دوست عزیز به وبلاگ حقیقت ایمان خوش آمدید
امید است که از مطالب موجود در این وبلاگ استفاده بهینه نموده و با نظرات خویش ما را در جهت پیشبرد هر چه بهتر آن یاری نمایید.
این وبلاگ از تمامی مطالب مفید و سودمند شما استقبال میکند. لطفا مطالب خود را به آدرس ایمیل زیر برای ما ارسال نمایید:

hamid.ma66@yahoo.com
۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه
يكي از جمله موضوعات بسيار اساسي و مهمي كه فكر شيعه بر آن مبتني گشته است ، بحث امامت است كه شيعة معتقد است، امام مانند پيامبر، از جانب خدا تعيين ميشود و راي و نظر مسلمانان در آن هيچ دخالتي ندارد! لذا حضرت علي و تعدادي از اهل بيت ايشان، از سوي خدا انتخاب شده اند تا امامت مسلمانان را به دوش داشته باشند، در حالي كه اهل سنت و جماعت بر اساس دستور قرآني : و امرهم شوراي بينهم ، معتقد هستند كه امر امامت، بعد از نبي اكرم تا به قيامت امري است كه توسط شوراي و انتخاب مسلمين صورت مي پذيرد!...
البته اين بحث زماني اهميت پيدا ميكند و از حساسيت فوق العاده برخوردار ميشود كه شيعه امامت را اصلي از اصول دين شمرده و آن را در كنار اصول و اركان ديني قرار ميدهد و آن گاه، منكر چنين امامت مزعومي را كافر ميخواند! و معتقد است كه هر كس آن را قبول نداشته باشد مانند آن است كه نبوت را قبول نداشته باشد! و برهمين مبناست كه شيعه معتقد است كه چون اصحاب پيامبر صل الله عليه و آله وسلم، يعني مهاجرين و انصار رضي الله عنهم اجمعين، بعد از وفات ايشان، حضرت ابوبكر صديق را به عنوان خليفه تعيين كردند، وحق الهي حضرت علي را غصب نمودند، لذا همه از دين مرتد شده و كافر شمرده ميشوند به جز سه تن!
اكنون ما در نهج البلاغه نامه ها و خطبه ها و حرفهاي از حضرت علي را ميبينيم كه صحت آن مورد اتفاق شيعه و سني است! به سراغ يكي از اين نامه ها ميرويم و نگاه ميكنيم كه حضرت علي به موضوع امامت چگونه نگريسته است ؟ آيا ايشان آن را امري انتصابي از جانب خدا ميداند يا امري انتخابي توسط مسلمانان! و ان شاء الله كه در پرتو اين روشنايي مسير درست بر همگان روشن شود و دريچه هاي انحراف و ضلالت و خرافات و بدعات بر امت اسلامي مسدود گردد. من فكر ميكنم كه صاحبان قلب و عقل سليم بعد از ملاحظه اين نامه ديگر نيازي به استدلال براي راهيابي در مسير حق نداشته باشند .
اينك نامة حضرت علي به حضرت معاويه ابن سفيان رضي الله تعالي عنهم مندرج در نهج البلاغه در بخش نامه ها.
نامة ششم:
«إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ، وَلاَ لِلغَائِبِ أنْ يَرُدَّ، وَإنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَالاْنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذلِكَ للهِ رِضىً، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْن أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَاخَرَجَ منه، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَلاَّهُ اللهُ مَا تَوَلَّى ...» یعنی: «(ای معاویه) اين مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند، به همان شيوه با من بيعت كردند، پس فردي که در بيعت حضور داشته است، نمي تواند بيعت خود را پس بگيرد و کسي که حاضر نبوده حق انتخاب ديگري ندارد. و یقیناً شورا از آن مهاجرين و انصار است، پس اگر مهاجرين و انصار بر فردي اتفاق نمودند و او را امام ناميدند، بدانيد که آن كار مورد پسند خداست. اگر فردي اعتراض کرد يا با ايجاد بدعتي عليه آن شوريد، دوباره به آنچه بر آن بود، بازگردانده مي شود، اگر نپذيرفت با او بجنگيد چون راهي غير از راه مؤمنان در پيش گرفته است و خدا او را به همان جزایی میرساند كه خودش اختيار كرده است...»در اين نامه حضرت علي در باره امر امامت، نكات خيلي مهمي را اشاره كرده است كه ميكوشيم خلاصه به آن اشاراتي داشته باشيم:نکتۀ اوّل:
حضرت علی می فرماید: «مردم با همان شيوه و شرايطي كه با سه خليفة قبل از من بيعت كرده اند با من بيعت كردند! »آيا اين حرف تأییدي برشيوة انتخاب خلفاي قبلي توسط مسلمانان نيست؟ چگونه ممكن است حضرت ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم غاصب به شمار آیند در حالی که خود حضرت علی برای صحت خلافتش به شیوۀ انتخاب آنها استدلال می کند؟
آيا اصحاب پيامبر اعم از مهاجرين و انصار، طوري كه شيعيان رافضي باور دارند، با سه خليفة قبلي، بیعت کردند تا خيانت كنند، و امامت را غصب كنند و اسلام را به نابودي بكشانند و از لذايذ دنيوي متمتع شوند ؟يا نه آنان به همان شرايطي با حضرت علي بيعت كردند كه با خلفاي قبلي بيعت كرده بودند؟ نظر اهل سنت اين است كه بيعت با خلفاي قبلي براي انتصار اسلام و حمايت از كيان امت و برقراري شريعت الهي در زمين بود و اكنون بر همان مبنا و با همان شرايط با وي نيز بيعت كرده اند! در حالي كه اگر بر اساس نظر شيعه اين موضوع را تحليل كنيم نتيجه چنان مي شود كه با همان شرايط ظالمانة كه با خلفاي قبلي بيعت كرده بودند اكنون با من بيعت كرده اند!! نعوذ بالله من ذالك.
نكتة دوم :
در ادامة خطبه، حضرت علی رضی الله عنه می فرماید: :«یقیناً شورا از آن مهاجرین و انصار است» حضرت علی رضی الله عنه شورا و انتخاب را از آن مهاجرین و انصار دانسته و رأی آنان را حجت میداند!
اكنون اين كلام را با اين آيت قرآني تطبيق كنيد تا مصداقيت آن را مشاهده نماييد : « وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ (توبه:100) (و سبقت گیرندگان نخستين از مهاجرین و انصار و كسانى كه به نیکی از آنان پيروى كردند خدا از ايشان خشنود و آنان نيز از او (از خدا) خشنودند) !!!
نكتة سوم:
در ادامة خطبه ميخوانيم كه حضرت علی میفرماید: « پس اگر مهاجرين و انصار بر فردي اتفاق نمودند و او را امام ناميدند، بدانيد که اين كار مورد پسند خداست !!!». اين جمله خيلي حايز اهميت است ، حضرت علي رضی الله عنه می فرماید: کسی را که مهاجرين و انصار "امام" نامیدند ، اين كار مورد پسند خداست يعني خدا راضی است که اصحاب محمّد صل الله عليه و آله وسلم، شخصی را در بین خود به عنوان امام انتخاب کنند!
از اين فراز زيبا دانسته ميشود كه به نظر حضرت علي رضي الله عنه ، امر امامت امري است كه توسط مسلمانان معين ميشود نه خدا! و خشنودي خدا نيز منوط به آن است كه مسلمين كسي را از ميان خود برگزيده و وي را امام بنامند !!! اما شيعيان رافضي معتقد اند كه وقتي مهاجران و انصار بعد از وفات نبي اكرم گرد آمدند و براي خود امامي تعيين كردند و همه نيز در نهايت بر آن متفق شدند، اين كار شان برخلاف رضاي خدا بود و از دين مرتد شدند!!
نكتة چهارم :
در ادامة خطبه آمده است كه امیرالمؤمنین علی - رضی الله عنه - فرمود: «اگر فردي اعتراض کرد يا با ايجاد بدعتي بر ضد انتخاب امام توسط مهاجرين و انصار، شوريد، دوباره به آنچه بر آن بود، بازگردانده شود، اگر نپذيرفت با او بجنگيد چون راهي غير از راه مؤمنان در پيش گرفته است!!» حضرت علی در اینجا با مشت محكم بر دهان کسانی ميكوبد، که معتقدند امام از سوی خدا باید تعیین شود! و حضرت علی با تصريح لهجه میفرماید: اگر کسی بگويد كه انتخاب خليفه به صلاحيت اصحاب پيامبر نيست، در حقيقت ایجاد بدعت کرده و چنين شخصي شورشی است و ما مؤظفیم كه به او بفهمانيم، اعتقادش اعتقادی فاسد و بدعتي زشت و جهنمي است ! و اگر نپذيرفت حتي بايد با او جنگيد تا به حق باز گردد!!
اكنون بنگريد كه آيا اهل سنت راست ميگويند كه انتخاب امام را حق مسلمين ميدانند و به آن راضي هستند يا شيعه كه به آن راضي نيست!نكتة پنجم:
از كليت اين خطبه چنين برداشت ميشود كه ، موضوع بيعت مسلمانان با حضرت علي در غدير خم مطابق به عقيده شيعه، يك دروغ محض است، چرا كه اگر چنين ميبود نبايد،حضرت علي ازآن مهاجران وانصاري كه بر اساس فرمان خدا با ايشان بيعت كرده بودند و سپس آن را شكستاندند، اين قدر تمجيد به عمل مي آورد و صريحا صلاحيت تعيين خلافت چه در گذشته و چه در حال را، از خدا ميگرفت و به آنان مي سپرد! و اين قدر به شدت از موضع و موقف آنان چنين قاطعانه دفاع ميكرد و از بيعت آنان با خلفاي قبلي و سپس با خود صحبت به ميان مي آورد و فقط و فقط انتخاب و شيوة كار كرد آنان را حجت معرفي ميكرد و بس ! !
اكنون منتظريم تا بنگريم برادران اهل تشيع و روافض در اين باره چه نظري دارند؟!! و ما علينا الاالبلاغ

