دوست عزیز به وبلاگ حقیقت ایمان خوش آمدید
امید است که از مطالب موجود در این وبلاگ استفاده بهینه نموده و با نظرات خویش ما را در جهت پیشبرد هر چه بهتر آن یاری نمایید.
این وبلاگ از تمامی مطالب مفید و سودمند شما استقبال میکند. لطفا مطالب خود را به آدرس ایمیل زیر برای ما ارسال نمایید:

hamid.ma66@yahoo.com
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه
با سلام حضور خوانندگان محترم وبلاگ حقيقت!
از جمله مشكلاتي كه از ديرباز گريبانگير مسلمانان بوده و تا به اكنون نيز ادامه دارد مسئله اختلافات مذهبي ميباشد كه سبب تفرقه و تشتت بين مسلمين گرديده است. بنده از مشكلاتي كه متاسفانه در طول تاريخ ميان مسلمانان وجود دارد بسيار رنج ميبرم مخصوصا اختلافات مذهبي كه ما مسلمان را پارچه پارچه كرده است . يكي سني ، يكي شيعه ، و از مدت هاست كه روي بحث مذهب مطالعه ميكنم . من اساسا در موضوع مذهب متعصب نيستم و معتقدم اصل اسلام است و براي ما مسلمان اسلام از مذهب ارزش زياد تر دارد و بايد اززشهاي مذهبي ما متاثر از اصل اسلام باشد و اگر چنين انديشه كنيم من مطمئن هستم كه مشكلات مذهبي ما رفع ميشود.

بياييد همه ما چه شيعه و چه سني ، بر اساس خلوص نيت ، موارد اختلاف انگيز مذاهب را به مناظرة آزاد بگذاريم بدون توهين به يك ديگر گفتگو كنيم و هر جا با محوريت قرآن ، حق را يافتيم و قلب ما به آن گواهي داد همان جا توقف كنيم و آن را بپذيريم ، نه اين كه از باب تعصب رفته و خود را به دشمنان اسلام بفروشيم تا بتوانيم برادران خود را سركوب كنيم .

من فكر ميكنم موضوع اختلاف شيعه و سني ، روي چند مورد است، كه اهم آن بحث امامت است .

من در بارة امامت بسيار مطالعه كردم و آن چه را كه لابلاي كتب برادران اهل تشيع كه البته در آن جا نيز اختلافات فراواني موجود بود، در يافتم اين بود كه امامت امري خدايي است، كه فقط براي دوازده تن از اهل بيت حضرت محمد صل الله عليه و آله وسلم ، از جانب خداوند وحي شده است و ايمان به آن فرض است .

كه البته اهل سنت معتقد اند ، چنين چيزي نيست بلكه ، بعد از پيامبر ، اين مسلمانان هستند كه خود بر اساس شورا و با راي امت اسلامي براي خود از ميان شان امامي كه داراي مواصفات رهبري باشد، انتخاب ميكنند، چرا كه امر وصيت الهي طوري كه هزار و چهار صد سال بيش به بن بست خورده است ، هرگز از آن بيرون آمده نميتواند و در اين مدت امت چگونه ميتواند ، در انتظار رهبري كه مفقود است به سر ببرد و دست بالاي دست بنشيند.

خلاصه من وقتي در ميان آثار مربوط به اهل تشيع به مطالعه پرداختم بسيار به ساده توانستم از ميان كتاب هاي معتبر اهل تشيع موارد تكان دهنده اي را پيدا كنم كه كاملا با عقيده اهل سنت موافق است و هرگز حضرت علي كه خود در نزد اهل تشيع اولين امام است و در نزد اهل سنت چهارمين خليفة هدايت يافته ، به چيزي به نام امامت معتقد نبوده است ، لهذا برادران اهل تشيع چگونه توانسته اند موضوع امامت را به آن شكل رقم زده و بگويند كه امامت منصوص است و بر اساس وصيت پيامبر صورت گرفته است . خوب است كه اگر اين وبلاك را آن بردران مطالعه ميكنند ، جواب منطقي ارائه بدارند تا ما هم از آن مستفيد شويم .

من اينك مواردي كه حضرت علي رضي الله عنه ، در مورد امامت خود فرموده اند براي شما بر اساس كتابهاي اهل تشيع ذكر ميكنم .

امامت چیست؟

ـ حضرت علی میفرمایند:

«أيها الناس عن ملاء و أذن! أمركم هذا ليس لأحد حق إلا من أمّرتم». 1

«اى مردم انبوه و هوشيار! اين كار شما (يعنى خلافت و امامت) حقّ هيچ كس نيست، مگر كسى كه شما او را امارت دهيد» !

