خلاصة این واقعه چنانکه در تواریخ اسلامی چون سیرة ابن هشام (۴/۲۷۴) که قدیمیترین تاریخ در سیرة رسول خدا است و در سایر کتب تواریخ و تفسیر فریقین از شیعه و سنی از قبیل تفسیر جمال الدین ابوالفتوح رازی( ) که به فارسی تألیف شده و تفسیر ابن کثیر و تاریخ البدایه والنهایه و کتاب مجالس المؤمنین قاضی «نور الله شوشتری» (۱/۴۳) آمده، چنین است: در سال دهم هجری که رسول خدا ص برای انجام و تعلیم حج اسلامی عازم بیت الله الحرام بود، نامههایی به رؤسای قبائل عرب و بلاد مسلمین فرستاد و از آنان دعوت کرد که برای انجام حج در مکه حاضر شوند، از جمله نامهای به امیر المؤمنین علی ؛ که در این هنگام در یمن بسر میبرد و أخذ زکات مینمود، نوشت و حضرتش را دعوت کرد که برای ایام حج در مکه حاضر شود. آن جناب که در این وقت در یمن و یا در راه بازگشت از یمن بود، چون نامة رسول خدا را دریافت داشت با خود اندیشید که اگر بخواهد اموال بیت المال را که بیشتر عبارت بود از شتر و گاو و گوسفند، با خود حمل کند نمیتواند در موقع مقرر به مکه برسد ناچار آن اموال را به کسانی که همراه حضرتش بودند مانند بریدة اسلمی و خالد بن ولید و غیره واگذار نمود که تحت مراقبت آنان حمل شود و خود با سرعت بیشتر روانة مکه شد و در روز هفتم و یا هشتم ذیحجه خود را به رسول خدا رسانید.
و پس از انجام حج و مناسک آن، به صوب مأموریت خود که حمل اموال بیت المال بود برگشت چون به قافلة بیت المال رسید مشاهده نمود که پارهای از اموال بیت المال که از آن جمله حلّههای یمنی بود، مورد تصرف و استفادة بعضی از اصحاب قرار گرفته و چنانکه عادت و رویة آن جناب در اجتناب از تصرف در اموال بیت المال بود، از مشاهدة آن وضع غضب بر وی مستولی شد و بریده و خالد را مورد عتاب و خطاب قرار داد. این رفتار آن جناب که عین صواب بود بر اصحاب که خود ارباب رجال و رکاب بودند سخت گران آمد و از آن حضرت دلگیر و ناراحت شدند و کسانی را به خدمت رسول خدا فرستاده و یا خود مستقیما مراجعه نموده و از خشونت و شدت سختگیری آن جناب شکایت نمودند، رسول خدا پس از استماع شکایت آنان، ایشان را از ناراحتی و نارضایتی از علی ؛ منع فرمود و پارهای از فضائل آن حضرت را بیان کرد و فرمود: «ارفعوا ألسنتکم عن علي فإنه خشن في ذات الله غیر مداهن في دینه» زبان خویش را از علی باز دارید زیرا او دربارة دین خدا خشن بوده و در امور دین سهلانگار نیست، اما خالد و بریده و دیگران که قبل از ملاقات رسول خدا از گلهمندی از علی ؛ نزد دیگران مضایقه نکرده بودند، طبعا بسیاری از مردمی که هنوز علی ؛ را ندیده بودند و به درستی نمیشناختند ممکن بود بر اثر شکایت و گلهمندی اینان، علی به بدی معرفی میشد و رسول خدا که این کیفیت را مشاهده فرمود، لذا بر خود لازم دید که قبل از آنکه آن همه مسلمان که از گوشه و کنار جهان برای ادای فریضة حج اجتماع کرده و اکنون در مسیر بازگشت بودند، متفرق گردند و پیش از آنکه امواج این واقعه به مکه برسد و یا این ماجرا در مدینه شایع شود و مردم مدینه تحت تأثیر آن قرار گیرند، از شخصیت بارز و ممتاز علی ؛ دفاع کرده و حضرتش را با فضائل عالی که دارد به مسلمانان معرفی و قضیه را در همانجا حل و فصل نماید( ) علاوه بر آن دفاع از حیثیت یک شخص ممتاز مسلمان بر حضرتش واجب بود لذا در اجتماع غدیر خم به معرفی آن جناب و وجوب دوستی او بر جمیع مسلمانان پرداخت که البته این صورت و کیفیت به دلایلی که در صفحات آینده خواهیم گفت هرگز معنای منصوصیت علی ؛ را به خلافت از جانب خدای متعال نداشت.