26 نظرات:

بركت الله گفت...

شيعه همراه با تخيل زنده گي ميكند ، از اولين امام شان كه خيالي است تا آخرين آن بر مبناي گمان جور شده ور نه حق مثل روز روشن است . اما از لجاجت شيعه آدم تعجب ميكند. در اين مواقع شيعيان به اين گونه سخنان متين بي توجه اند و فقط دنبال دروغها و خرافات سرگردان اند.

كاظم گفت...

استاد جواد حميد ! من از خدا ميخوام كه از عمر من بكاهه و بروعمر شما بيفزايد.واقعا حرفي براي گفتن شيعه باقي نمونده . با اين تحليل زيبا و منطقي كه شما انجام داديد چه حرفي ميمونه كه شيعه اونو بخاد عنوان كنه. من كه خودم قبلا شيعه بودم الان خيلي از گذشته هام خجالت ميكشم و واقعا الان ميدونم كه منو تو چه نجاستي انداخته بودند. خدا رو شكر كه الان به مسير حق هدايت شدم و با افتخار اعلان ميكنم كه من اهل سنت و جماعت هستم خدايا تو گواه باش! كه من از شيعه بيزارم و براي گذشته هاي پر از خرافات و بدعتم و شركم ازتو پوزش ميخواهم.

