام كه در بارة پير جعلي كدام فتوي داده اند ما تاييد آن را ميكنيم . (مولانا سيد عبدالستار شاه ، مولانا سيد محمد طاهر شاه، مفتي گل حسن مدرسة دارالعلوم رحيميه كويته.)
› شخص مذكور پير جعلي سيف الرحمن بنا بر كفريات او، كافر است و مرتد است و فرعون ثاني است .( مفتي سيف الرحمن ديوبندي مدرسة تجويد القرآن كويته)
› اين پير جعلي سيف الرحمن پير نيست بلكه ضال و مضل است و ملحد است فريضة حكومت اسلامي است كه اين گونه ملحدين را بر ملاء عام سزا بدهد. (حافظ خير محمد مهتمم جامعة خير المدارس العربيه كويته )
› پير سيف الرحمن به عقايد موجودة خود گمراه است سزاي زندييق به او داده شود اين شخص، طور و طريق قاديانيهاي دجا ل را تشهير ميكند . (مولانا انوارالحق حقاني خطيب مركزي جامع مسجد كويته )
› اين پير جعلي گمراه است جمله مسلمانان بايد خود را از او نگه دارند . (مولانا رسول شاه مدرس جامعة بحر العلوم كويته.)
› خادمان دين متين را به يك جنبش قلم كافر قرار دادند نزديك مفتي به فتواي خويش كافر است . فتوي شرعي به جاي خود است .( احقر مولانا محمد يعقوب ... و مهتمم جامعة رشيديه تدريس القرآن كويته .)
› من كفر مسلما فقد كفر. (حافظ عبدالواحد مدرسة مظهر العلوم شالدره كويته )
از جانب مستفتيان:
مولانا پير محمد چشتي يكه توت پشاور.
مولانا محمد عثمان صاحب دارالعلوم ربانيه تاروجيه
قاري فياض الرحمن دارالعلوم نمك مندي پشاور
مولانا محمد مجاهد بارة پشاور
مولانا شيخ سراج الدين صاحب
مولانا رحمت هادي صاحب گلبهار پشاور
مولانا اكرام الله خان قاسمي مسجد قبا نوتهيه پشاور
مولانا نورالله بده بير پشاور
مولانا غلام الله صاحب پشاور
ناشر: مولانا محمد عثمان صاحب دارالعلوم ربانيه تاروجيه . امضاي و مهر مفتيان پاكستان

كفرياتي چند از كتاب هداية السالكين پير باره سيف الرحمن
› در صفحة 292 دعوي قيوميت زمان كرده است . كه اين ادعاي الوهيت بوده و كفر است.
› در صفحة 293 ادعاي مقام اخص الخواص كرده است كه اين مقام مربوط به پيامبران عليهم السلام است و بس.
› در صفحة 327 ادعا ايستاده شدن در صف انبيا در روز قيامت را كرده است. كه اين ادعاي مانند قاديانيت است.
› در صفحة 329 ادعا كرده است كه تمام انبياء ، صحابه و اولياء كرام و خود محمد الرسول الله صل الله عليه وسلم، به پير باره اقتدا نمودند . كه اين خود نهايت بي شرمي است.
› در صفحة 333 دعوي نموده كه حضور صل الله عليه وسلم ، در حالي كه گريه ميكرد از آخند زاده سفارش امت خود را كرده است. يعني اين كه نبي مكرم اسلام هم محتاج اوست!
› در صفحة 328 گفته است كه سيف الرحمن برعرش مسطور وقايم است!
› در صفحة 294 دعوي نموده كه از مقربين اولين است. !
› در صفحة 296 دعوي كمال كرده است.
اعلان : تمام اهل قلم بايد احساس مسئوليت نموده در اداي وجيبة خويش تقصير نكنند . زيرا كه رضا به كفر كفر است. و به مردم نيك صالح و پرنفوذ بايد بر حكومت فشار وارد سازند تا كتاب مذكور را مصادره و اين شخص گمراه وبي دين را فورا دستگير و سزاي سخت برايش بدهد.
از طرف تنظيم اتحاد العلماء ملاكند دويژن. پاكستان