آیا حدیث غدیر دلالت بر منصوصیت علی ؛ دارد؟
به عقیدة ما با توجه به دلایل زیر خطبة غدیر بر منصوصیت علی ؛ دلالت ندارد:
۱- بهترین دلیل همان است که هیچ یک از کسانی که در آن اجتماع بوده و خطبة رسول خدا ص را شنیدند از آن, چنین تعبیری نکردند و به همین جهت در سقیفة بنی ساعده ذکری و حتی اشارهای در این باب به آن حدیث نرفته و پس از آن هم در تمام دوران خلافت خلفای راشدین کسی در موضوع زعامت مؤمنین بدان استناد نجست تا اینکه تفرقهافکنان پس از سالها بدان تمسک جستند و کردند آنچه کردند!!
۲- خود امیر المؤمنین علی ؛ و طرفداران او از بنی هاشم و غیره در سقیفه و پس از نصب ابوبکر به خلافت سخنی از آن به میان نیاوردند و به منصوصیت آن جناب به این حدیث استناد نکردند، حتی بنا به ادعای برخی از علمای شیعه که دوازده تن از اصحاب رسول خدا به طرفداری علی مرتضی ؛ با ابوبکر احتجاج کردند حدیث غدیر را مستند خود در اولویت علی به خلافت نگرفتند و اگر در گفتار پارهای از ایشان ذکری از آن به میان آمده فقط به عنوان شمردن فضائل بوده وگرنه در آن اصلا اشارهای به منصوصیت آن جناب به خلافت از جانب خدا نیست، هر چند خود آن حدیث ۱۲ نفری از نظر صحت و سقم وضع استواری ندارد و قرائن جعل در آن کاملا آشکار بوده و طبعا قابل استناد نیست.
۳- قوت ایمان اصحاب فداکار و مجاهد رسول الله و مدح و تجلیل قرآن کریم از ایشان، با کتمان خلافت و امامت الهی علی ؛ توسط آنان، تناقض صریح دارد، خصوصا که بسیاری از آنان چنانکه گفتیم از پذیرش زعامت آن حضرت اباء نداشتند و اقرار کردند که اگر پیش از بیعت با ابوبکر سخنان امیرالمؤمنین را میشنیدند. با آن حضرت بیعت میکردند و طبعا انگیزهای برای کتمان خطبة غدیر نداشتند و اگر از خطبة مذکور، چنان معنایی را فهمیده بودند، تخلف نمیکردند.
۴- ماجرای خالد و بریده( ) در تصرف پیش از موقع اموال زکات که شرحش گذشت از موجبات ایراد خطبة غدیر بوده و بیانگر آن است که پیغمبر خدا از مردم، دوستی و نصرت و قدرشناسی نسبت به حضرت علی ؛ را میخواهد.
۵- بیان معجزنشان خاتم پیامبران در این مورد چنان است که ابهامی در آن وجود ندارد و تنها غبار تعصب و علاقة کورکننده به عقاید ناموجه موروثی است که مانع درخشش فصاحت و دقت بیان رسول الله ص شده است.