كاظم گفت...

در ضمن استاد عزيز!
اينا ديگه نميان اينجا با شما مناظره كنند. ديدي اون دكتور كاوندو كه چه جوري خدا رسواش كرد و رفت پي كارش !و يا او ناشناسو كه ميگفت استاد دانشاگاست وقتي با شمامناظره كرده نتونست توي نامة حضرت عمر به شاه ساسان) شروع كرد به فحاشي و بد زبوني! آخرشم خودش فهميد كه اينجا جاش نيست و در رفت! همة اينا اينجوري هستند . اما من ميدونم اونا اين مطالبو همه روزه ميخونن. راستش اول منم همونجوري بودم ، اما آخرش حق برام آشكار شد . شما بنويس دستت درد نكنه اشاالله كه اينا هم هدايت بشن.

امير گفت...

ببينيد دوستان اولا كه اين صحبتها نه به نفع سني است و نه به نفع شيعه بلكه دشمنان اسلام از آن نفع ميبرند چرا كه وقتي اختلاف در بين مسلمين تشديد شد اون وقت كار براي نابودكردن اسلام و مسلمين خيلي آسون تر ميشه.
در ثاني، خوب هر مذهبي براي خودش اعتقاداتي داره . اين درسته كه چنين فرمايشي از مولا در نهج موجوده اما اين جوري كه شما فكر كرديد نيست، چون هر صحبتي بايد اون وضعيتي رو كه در آن سخن گفتند دونسته بشه تا معني آن را درست درك كرده بتوانيم.
در اينجا امام همراه معاويه كه يك دشمن است صحبت ميكند، و با او با همان منطقي كه او به آن باور داشت ، امام صحبت مينمايد و گرنه او چه جوري ميخواست اونو مجابش كنه؟!اگه امام بهش ميگفت كه من منصوب من عندالله هستم، واضح بود كه اين سخن رو اونا قبول نداشتند ، اين جاست كه امام ميخواد با همان منطقي صحبت كند كه اونا باورش داشتند لذا حرف از مهاجرين وانصار ميزنه ودر اين جا امام در حقيقت نوعي تقيه را در پيش گرفته است تا دشمنانش را بتواند با منطق خود شون شكست بده. ميدونيد كه تقيه در اسلام كاري ناپسند نيست. پس چرا شما اين مطلبو به نفع خود تون ميخواهيد كه كش بريد.
با آنهم حالا وقت اين حرفها نيست خوب است همه مسلمين براي جلوگيري از دسايس دشمنان با هم همراه و همدل بشن و اختلافا رو كنار بزارن

هوشمند گفت...

سلام به دوستان
من به نظر آقاي امير احترام ميگذارم اما در اين بين نكاتي است كه بايد به ايشان گوشزد شود. اولا همين گونه مسائل است كه هميش موجب ايجاد اختلاف در بين مسلمانان شده است ، و اگر اين موضوعات را به صورت اساسي حل نكنيم هرگز نميتوان انتظار داشت كه شيعه وسني باهم دست وحدت بدهند مگر از روي دروغ و مجامله و تعارف دروغين كه اين مشكل را حل نميكند لذا بايد با هم گفتگوي مستقيم و بدون تعارف داشته باشيم تا در نهايت به راه حلي دست پيدا كنيم.
و اما شما ميفرماييد كه هر حرفي را امام در جايي زده و معني خاصي داشته است، پس در اين صورت نميشود از امام انتظار داشت كه داراي اصول و خط مشخصي در زنده گي خود باشد. و هرگزشخصيت او را نميتوانيم از روي كردارش بشناسيم چون چنين فردي هر روز يك كار ميكند و يك گونه حرف ميزند پس از كجا چنين فردي ميتواند براي مردم الگو باشد؟ و به چه گفته و عمكردش ميتوان اعتماد كرد؟ مثلا شما در همين مورد در نظربگيريد كه امام يك جا مهاجرين و انصار را دشمن خود بداند اما در اينجا از آن ها اين قدر تمجيد و تعريف كند آيا چنين شخصي به يك منافق بيشتر شبيه نيست تا به يك رهبر آزاده كه بايد مورد اطاعت قرار گيرد. آيا چگونه ميتوان از چنين شخصي اطاعت كرد و حتي اورا شناخت! و باز از تقيه ميگوييد ، تقيه زماني است كه اولا در برابر كافر باشد و دوم جان ما به خطر باشد، در آن جا كه امام صد هزار نفر مسلح در اطراف خود داشت پس چه نيازي به تقيه داشت؟ شمارا به خدا اين قدر با حيثيت بزرگان بازي نكنيد!

صلاح الدين گفت...