ـ پس از آن كه علي (رضي الله عنه) به عنوان خليفه و امام مسلمانان از جانب شوراى مسلمانان متشكّل از مهاجرين و انصار برگزيده شد، معاويه رضي الله عنه، خلافتش را به رسميّت نشناخت و از بيعت با او سرباز زد، كه علي، رضي الله عنه به او چنين نوشت:

«إنه بايعنى القوم الذين بايعوا أبابكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه، فليس للشاهد أن يختار و لا للغائب أن يرد، و إنما الشورى للمهاجرين و الأنصار فإن اجتمعوا على رجل و سموه إماما كان ذلك لله رضى فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلى ما خرج منه فإن أبى قاتلوه على اتباعه غير سبيل المؤمنين...». 2

«همانا كسانى با من بيعت كردند كه با أبوبكر و عمر و عثمان نيز بر سر همان شرايط بيعت كرده بودند. پس كسى كه شاهد (بيعت) بوده، نبايد ديگرى را (براى خلافت) اختيار كند، و كسى كه غايب بوده، حق ندارد رأى ايشان (بزرگان اصحاب شورا) را نپذيرد و جز اين نيست كه شوراى تعيين‏كننده امام و خليفه، حقّ مهاجرين و انصار است. بنابراين اگر آنها بر مردى اتّفاق كرده و او را امام ناميدند، اين كار موجب رضاى خدا مى‏گردد. پس كسى كه به سبب طعن و بدعت از امر ايشان بيرون رفت، او را برمى‏گردانند و اگر از بازگشت خوددارى كرد، با او مى‏جنگند كه غير راه ديگر مؤمنان را پيروى كرده است...».

- اگر خلافت و امامت از جانب الله و قطعى بود، علي (رضي الله عنه) بعد از شهادت حضرت عثمان (رضی الله عنه) وقتی مردم به نزدش برای به عهده گرفتن امامت مراجعه کردند ،نمى‏توانست آن را صراحتاً قبول نكند و اين چنين نمی گفت :

«دعونى والتمسوا غيرى... ولعلّى أسمعكم و أطوعكم لمن ولّيتموه أمركم و أنا لكم وزيرا خير لكم منى أميرا».

«مرا به حال خود واگذاريد و از كس ديگرى غير از من بخواهيد... اميد داشته باشيد كه من حرف ‏شنوتر و مطيع‏تر از شما باشم براى كسى كه امر خود را به او سپرده‏ايد و من برايتان وزير باشم، بهتر است از اينكه امير باشم» و یا این گونه سوگند یاد نمیکرد:

«و اللّه! ما كانت لى فى الخلافة رغبة و لا فى الولاية إربة و لكنكم دعوتمونى إليها و حملتمونى عليها». 3 «به خدا قسم! من به خلافت و ولایت هيچ رغبت و نیازی نداشتم، امّا شما مرا به سوى آن دعوت كرديد و اينكار را بر من بار نموديد»!!

ـ شيخ طوسى 4 و «علم‏الهدى» در كتابهای شان آورده اند ، بعد از اینکه حضرت علی ضربت خورده و شهادت شان نزدیک شد مردم به نزدیک ایشان آمده وگفتند کسی را بعد از خود به جانشینی معین کن ، که ایشان فرمود:

« از اميرالمؤمين روايت است هنگامى كه به او گفته شد: آيا به کسی بعد از خود وصیت نمیکنی؟ فرمود: همان وصیتی را مى‏كنم كه پیامبر (صلی الله علیه و سلم) نموده است ، «هرگاه خداوند بخواهد به مردم نيكى كند، مردم را بر برترين فرد جمع مى‏كند» همانگونه كه بعد از پيامبرشان بر بهترين فرد (ابوبکر) جمع نمود.!!». 5

ـ مسعودى نيز در تاريخ خود مى‏گويد: «هنگامى كه على پس از ضربت‏خوردن در حال احتضار بود، يكى از مردم بدو گفت: اى اميرمؤمنان! آيا كسى را تعيين نمى‏كنى؟ گفت: نه! همانطور كه پيامبر خدا‏ (صلي الله عليه و سلم) آنها را به خودشان واگذاشت، من نيز به خودشان وامى‏گذارم. گفتند: وقتى به پيشگاه خدا روى با او چه خواهى گفت؟ حضرت على -عليه‏السّلام - گفت: مى‏گويم: خدايا! تا وقتى خواستى، مرا ميان آنها نگاه‏داشتى، سپس مرا برگرفتى و تو را ميان آنها واگذاشتم، اگر خواستى تباهشان كن و اگر خواهى به صلاحشان آر!... آنگاه مردم به پرسش پيش آمدند و گفتند: اى امير مؤمنان! اگر تو را از دست داديم - و خدا نكند - با حسن بيعت كنيم؟ گفت: لا آمركم و لا أنهاكم و أنتم أبصر؛ نه مى‏گويم: آرى و نه مى‏گويم: نه! خود بهتر مى‏دانيد!». 6

ـ حضرت علي ميفرمايد:

« بر اساس حكم خدا و اسلام، بر مسلمانان واجب است كه چون امامشان فوت كرد يا كشته شد، خواه گمراه باشد يا هدايت‏شده، مظلوم باشد يا ظالم، خونش حلال باشد يا حرام، هيچ كارى نكنند و دست و پاى فراپيش ننهند و شروع به هيچ عملى نكنند، مگر آن كه براى خود امامى انتخاب كنند که پاك دامن و عالم به احكام و سنّت باشد».7

ـ «... همانا خداوند، محمّد را به سويشان (اصحاب رسول الله) برانگيخت و به آنها كتاب و حكمت و سنّت و واجبات را ياد داد و آنها را تربيت كرد تا هدايت شوند، و آنان را جمع كرد تا متفرّق و گروه‏گروه نشوند، و آنها را پاك گردانيد تا اينكه پاك شدند. زمانى كه رسالتش را به پايان رسانيد، خداوند او را ميراند ـ كه درود و سلام و رحمت و رضوان خدا بر او باد كه به راستى خدا حميد و مجيد است ـ سپس مسلمانان بعد از او دو مرد صالح را [ابوبکر وعمر] در بين خودشان براى خلافت برگزيدند كه هر دو به كتاب عمل كردند و بسيار نيكو سيرت بودند و از سنّت (پيامبر) تجاوز نكردند و آنگاه خداوند هر دوى آنان را نيز ميراند كه رحمت خدا بر هر دوشان باد!...». 8

من فكر ميكنم اگر برادران ما به اين موارد اندك توجه جدي مبذول فرمايند، مشكل ما در قسمت امامت و اختلاف ميان خلفا رفع ميشود. حالا جالب است كه در همين كتابها موضوعاتي دقيقا بر ضد مطالب بالا هم نوشته شده است، و من حيرانم كه چرا عده اي از مسلمانان اهل تشيع به اين مطالب كه ميتواند به وحدت امت بينجامد توجه نميكنند كه ميروند و مطالب اختلاف انگيز و غير معقول را كه نه با سيرة آن بزرگان همخواني ندارد و با آداب اسلامي ، بر ميگزينند و آن را در برابر اين، ملاك عمل و اخلاق و عقيده خود قرار داده اند؟









1ـ بحار الانوار ، ج 8 ، ص 367.

2 ـ نهج البلاغه ، شرح فیض الاسلام ، جزء54 ، نامة 6 ، واقعة الصفین ، نصر بن مراحم ، ص 29.

3ـ همان، جزء 4 ،خطبة 196.

4 ـ همان، جزء 2 ، خطبة 91.

5ـ الشافی ، علم الهدی، ص 171 ، چاپ نجف.

6ـ مروج الذهب ، مسعودی شیعی، ج2 ، ص 425 و ترجمة فارسی ابوالقاسم پاینده ، ج 1 ، ص 773 ـ 774 ـ الطبری، ج 4، ص 112ـ البدایه و النهایه، ج 8 ، ص 13ـ 14

7ـ بحار الانوار، شیخ مجلسی، ج 18، ص 513 ، چاپ کمپانی ـ کتاب سلیم بن قیس ، ص 161 ، چاپ نجف ـ مستدرک الوسایل ، نوری طبرسی، ج 3 ، نامة علی به معاویه ... در بحارالانوار، به جای «لانفسهم» «لجمیع امرهم » آمده است 8ـ الغارات ، ج 1 ، ص 210 ـ ناسخ التواریخ ، میرزا تقی سپهر، ج 3 ، کتاب 2، ص 241 ، چاپ ایران ـ الدرجات الرفیعه، سید علی خان شوشتری ، ص 336 ـ ابن ابی الحدیدشیعی در شرح نهج البلاغه ونیز شیخ مجلسی در مجمع البحار خود ، باکمی تفاوت :« امیر ین صالحین عملا بالکتاب والسنه و احسنا السیره ولم یعدوا السنه ثم توفاهم الله عزوجل ـ رضی الله عنهماـ» آورده اند. و در وقعة الصفین ، ص 201 چنین آمده است: احسنا السیرة و عدلا فی الامة ( آن دو رفتار نیکو داشته و در بین امت عدالت کردند.)

1 نظرات:

رضا تهراني گفت...

خدا خير تون بده واقعا كه دست شما درد نكنه عجب وبلاگ جالبي داريد چه واقعيتهاي را آشكار ميكنيد . خدا شاهد است من تا به حال كه شيعه هم هستم اين جور حرفها را نميدونستم. الان ميدونم ما چقدر به خود مون ظلم كرديم. خدا ما رو ببخشه. من در باره اين مطالب تحقيق بيشتر ميكنم . و به شما دست مريزاد ميگويم . واقعا اگر اين جوري مسائل براي مردم گفته بشه همه ميدونن حقيقت چيه و از گمراهي در ميان. خدا خيرتون بده واقعا راحتم كرديد.