در خطبة غدیرخم جملة برجستهای وجود دارد که در تمام روایات غدیریه ذکر شده و مخالف ندارد و آن جملة معروف «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» … است، توجه دقیق به این جمله، رافع بسیای از مشکلات است زیرا نکتة بدیهی و اختلاف ناپذیر در این جمله که در هیاهوی تعصبها و فرقهگراییها کمتر بدان توجه میشود آن است که لفظ «مولی»، به هر یک از معانی متعدد و پر شمار آن که حمل شود، معنای جمله غیر از این نخواهد بود که در آن واحد هر که اکنون من «مولا»ی اویم علی ؛ نیز هم اینک «مولا»ی اوست. به عبارت دیگر پیامبر ص از کلمه «مولی» همان معنایی را برای علی ؛ خواستار است که خود هم اکنون حائز است.
حال اگر بخواهیم به انگیزة علائق فرقهای خویش از معانی لغوی لفظ عدول کنیم و از طریق کلمة «مولی» مقام خاصی برای علی ؛ قائل شویم باید توجه داشته باشیم که آشکارترین و نزدیکترین شأن و شؤون حضرت محمد ص به ذهن، مقام نبوت و رسالت است، در این صورت برای اینکه علی ؛ پیامبر پنداشته نشود باید قیدی در جمله وجود میداشت که ذهن را از این معنی منصرف کرده و به مقام منظور متوجه سازد. اما میدانیم که در کلام هیچ قیدی موجود نیست در حالی که حمل «مولی» - البته با توجه کامل به قرائن موجود در کلام - به معنای لغوی نیازمند قید توضیحی نیست و کلام موجود نقصی نخواهد داشت و به فصاحت تمام مقصود را میرساند.
علاوه بر این چنانکه در سطور آتی خواهیم دید با اینکه تاکنون کوشش بسیار صرف شده، ولی مدعیان موفق نشدهاند برای «مولی» معنای خلیفه، امام، حاکم، امیر، والی و …. بتراشند، حال اگر بدون توجه به لغت، به زور کلمه «مولی» را به معنای خلیفه بگیریم با این مشکل مواجهیم که پیامبر خلیفة کسی نبود تا بخواهد خلافت مذکور در مورد علی ؛ نیز پذیرفته شود. و یا اگر به فرض محال «مولی» را به معنای امام بگیریم، این موضوع با وجود پیغمبر - که علاوه بر نبوت مقام امامت نیز داشت - با اعتقادات شیعی تصادم و منافات دارد( ) و اگر برای خلاصی از این تعارض اصرار کنیم و بگوییم مقصود از این کلام، امامت و خلافت بلافصل علی ؛ بعد از پیامبر ص است، لزوما باید کلمة «بعدي یعنی پس از من» نیز در کلام ذکر میشد - هر چند کسی ادعا نکرده که پیامبر این کلمه را فرموده باشد - اما پیامبر نه قیدی بکار برده که از لفظ «مولی» فقط «امامت» فهمیده شود و دیگر شؤون آن حضرت، بر کنار بماند و نه قید «بعدی» را استعمال فرموده، و این کار از هادی و معلم امت و پیامبر فصیح اسلام پذیرفتنی نیست. شک نیست اگر پیامبر ص مقصود دیگری میداشت به فصاحت تمام بیان میفرمود و قطعا از تفهیم منظور خود ناتوان نبود.
از این رو تنها معنای تردید ناپذیر «مولی» که هم با مورد و هم با قرائن و هم با لغت و هم با دین و شریعت سازگار است همان معنای دوستی و نصرت است و بقیه، سخنان بیدلیل و نامستندند.