بحث جالبي است، دوستان خوبم ! به راستي مسلمانان به وحدت خيلي نيازمند هستند اما طوري كه آقاي هوشمند ميگويند روي وحدت بايد به صورت جدي بحث شود، مثلا شما در نظر داشته باشيد كه سالهااست به صورت نمادين هفته اي به نام هفتة وحدت در ايران وجود دارد كه در آن دم از يگانگي اهل سنت و تشيع ميزنند، و حتي دارالتقريب مذاهب هم در ايران هست، اما كجا عملا توانسته است كه اين موضوع مشكل ميان مسلمين را حل و فصل كند! و هر روز مع الاسف اختلافات زياد تر ميشود، و طوري كه مسلمانان جهان با خبر شدند امسال حتي اجازة نماز عيد را براي اهل سنت در تهران ندادند وآنان تا به حال نتوانسته اند يك مسجد جامع در تهران براي خود داشته باشند در حالي كه دهها كليسا در آن جا وجود دارد!
خلاصه كلام بايد اول اين مشكلات عقيده حل شود. ميدانيد كه اصول اسلامي در نزد مسلمانان سه تاست توحيد ، نبوت و معاد . و امامت در قرآن موجود نيست كه كسي آن را جزء اصول اسلام به شمار آورد و ديگران را به خاطر عدم پذيرش آن كافر قلمداد كند چون در اين صورت كفر به خود شخصي كه ديگران را به كفر متهم ميكند برميگردد.
مااهل سنت حضرت علي را اسدالله الغالب ميخوانيم و هرگز دربارة شان نمي گوييم كه خداي نكرده آنان ده رو و ده رنگ بودند، بلكه آنان هميشه در يك مسير مستقيم روان بودند همراه با ساير اصحاب طوري كه در اين نامه ديده ميشود. كساني كه اين گونه حرفها ميزنند درحقيقت خود شان منافق و بيغيرت هستند كه بزرگان ما را به نفاق و دورويي متهم ميسازند. والسلام

وحدت گفت...

سلام بر همه
اين مقاله مانند ديگر مقالات حقيقت ايمان بسيار علمي ودقيق نگاشته شده است. از خداوند به شما روشنگران مسلمان مزد جزيل ميخواهم.
در اخير اين مقاله نوشته است كه شيعه و روافض نظر خود را بنگارند . اگر لطف كنيد معني روافض را دقيقا مشخص كنيد و تفاوت آن را با شيعه بيان فرماييد ممنون ميشوم

هوشمند گفت...

تا جايي كه من اطلاع دارم روافض براي كساني گفته ميشود كه زيد بن علي بن حسين بن علي ابن ابي طالب رضي الله عنهم راوقتي ترك كردند كه از وي در بارة حضرات شيخين يعني ابوبكر و عمر سوال كردند. و چون ايشان جواب داد كه آن دو اماماني برحق بودند كه من جز نيكويي در حق ايشان از پدرانم نشنيده ام، اين افراد ايشان را ترك كرده و پي كار خود رفتند . حضرت زيد فرمود كه آنان مرا ترك كردند. و از آن همان وقت به نام روافض مشهور شدند و تا حال دشمنان صحابه و شيخين به نام روافض مشهور اند ايشان در حقيقت پيروان عبدالله بن سباي يهودي هستند كه نظراتي مانند، وصيت در امامت و تفويض و ... از نظرات اوست و در زمان حضرات عثمان وعلي ميزيست . البته فرق ميان شيعه اصيل و رافضه اين است كه شيعه حضرت علي را نسبت به ساير خلفا افضل ميداند اما به صحابه توهين و لعن و سب نميكند .

مسعود گفت...

سلام
من خودم شيعه هستم از قبل هم من به اين چرندو پرندهاي كه ميگويند علي عليه السلام از طرف خدا منصوب شده باور نداشتم و حال كه اين مقاله مستند را شما نوشته ايد اطمينانم صددر صد شد كه راه درست ميرفتم. من در بارة علي عليه السلام و اهل بيت شان نظرم اين است كه چون از خانوادة نبوت هستند، به خلافت مسلمين اولي و افضل اند.در خانوادة ما به خلفا و اصحاب پيامبر هيچ گاهي بي احترامي نشده است.تشكر از وبلاگ نويسان حقيقت ايمان كه مطالب شان واقعا قابل استفاده است.

جواد گفت...

دوست گرامي مسعود
اولي بودن بودن حضرت علي به خلافت اشكالي در عقيده ايجاد نميكند، اما اجماع صحابه براي ما معتبر است چون آنان از ما بهتر مسايل را درك ميكردند لذا وقتي آنها كاري كردند ما هم بايد همان را بپذيريم.
در ضمن دوست گرامي : اين را نيز بايد دانست كه سلسلة نبوت در اسلام موروثي نبود كه در خانوادة ايشان بماند. و حتي خداوند به پيامبر اسلام فرزند ذكوري نداد تا حتي شبهة وراثت در اسلام در ميان نيايد. ضمن اين كه حضرت علي فرمودند: اگر كسي مرا بر ابوبكر و عمر رجحان دهد بر او حد جاري ميكنم!
در روايتي كه از قول محمدابن حنيفه پسر حضرت علي آمده چنين ميخوانيم: روزي به پدرم گفتم: بهترين كس بعد از پيامبر كي بود؟ فرمود: ابوبكر. گفتم: بعد از وي؟ گفت: عمر. محمد ميگويد ترسيدم كه اگر بگويم بعد از عمر كي بهتر بود كسي ديگري را نام ببرد . گفتم: بعد از او تو بهترين بودي؟ حضرت امير مومنان فرمود: من يكي از مسلمانانم!رحمت خدا بر اين بزرگان پاك نهاد باد.ما نيز از ايشان تبعيت ميكنيم.و مراتب راچنان كه آنان نگه ميداشتند، نگه ميداريم.

امير گفت...

توي منابع خود اهل سنت آمده كه مولا علي با خلفا خوب نبود و اونا حقشو ازش گرفته بودند.پس لابد اونا دروغه؟

هوشمند گفت...

خيلي خوشحال ميشويم اگر بدانيم كه اين حرف آقا امير در كدام كدام معتبر اهل سنت نوشته شده است!

مسعود گفت...

