۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه
نظر بدهيد :
اين شعر از كدام شاعر است و از محتواي آن چه برداشت كرده ايد؟
رفض ني بد زحب آل عباست
بديي آن زبغض اهل وفاست
بغض آنان كه مقتدا بودند
سابقان ره هدي بودند
از وطنها مهاجرت كردند
بر المها مصابرت كردند
پاية دين بلند از ايشان شد
كار شرع ارجمند از ايشان شد
با نبي در شدايد و اهوال
بذل ارواح كرده و اموال
در سفر همركاب او بوده
در حضر همخطاب او بوده
همه آثار وحي ديده ازو
همه اسرار دين شنيده ازاو
رضي الله عنهم از سوي حق
بهر ايشان بشارت مطلق
وز رضوا عنه منصب ايشان
برتري از همه رضا كيشان
چون همه مرضي خداوندند
چه غم ار عمرو و زيد نپسندند
هركه باشد پسند خالق پاك
گر نباشد پسند خلق چه باك
لعن كز رافضي بود واقع
شود آن لعن هم بدو راجع
قدر اصحاب از آن بود برتر
كه زطعن خسان شود ديگر
ذروة عرش از آن بود بالا
كه نهيق خران رسد آنجا
هركه بر روي مه فشاند تف
يا دمد در چراغ انجم پف
روي خود را زتف بيالايد
وزپف انفاس خويش فرسايد
ورنه بر آسمان مه و انجم
بديي آن زبغض اهل وفاست
بغض آنان كه مقتدا بودند
سابقان ره هدي بودند
از وطنها مهاجرت كردند
بر المها مصابرت كردند
پاية دين بلند از ايشان شد
كار شرع ارجمند از ايشان شد
با نبي در شدايد و اهوال
بذل ارواح كرده و اموال
در سفر همركاب او بوده
در حضر همخطاب او بوده
همه آثار وحي ديده ازو
همه اسرار دين شنيده ازاو
رضي الله عنهم از سوي حق
بهر ايشان بشارت مطلق
وز رضوا عنه منصب ايشان
برتري از همه رضا كيشان
چون همه مرضي خداوندند
چه غم ار عمرو و زيد نپسندند
هركه باشد پسند خالق پاك
گر نباشد پسند خلق چه باك
لعن كز رافضي بود واقع
شود آن لعن هم بدو راجع
قدر اصحاب از آن بود برتر
كه زطعن خسان شود ديگر
ذروة عرش از آن بود بالا
كه نهيق خران رسد آنجا
هركه بر روي مه فشاند تف
يا دمد در چراغ انجم پف
روي خود را زتف بيالايد
وزپف انفاس خويش فرسايد
ورنه بر آسمان مه و انجم
فارغند از تف و پف مردم
9 نظرات:
عجب شعر به حاليه واقعا كه همة حقايقو بيان كرده . خدا خيرش بده هركه هست.
با سلام خدمت دست اندركاران محترم و مجاهد وبلاك وزين حقيقت ايمان.
شايد اين شعر از مولوي جلال الدين محمد بلخي باشد. در بارة محتواي آن هم كه واضح است از عجايب شيعه سخن ميگويد كه براي هرصاحب عقل و شرعي هرگز چنين باور هاي قابل قبول نيست.حالا جايزه چي ميدهيد.
ششعر رافضي، از معاصران نيست،از پختگي آن معلوم است كه يا از مولوي است يا از جامي و يا از عطار!
اما آن قسمت اخير خيلي زيباو پر معناست، ذروة عرش ...
واقعا كه سرشار از زيبايي و حق گويي است.
شعر از جناب مولانا عبدالرحمن جامي، خاتم الشعراي قرن نهم هجري است. خداوند به مرقد ايشان نور بريزاند . در قسمت اعلان حقايق ايشان سرآمد روزگار خود بودند اين شعر در هفت اورنگ حضرت مولانا رحمة الله عليه موجود است در سلسلة الذهب .
محتوي آن هم مشخص است كه در چه باره صحبت ميفرمايند.
البته از ايشان اشعار ديگري نيز در اين باره موجود است.
من اين شعرو حفظ كردم تورو خدا از اين شعراي به حال ما رو بي نصيب نكنيد.
جالب است. قرن نهم هم از دست شيعه مردم راحت نبودند چي بلاستن اينا.
سلام خدمت دوستان
اولا كه به جواب آقاي ناشناس ميگويم: موي دماغ آقاجان موي دماغ!
در ثاني: اين شعر مقبول هر مومن را تقديم ميكنم به آقاي مضر الخصم!كه به آسمان مادر ما تف انداخته انداخته بود، و به ارواح تمام مجتهدان زنده و مردة رافضه از گذشته تا حال و آينده . حقيقت ايمان زنده باد.
ماشاالله آقاي سليمي.
معلوم ميشه معلومات ادبيتون خيلي خوبه . بهتون تبريك ميگم.
استاد بزرگوار! آن دكتور كاوند چرا فرار كرد؟ راستي كه مذهب رافضه مسخره و بي مايه است!