۶- چنانکه در سطور بالا گفتیم در جملة متفق علیها و معروف خطبة غدیر لفظ «مولی» استعمال شده است که معانی بسیار دارد، عبدالحسین امینی در کتاب «الغدیر» معانی زیر را برای مولی ذکر کرده است:
۱- پروردگار ۲- عمو ۳- پسر عمو ۴- پسر ۵- پسر خواهر ۶- آزادکننده ۷-آزاد شده ۸- بنده و غلام ۹- مالک ۱۰- تابع و پیرو ۱۱- نعمت داده شده ۱۲- شریک ۱۳- همپیمان ۱۴- صاحب و خواجه (یا همراه) ۱۵- همسایه ۱۶- مهمان ۱۷- داماد ۱۸- خویشاوند ۱۹- نعمتدهنده و ولی نعمت ۲۰- فقید ۲۱- ولی ۲۲- کسی که به چیزی سزاواتر از دیگران است ۲۳- سرور (نه به معنای مالک و آزادکننده) ۲۴- دوستدار ۲۵- یار و مددکار ۲۶- تصرفکننده در کار ۲۷- عهدهدار کار( ) و با تمام کوششی که کرده موفق نشده معنای خلیفه و حاکم و امیر و … از آن استخراج کند و اعتراف کرده که لفظ «مولی» مشترک لفظی و حد أکثر به معنای «أولى بالشيء» (معنای بیست و دوم) است. بدین ترتیب معنای لفظ «مولی» را بدون قرینه نمیتوان دریافت و از این معانی آنچه با توجه به موجبات ایراد خطبه و موقعیت اظهار آن و از همه مهمتر قرینة آن در جملة بعدی که میفرماید: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» یعنی پروردگارا هر که او را دوست دارد، دوست بدار، و هر که او را دشمن بدارد، دشمن بدار و ثابت میکند که مراد از آن محبت و دوستی و نصرت آن بزرگوار است( ).
دانشمند معاصر استاد «تقی الدین النبهانی» در باب تعیین و نصب یک فرد مشخص به عنوان خلیفة پیامبر ص و نیز دربارة خطبة غدیر و معنای «مولی» مطالبی گفته است که ما نظر وی را با اندکی تصرف در اینجا بیان میکنیم:
اعتقاد به اینکه پیامبر ص فرد معینی را به عنوان خلیفة پس از خود نصب فرموده با مسألة بیعت که تشریع آن در اسلام، مخالفت ندارد، سازگار نیست، زیرا اگر فردی به عنوان خلیفة پیامبر تعیین و نصب شده باشد، دیگر بیعت کردن با وی معنی ندارد و دیگر به تشریع اصل بیعت، نیازی نیست، چون بیعت طریقة نصب خلیفه و رسمیت یافتن خلافت است و اگر کسی پیشاپیش توسط شارع مشخص شده باشد عملا منصوب شده و حاجت به بیان طریقة نصب وی نیست. در حالی که عقد خلافت از طریق بیعت است که منعقد میشود و طبعا این به معنای عدم نصب پیشین و تعیین یک فرد معین به عنوان خلیفه است.
به همین سبب در کلیة احادیثی که لفظ بیعت در آنها وارد شده، حدیث دلالت عام دارد و به فرد معینی اختصاص نیافته، در حالی که اگر افراد مشخص مورد نظر بودند، لفظ بیعت به صورت عام و مطلق ذکر نمیشد، چنانکه آمده است: «من مات وليس في عنقه بيعة ….» یا «من (رجل) بايع إماماً ….» و حتی کلمة «امام» نیز در احادیث به صورت نکره و یا با «ال» جنس یا مضاف به لفظ جمع ذکر شده از قبیل: …. «قام إلى إمام جائر …» یا «يكون بعدي أئمة …..» «…. فالامام الذي على الناس راع وهو مسؤول عن رعيته …. «إنما الإمام جنة يقاتل من ورائه ويتقى به …» یا «خيار أئمتکم … شرار أئمتکم ….» و امثال آن به وضوح تمام تعیین یک فرد مشخص توسط پیامبر ص را نفی میکند. همچنین روایاتی که میفرماید اگر با بیش از یک نفر بیعت شد فرد دوم را به منظور جلوگیری از تفرقه بکشید، دلیل واضحی است که پیامبر از قبل فرد مشخصی را به خلافت نصب نفرموده است.