مشکل مسلمانان اینه که هرکی واسه اثبات خودش منابع رو تفسیر میکنه.
آره امام اول ما خیالی بود همینطور امام اخرمون.
حضرت رسول کار بیهوده میکرد
هزاران نفر رو جمع میکرد که فقط بگه علی دوسته منه.
هیچ کس اونروز به علی تبریک نگفت و بیعت نکرد و لازم نیست بخاطره شکستنش کسی رو مرتد بدونیم.
جسد حضرت رسول بر زمین و اجماعی که بدون علی برگذار شد.
به نظر شما از چه چیزی میترسیدن که علی اونجا نبود؟
کسی طناب به گردن مولا نینداخت و فاطمه رو به اون شکل نکشت.
از یه طرف میگن حسین آزاده و از طرفی میگن قیام علیه خلیفه یعنی مرتد شدن.
میشه اهل سنت تکلیفشو با حسین روشن کنه؟
اسلام رو در دنیا بدنام کردید بخاطر همین تفسیرهای شخصیتون.
قرآن باز میکنید بعدش سر یه انسان رو میبرید
شما بجای خداوند درمورد اون انسان تصمیم میگیرید.
همه روزه کشتار انسانها...اینه منطق اهل سنت.
ما خوشحالیم همه چیزمون خیالیه.
مسعود از زاهدان

بركت الله گفت...

آقا مسعود : من فكر ميكنم هر كسي كه واقعا دين و وجدان داشته باشد باخواندن اين مقالة كه از داخل نهج البلاغه بااين همه صراحت نقل شده و نظرية امامت الهي شيعه را برباد ميكند، ديگر به دنبال نظرية غير قابل اثبات و خرافي امامت كه شيعه به آن معتقد است نميگردد.
براي مزيد معلومات خوب است كه شما در عوض بروز كينه هاي پنهاني كه در سينه داريد با قلب سليم و تجديد نظر نسبت به گذشته هاي تاريك خود، مقالة غدير خم به روايت ديگر را نيز بخوانيد تا اين مشكل شما هم حل شود. در ضمن مقالة يك بيعت دو روايت اين وبلاگ را نيز مطالعه فرماييد . براي شما آرزوي هدايت و برگشت از مسير جعل و خرافات دارم .

ناشناس گفت...

از نامه هاى امام(علیه السلام) است که به معاویه نگاشته(1)



شرح و تفسیر

همان گونه که در بیان سند نامه گفته شد آنچه را مرحوم سیّد رضى در اینجا آورده، بخشى از یک نامه مفصل تر است که امام(علیه السلام) بعد از واقعه جمل به همراه جریر بن عبدالله بجلى که از مشاهیر صحابه بود براى معاویه فرستاد.

در آغاز این نامه که مرحوم سیّد رضى نقل نکرده ولى در کتاب تمام نهج البلاغه در نامه شماره 29 آمده است، چنین مى خوانیم که امام(علیه السلام) بعد از حمد و ثناى الهى فرمود: «بیعتى که مردم در مدینه با من کردند براى تو که در شام بودى الزام آور است»; سپس مى افزاید: «همان کسانى که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کردند با همان شرایط با من بیعت نمودند، بنابراین نه حاضران اختیار فسخ یا مخالفت با آن را دارند و نه کسى که غایب بوده حق رد کردن آن را دارد»; (إِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْر وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ، فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ، وَلاَ لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ).








از سايت آية الله مكارم شيرازي

لينك
http://persian.makarem.ir/nahjolbalaghe/?gid=2&nid=253&cid=641

ناشناس گفت...

قابل توجّه اینکه امام(علیه السلام) در اینجا، نه به مسأله غدیر اشاره مى کند، نه به وصیّت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و روایات بسیارى که سند روشنى بر امامت اوست; زیرا معاویه مى توانست با انکار کردن از کنار آن بگذرد. ولى مسأله خلافت خلفاى پیشین چیزى نبود که بتواند آن را انکار کند. در واقع استدلال امام(علیه السلام) یک استدلال به اصطلاح جدلى است که مسلمات طرف مقابل را مى گیرد و با آن بر ضد وى استدلال مى کند و در اینجا معاویه که خود را از طرفداران حکومت خلفاى پیشین (ابوبکر، عمر، عثمان) مى دانست، نمى توانست چگونگى گزینش آنها را براى خلافت انکار کند و این در حالى بود که این گزینش به صورت بسیار کامل ترى در مورد حکومت على(علیه السلام) واقع شده بود. عموم مهاجران و انصار در مدینه با آن حضرت بیعت کرده بودند و حتى طلحه و زبیر که بعداً به مخالفت برخاستند نیز جزء بیعت کنندگان بودند. سنّت آن زمان بر این بود که اگر مهاجران و انصار مدینه کسى را انتخاب مى کردند غایبان و دور افتادگان آن را به رسمیت مى شناختند; بنابراین معاویه نمى توانست با این استدلال امام(علیه السلام) به مخالفت برخیزد.

از این رو امام(علیه السلام) در ادامه این سخن مى افزاید: «شورا تنها از آن مهاجران و انصار است هرگاه همگى کسى را برگزیدند و امامش نامیدند، خداوند از آن راضى و خشنود است»; (وَإِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَالاَْنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُل وَسَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ للهِِ رِضًا).





از سايت آية الله مكارم شيرازي

لينك
http://persian.makarem.ir/nahjolbalaghe/?gid=2&nid=253&cid=641

ناشناس گفت...

آن گاه چنین نتیجه گیرى مى کند: «بنابراین اگر کسى از فرمان آنها با بدگویى یا بدعتى خارج گردد، مسلمانان او را به جاى خود باز مى گردانند و اگر امتناع ورزید، با او پیکار مى کنند; زیرا از غیر مسیر مؤمنان تبعیت کرده و خدا او را در بیراهه رها مى سازد»; (فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْن أَوْ بِدْعَة رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ، وَوَلاَّهُ اللهُ مَا تَوَلَّى).