اصحاب رسول خدا در اینکه خلیفه چه کسی باشد با یکدیگر هم عقیده نبودند و این ناشی از آن است که پیامبر فرد خاصی را به خلافت نصب نفرموده بود و از جمله کسانی که در این موضوع عقیدة متفاوتی داشتند حضرت علی ؛ و ابوبکر بودند که دربارة هر یک گفته میشود پیامبر اکرم آن دو را برای خلافت پس از خود معرفی فرمود( ) ولی هیچ یک از آن دو به وجود نص بر خلافت خود اشاره نکردند، حال آنکه اگر نص وجود میداشت، به آن استناد میکردند بلکه واجب بود که چنین کنند.
نمیتوان گفت که نصی موجود بوده ولی صحابه آن را ذکر نکردهاند، زیرا ما دین خود را کلا از طریق اصحاب پیامبر ص که علی ؛ و ابوبکر از آن جملهاند گرفتهایم و اگر قرار باشد آنها برخی از نصوص را کتمان کنند در این صورت اعتماد از اصل دین سلب میشود، زیرا چه بسا نصوص دیگری نیز موجود بوده که اصحاب پیامبر ص از ما کتمان کرده و یا تغییر داده باشند؟ کسانی که چنین خیانت عظیمی مرتکب شوند چه تضمینی است که دهها خلاف دیگر را مرتکب نشوند؟
نمیتوان گفت به منظور حفظ اتحاد و اتفاق مسلمین از ذکر این نص خودداری شده است. زیرا این کار به معنای کتمان حکم إلهی، بلکه یکی از مهمترین اصول اسلام و نقص دین است، خصوصاً در زمانی که شرائط کاملاً مقتضی ابراز آن بوده و بیشترین احتیاج به اظهار آن وجود داشت و این کار لاأقل از خلیفة رسول الله و هادی امت، قطعا پذیرفتنی نیست و موجب نقص غرض از نصب امام است و اگر وحدتی هم ایجاد میشد، وحدتی به قیمت از بین رفتن تمامیت و کمال دین و اتحاد بر باطل بود که طبعا از نظر اسلام فاقد ارزش است.
از روایاتی که پیامبر ص دربارة عترت گرامی خویش سفارش فرموده از قبیل: «وأهل بيتي، أذکرکم الله في أهل بيتي» و نظایر آن و یا روایاتی که لفظ «عترت» در آن بکار رفته، مفهوم خلافت و جانشینی پیامبر در امر زمامداری امت استنباط نمیشود (خصوصا که لفظ «عترت» یا «أهل البیت» بر بیش از یک فرد و هم بر مرد و هم بر زن دلالت دارد) زیرا لفظ واضح بوده و صراحت دارد بر اینکه پیامبر در مورد رعایت حقوق عترت خویش سفارش فرموده تا اهل بیت بزرگوارش مورد احترام و اکرام واقع شده و قدرشان دانسته شود و مورد بیاعتنایی واقع نشوند و منطوق و مفهوم آن دلالت بر نصب یکی از آنان به امامت أمت ندارد.
احادیث «ولایت» یا «موالاه» نیز که در آنها واژة «مولی» یا «ولی» یا «موالاه» و امثال آن ذکر شده، دلالت بر جانشینی در امر حکومت بر مردم ندارد و الفاظ آنها غالبا از این قرار است: «أنت ولي کل مؤمن بعدي» يا «وليكم بعدي ….» يا «…. فليوال علياً بعدي» يا «…. فليول علياً وذريته بعدي» يا «…. فمن تولاه فقد تولاني» يا «… فإن ولايته ولايتي» و از همه معروفتر «… اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ….» میباشد که مفسر تمام آن روایات، همین عبارت اخیر است که میرساند منظور از این روایات نصرت و همراهی و محبت نسبت به آن جناب است. زیرا در زبان عربی ظاهرترین معنای «ولی» متضاد «عدو» است. و کسانی که کوشیدهاند به طریقی معنای «مولی» یا «ولی» را از نصرت و دوستی و امثال آن منصرف سازند و لاأقل بیست و هفت معنی برای «مولی» ذکر کردهاند از اعتراف به این حقیقت ناگزیر شدهاند که: معنای «مولی» حداکثر، «أولی بالشيء» است و نتوانستهاند علی رغم کوشش بسیار و زیر و زبر کردن کتب لغت و دواوین شعر و کتب ادبی و …. معنای حاکم و سلطان و امام و جانشین و …. از آن استخراج کنند؟!! و این به وضوح اثبات میکند که «مولی» و «ولی» در قرآن و حدیث و کلا در زبان عربی به معنای حکومت و زمامداری نیامده است و نمیتوان الفاظ نصوص شرع را به معنای لغوی یا معنای شرعی آن حمل نکرد و طبعا نمیتوانیم احادیث «ولایت» یا «موالاه» را به اعطای خلافت و زمامداری مسلمین به علی ؛ حمل کنیم که نه مطابق معنای لغوی و نه موافق معنای شرعی لفظ است.
آری، در صورتی که لفظ «ولی» مضاف به کلمة «أمر» قرار گیرد یعنی به صورت «ولی الأمر: فرماندار» استعمال شود به معنای حاکم و امیر خواهد بود ولی میدانیم که پیامبر ص بلا استثناء، در کلیة روایات فرق مختلف اسلامی، از اینکه لفظ «امر» را مضاف الیه «ولی» یا «مولی» قرار دهد، ابا فرموده و در این صورت نمیتوان معنای خلافت پس از پیامبر را، به روایات «ولایت» تحمیل نمود!
لازم است دو نکتة مهم در اینجا کاملا مورد توجه قرار گیرد:
نخست اینکه اشتقاق کلمات از یک مادة لغوی، به معنای وحدت معنوی تمام مشتقات مادة مذکور نیست، بلکه معنای هر کلمه، صرفنظر از مادة اشتقاق، متکی به وضع و استعمال عرب است، مثلا کلمة «جاء» به معنای «آمد» ولی کلمة «أجاء» به معنای «پناه برد» است، با اینکه هر دو از یک مادة لغوی هستند. در این مورد نیز نمیتوان گفت: چون لفظ «ولی الأمر» به معنای حاکم و امیر و … است، پس کلمة «مولی» یا «ولی» که به لحاظ مادة لغوی با لفظ «والی» یا «ولی الأمر» از یک منشأ هستند نیز مفید معنای «حاکم و امیر» است. زیرا کلمات مذکور در زبان عربی ابداً بدین معنی استعمال نشده و این مسألهای است منوط به استعمال عرب، نه اینکه شخص آنچه را که از مجموع کلمات مشتق از یک ماده دریافت میشود به یکایک مشتقات آن نسبت دهد، و اگر عرب صریحا لفظ «ولی» (در صورتی که مضاف به «امر» نباشد) یا «مولی» را به معنای «حاکم و امیر» استعمال نکرده باشد، نمیتوان آن دو را به معنای مذکور حمل کرد.
دوم آنکه قرائن کلام هر چه باشد، به کلمة مورد نظر, معنایی غیر از معانی مختلف که عرب لفظ را صریحا در آن معانی استعمال میکند، نمیبخشد بلکه قرائن، از میان معانی مشترکی که برای کلمه وضع شده یکی را بر معانی دیگر، مرجح داشته و مفاهیم دیگر را بر کنار میدارد، ولی موجد معنای جدیدی که عرب لفظ را در آن معنی استعمال نکرده باشد، نخواهد بود. کلمة «مولی» نیز در احادیث «ولایت» بر تشویق و تحریض امت به محبت و حمایت از علی ؛ و احترام و قدرشناسی نسبت به آن حضرت دارد ولی این قرائن معنای جدید به آن نمیدهد و نمیتوان معنای «حاکم و امیر بر مردم» را به آن تحمیل کرد! (پایان کلام استاد «نبهانی»).