هرگز نباید از این استدلال که در بالا گفتیم جنبه جدلى و استفاده از مسلمات طرف مقابل دارد، چنین استنباط کرد که امام(علیه السلام) مسأله امامت منصوص را رها فرموده و امامت را مسأله اى انتخابى مى داند نه انتصاب از سوى خدا، آن گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه از اهل سنّت تصور کرده اند; بلکه در برابر امثال معاویه راهى جز اینگونه استدلال وجود نداشت و نظیر این گونه استدلال ها در قرآن مجید نیز در برابر مشرکان دیده مى شود.







از سايت آية الله مكارم شيرازي

لينك
http://persian.makarem.ir/nahjolbalaghe/?gid=2&nid=253&cid=641

ناشناس گفت...

در بخش دیگر این نامه، امام(علیه السلام) به سراغ مسأله قتل عثمان مى رود که معاویه
ـ مانند طلحه و زبیر ـ آن را بهانه براى سرکشى در برابر امام(علیه السلام) قرار داده بود; مى فرماید: «اى معاویه به جانم سوگند اگر با نگاه عقلت بنگرى نه با چشم هوا و هوس مرا از همه مبرّاتر از خون عثمان مى یابى و خواهى دانست من به کلّى از آن برکنار بودم مگر اینکه در مقام تهمت برآیى و چنین نسبت ناروایى را به من بدهى. اگر چنین است هر تهمتى مى خواهى بزن والسلام»; (وَلَعَمْرِی، یَا مُعَاوِیَةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، وَلَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَة عَنْهُ إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّى(2)، فَتَجَنَّ(3) مَا بَدَا لَکَ، وَالسَّلاَمُ).

از قضایاى عجیب تاریخ صدر اسلام این است که گروهى در زمان عثمان به مخالفت شدید با او برخاستند و حتى در قتل او مستقیم یا غیر مستقیم نقش داشتند; ولى بعد از قتل عثمان ناگهان تغییر مسیر داده و به خون خواهى او برخاستند و بر کشته شدن مظلومانه او اشک تمساح ریختند. این گونه تغییر مسیرها در دنیاى سیاست هاى مادى، عجیب نیست; ولى اینها که دم از اسلام مى زدند چگونه این اعمال خود را توجیه مى کردند.

ماجراى قتل عثمان از علل شورش بر ضد او گرفته تا حوادثى که در این مورد رخ داد و عثمان را مجبور به توبه و کناره گیرى کردند و عثمان توبه را پذیرفت اما کناره گیرى را نپذیرفت و دفاع هایى که امیر مؤمنان على(علیه السلام) براى حفظ جان او کرد که مبادا دامنه فتنه تمام کشور اسلام را فرا بگیرد و همچنین چگونگى قتل عثمان و حوادث بعد از آن، از مسائل مهمى است که در تاریخ اسلام بحث شده و دقت در آن مى تواند مسائل زیادى را روشن سازد.

ما در این باره در بحث هاى گذشته از جمله در جلد اوّل، در شرح خطبه شقشقیه (صفحه 371 به بعد) و جلد دوم ذیل خطبه 30 (صفحه 237 تا 241) و همچنین ذیل خطبه 43 (صفحه 488) مطالبى را ذکر کرده ایم.







از سايت آية الله مكارم شيرازي

لينك
http://persian.makarem.ir/nahjolbalaghe/?gid=2&nid=253&cid=641

ناشناس گفت...

در بخش دیگر این نامه، امام(علیه السلام) به سراغ مسأله قتل عثمان مى رود که معاویه
ـ مانند طلحه و زبیر ـ آن را بهانه براى سرکشى در برابر امام(علیه السلام) قرار داده بود; مى فرماید: «اى معاویه به جانم سوگند اگر با نگاه عقلت بنگرى نه با چشم هوا و هوس مرا از همه مبرّاتر از خون عثمان مى یابى و خواهى دانست من به کلّى از آن برکنار بودم مگر اینکه در مقام تهمت برآیى و چنین نسبت ناروایى را به من بدهى. اگر چنین است هر تهمتى مى خواهى بزن والسلام»; (وَلَعَمْرِی، یَا مُعَاوِیَةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، وَلَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَة عَنْهُ إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّى(2)، فَتَجَنَّ(3) مَا بَدَا لَکَ، وَالسَّلاَمُ).

از قضایاى عجیب تاریخ صدر اسلام این است که گروهى در زمان عثمان به مخالفت شدید با او برخاستند و حتى در قتل او مستقیم یا غیر مستقیم نقش داشتند; ولى بعد از قتل عثمان ناگهان تغییر مسیر داده و به خون خواهى او برخاستند و بر کشته شدن مظلومانه او اشک تمساح ریختند. این گونه تغییر مسیرها در دنیاى سیاست هاى مادى، عجیب نیست; ولى اینها که دم از اسلام مى زدند چگونه این اعمال خود را توجیه مى کردند.





از سايت آية الله مكارم شيرازي

لينك
http://persian.makarem.ir/nahjolbalaghe/?gid=2&nid=253&cid=641

ناشناس گفت...

ماجراى قتل عثمان از علل شورش بر ضد او گرفته تا حوادثى که در این مورد رخ داد و عثمان را مجبور به توبه و کناره گیرى کردند و عثمان توبه را پذیرفت اما کناره گیرى را نپذیرفت و دفاع هایى که امیر مؤمنان على(علیه السلام) براى حفظ جان او کرد که مبادا دامنه فتنه تمام کشور اسلام را فرا بگیرد و همچنین چگونگى قتل عثمان و حوادث بعد از آن، از مسائل مهمى است که در تاریخ اسلام بحث شده و دقت در آن مى تواند مسائل زیادى را روشن سازد.