۷- از اینها مهمتر، طریقة عجیب و بیسابقه و توجیهناپذیر بیان اصل «امامت» است. زیرا هیچ یک از اصول - و حتی بسیاری از فروع - دین در قرآن کریم که «به زبان عربی واضح و بدون اعوجاج»( ) نازل گردیده، بدین صورت اعلام نشده است. توجه به این نکته برای افراد منصف و حقجو، بسیار راهگشا خواهد بود، زیرا در قرآن کریم دهها بلکه صدها آیة واضح و خلاف ناپذیر دربارة «توحید» هست، دهها بلکه صدها آیة بیچون و چرا دربارة «معاد» در دست داریم، در مورد اصل «نبوت» عامه و نیز «نبوت» پیامبر ص نیز آیات واضح در قرآن مجید کم نیستند و هکذا … در مورد شمار کثیری از فروع، نیز آیات متعدد نازل شده و در تمامی این موارد، مقصود - لاأقل به اجمال - بدون اتکاء به حدیث، قابل حصول است. اما چرا دربارة اصل اساسی و سعادتبخش «امامت» این روش متروک شده و به هیچ وجه آیة «امامت» را در قرآن نمییابیم؟! و آیاتی که ادعا میشود راجع به «امامت» است آیاتی است که برای قبول ارتباط آن با اصل «امامت» غالبا باید از توجه به آیات قبل و بعد و سیاق آیات، یا خواندن آیه تا انتهاء، خودداری کنیم!! علاوه بر این مشکل بزرگ، آیات ادعایی، بدون اتکاء به حدیث، ابدا قابل استفاده نیست؟!! براستی چرا شارع در این مورد استثناء قائل شده و برای هدایت امت، به جای وضوح و صراحت، ایهام و ابهام را برگزیده. عجیبتر اینکه وقتی به سراغ حدیث میرویم میبینیم حدیث هم چنانکه باید و شاید رافع ابهام نیست و در آن از لفظی استفاده شده که به اعتراف طرفدارانش لاأقل بیست و هفت معنی دارد؟!!! و به نحوی بیان شده که با توجه به موقعیت و قرائن، دلالت آن بر غیر «امامت» آشکارتر است!! در حالی که پیامبر اکرم که بر هدایت خلق حریص( ) و «افصح من نطق بالضاد»( ) بود بیتردید برای هدایت امت و اتمام حجت، چنین موضوع اساسی و مهمی را با تردید ناپذیرترین عبارات بیان میفرمود، نه آنکه از اسلوبی پیچیده و شبهه ناک استفاده کند!!( ).
آیا اهمیت اصل «امامت» از ماجرای زید - که نامش صریحا در قرآن ذکر شده - کمتر است؟! آیا میتوان بین اصول دین تا این اندازه تفاوت قائل شد؟! که همه را به وضوح بیان کنیم و یکی را مبهم گذاریم؟! آیا طرفداران «امامت منصوصه» به این مسأله اندیشیدهاند که چرا در قرآن از اصل «امامت» که به عقیدة آنان از «نبوت و رسالت» بالاتر است( )، اثر واضحی نیست؟ آیا گویندة "ما فرطنا في الكتاب من شيء"، از ذکر مسألة «امامت» فروگذار میکند؟! آیا اهمیت ماجرای اصحاب کهف که حتی از ذکر سگشان در قرآن قصور نشده، از مسألة امامت بیشتر است؟ آیا کتابی که برای هدایت مردم تا قیامت نازل شده، موضوعی که قرنها موجب تفرقه و اختلاف در بین امت است و حتی به جنگها و منازعاتی در میانشان منجر شده، ترک میکند و ماجراهای گذشتگان از قبیل «ذوالقرنين ولقمان وهارون ؛ وقارون و …» را به تفصیل شرح میدهد؟ آیا پروردگار مهربانی که از ذکر پشه در کتابش اباء ندارد از ذکر صریح مسألة «امامت» امتناع میکند؟!! آیا این است روش هدایت مردم؟!!
به نظر ما، هر که با قرآن انس و آشنایی داشته باشد، تردید نخواهد کرد که این نحوه بیان متناسب با روش قرآن کریم نیست.
مأخوذ از سایت سنی نیوز:http://www.sunni-news.net