ما در این باره در بحث هاى گذشته از جمله در جلد اوّل، در شرح خطبه شقشقیه (صفحه 371 به بعد) و جلد دوم ذیل خطبه 30 (صفحه 237 تا 241) و همچنین ذیل خطبه 43 (صفحه 488) مطالبى را ذکر کرده ایم.





از سايت آية الله مكارم شيرازي

لينك
http://persian.makarem.ir/nahjolbalaghe/?gid=2&nid=253&cid=641

ناشناس گفت...

نکته : چرا استدلال به شورا و بیعت

مى دانیم در مسأله امامت و خلافت بعد از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دو نظر در میان مسلمانان هست; مطابق عقیده شیعه، امامت و خلافت با نص است; یعنى به وسیله خداوند از طریق پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، امام(علیه السلام) و خلیفه بعد از او تعیین شده است. آیاتى از قرآن نیز این نظر را تأیید مى کند و احادیثى همچون حدیث غدیر، منزلت و حدیث ثقلین نیز گواه بر آن است. اضافه بر این شیعیان دلیل عقلى نیز بر این مسأله اقامه مى کنند که اینجا جاى شرح آنها نیست.(4)

ولى اهل تسنن طرفدار شورا هستند و معتقدند پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تعیین خلیفه بعد از خود را به امّت واگذار کرده و آنها بر طبق شوراى مهاجرین و انصار و بیعت مردم تعیین شده اند. ابوبکر در سقیفه بنى ساعده با حضور جمع قلیلى از مهاجرین و انصار انتخاب شد و عمر با نص ابوبکر، و عثمان با چهار رأى از آراى شوراى شش نفرى عمر انتخاب شد و امیر مؤمنان نیز با بیعت گسترده مهاجرین و انصار و توده هاى مردم.

طرفداران شورا هنگامى که به خطبه شقشقیه مى رسند که خلافت خلفاى سه گانه نخستین را زیر سؤال مى برد، گاه به سند آن اشکال مى کنند و گاه به دلالت آن; اما هنگامى که به نامه ششم (نامه مورد بحث) مى رسند با آغوش باز از آن استقبال کرده و آن را دلیل بر حقانیّت مذهب خود مى شمرند درحالى که هم این نامه از على(علیه السلام)است و هم آن خطبه.






از سايت آية الله مكارم شيرازي

لينك
http://persian.makarem.ir/nahjolbalaghe/?gid=2&nid=253&cid=641

ناشناس گفت...

نکته مهم اینجاست که همیشه باید مخاطبان را در نظر گرفت; زیرا اعتقادات مخاطب در نحوه بیان مسائل تأثیر دارد. در خطبه شقشقیه مخاطب، عموم مردمند ولى در این نامه مخاطب، معاویه است.

چگونه ممکن است امام(علیه السلام) در این نامه براى حقانیّت خود در برابر معاویه به نص استدلال کند; چیزى که او از اساس با آن مخالف بود. باید از دلیلى استفاده کند که او نتواند در برابر آن سخن بگوید و راه انکار بپوید و آن مسأله شوراست. شورایى که خلفاى پیشین بر اساس آن انتخاب شدند; همان کسانى که معاویه از طرف آنها به خلافت شام نصب شد.

این همان چیزى است که در علم منطق از آن به فن جدل تعبیر مى شود و آن اینکه مسلّمات خصم را بگیرند و با آن بر ضد او استدلال کنند هرچند مسلّمات خصم از سوى گوینده پذیرفته نشده باشد.

مثل اینکه ما با تورات و انجیل کنونى در برابر یهود و نصارى استدلال مى کنیم و مى گوییم مطابق فلان فصل و فلان آیه شما چنین مى گویید و بنابراین طبق عقیده خودتان محکوم هستید. فى المثل مى گوییم: شما مسیحیان عقیده دارید عیسى را به دار آویختند و کشتند و دفن کردند و بعد از چند روز زنده شد و به آسمان رفت. بر طبق این عقیده باید مسأله رجعت انسان به زندگى در این دنیا را پذیرا شوید، هرچند ما معتقد به کشته شدن حضرت مسیح نیستیم.

در قرآن مجید نیز گونه هایى براى این مطلب مى توان پیدا کرد; از جمله در داستان ابراهیم(علیه السلام) هنگامى که در برابر ستاره پرستان، ماه پرستان و آفتاب پرستان قرار گرفت با جمله (هذا رَبِّی) یا (هذا رَبِّی هذا أَکْبَر)(5) مسلمات آنها را پذیرفت اما هنگامى که همگى افول کردند و افول و غروب آنها دلیل بر حادث بودن آنها بود، آنها را محکوم ساخت.


از سايت آية الله مكارم شيرازي

لينك
http://persian.makarem.ir/nahjolbalaghe/?gid=2&nid=253&cid=641

ناشناس گفت...

شگفت آور اینکه ابن ابى الحدید با اینکه در بسیارى از مسائل راه اعتدال را مى پوید، هنگامى که به این نامه مى رسد مى گوید: «بدان که این فصل از کلام امیرالمؤمنین با صراحت دلالت بر این دارد که انتخاب شورا راه اثبات خلافت است، همان گونه که متکلمان ما (اهل سنّت)... ; اما امامیّه این نامه را حمل بر تقیّه مى کنند و مى گویند: امام(علیه السلام) نمى توانست در برابر معاویه واقعیّت را بیان کند و تصریح کند که من از سوى رسول الله مبعوث به خلافت شدم.(6)

خطاى ابن ابى الحدید از اینجاست که اولاً به مخاطب این نامه یعنى معاویه اصلاً نگاه نکرده و ثانیاً مسأله جدل را با مسأله تقیّه اشتباه نموده است. شیعه نمى گوید امیر مؤمنان در مقابل معاویه تقیّه کرد بلکه مى گوید: به چیزى استدلال کرد که او نتواند با آن مخالفت کند یعنى مسلمات نزد او را گرفت و بر ضدش با آن استدلال فرمود.



از سايت آية الله مكارم شيرازي

لينك
http://persian.makarem.ir/nahjolbalaghe/?gid=2&nid=253&cid=641

ناشناس گفت...

در نهج البلاغه کلمات دیگرى نیز شبیه نامه بالا دیده مى شود که پاسخ همه همان است که گفتیم و نیاز به تکرار ندارد.
1 . سند نامه:
این نامه بخشى از یک نامه مشروح تر است که امام(علیه السلام) آن را براى معاویه مرقوم داشت و همراه با «جریر بن عبدالله البجلى» به سوى معاویه فرستاد و از جمله کسانى که قبل از سیّد رضى آن را نقل کرده اند، نصر بن مزاحم در کتاب صفین، ابن قتیبة در الامامة والسیاسة و ابن عبد ربه در عقد الفرید است. علاوه بر اینها طبرى نیز در تاریخ خود این نامه و داستان مشروحى را که درباره این نامه است در جلد سوم کتاب خود در حوادث سنه 36 آورده است. ابن عساکر نیز در تاریخ مدینه دمشق در شرح حال معاویه آن را نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 209).
2 . «تتجنى» در اصل از ریشه «جنایت» گرفته شده و هنگامى که به باب تفعل میرود مفهومش این است که کسى مى خواهد جنایتى را بر عهده دیگرى بگذارد در حالى که او مرتکب آن نشده است و این همان مفهوم تهمت است.
3 . «تجنّ» این واژه فعل امر است از همان ریشه «تجنّى» که قبلاً شرح آن داده شد و مفهوم تمام جمله این است که اى معاویه تو خود مى دانى نسبت دادن خون عثمان به من یک تهمت است، حال که مى دانى هرچه مى خواهى در این زمینه بگو.
4 . براى اطلاع بیشتر از این ادله قرآنى و روایى و عقلى مى توانید به پیام قرآن، ج 9 مراجعه فرمایید.
5 . انعام، آیه 77 و 78 .
6 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 14، ص 36 و 37.









از سايت آية الله مكارم شيرازي

لينك
http://persian.makarem.ir/nahjolbalaghe/?gid=2&nid=253&cid=641

خالد گفت...

عجيب است به خدا : سخن از اين واضح تر چه ميتواند باشد آن وقت بيا و بهانه گيري و توجيه مسخره را نگاه كن.
اين آقاي ناشناس، از خطبة شقشقيه ميگويد اما بگذار يك حرف را برايت بگويم ما كتاب نهج البلاغه شيعه را قبول نداريم مگر آن قسمتهاي كه با كتاب الله و سنت و سيرت رسول خدا موافق باشد و زندگي اصحاب بر اساس آن استوار شده باشد.وگر نه اين كتاب طبق گفته علماي ما فقط ميتواند اگر خيلي خوشبين باشيم ده فيصدش گفتار خليفة چارم ما حضرت علي را درخود دارد بقيه همه جعلي و دروغ است. و شما به خطبة شقشقيه استناد نكن كه اين حرف شمابلا تشبيه، مانند استناد يهود و نصاراي به قسمتهاي تحريف شده كتب آسماني است!!!شخصيت حضرت علي خيلي بالا تر از آن است كه چنين حرفهاي ركيكي را به زبان آورده باشد و اين دروغگويان فاسق هستند كه چنين كلماتي را به ايشان ميچسپانند و هرگز مسلمين با اين حرفهاي خريف بازي نميخورند.
به گفته استاد شما كه بهترين كتاب حديث شما يعني كافي ده هزار حديث جعلي دارد چگونه ميشود به نهج البلاغة شما اعتماد كرد. بگذاريد خلاصه بگويم كه اين نامة ششم و قسمتهاي ديگر از نهج البلاغه همة عقيدة خرافي شيعه را نابود ميكند و دلايل شما در برابر آن گفته سرور ما علي اسدالله، كه فرمود: اگر مهاجران و انصار فردي را انتخاب كردند اين كار موجب رضاي خداست!!!!!!! رد ميكند لطفا كمي به آينده تاريك خود بيانديشيد و اين قدر دين را با سفسطه در نياميزيد.حق واضح است و باطل نياز به اين گونه مزخرفات دارد.

Unknown گفت...

سلام

شما چيزي را مطرح كرديد و من هم پاسخي نشان دادم
شما فكر ميكنيد با اين كه كتاب اصول كافي از كتاب هاي معتبر و روايت هست...
فكر ميكنيد ما تمام روايات آن را قبول ميكنيم؟
اما شما ظاهراً تمامي روايات صحيح مسلم و صحيح بخاري را قبول ميكنيد.

پس اين را جواب دهيد:


4- عمر به پیامبر دستور میداد که بانوانش را باحجاب کند و او نمی پذیرفت تا اینکه قرآن به تایید عمر نازل شد و به پیامبر دستور داد تا همسرانش را با حجاب نماید ( صجیج بخاری ح1،ج1،ص49)



http://sonnat.net/article.asp?id=509&cat=83




حالا شما چطور ميخواهيد رد كنيد حديثي از كتاب صحيح بخاري را؟

در مورد آن كه از خطبه ي نهج البلاغه استناد كرديد...من پاسخي نشان دادم...فكر كنم كفايت كند.