دوست عزیز به وبلاگ حقیقت ایمان خوش آمدید
امید است که از مطالب موجود در این وبلاگ استفاده بهینه نموده و با نظرات خویش ما را در جهت پیشبرد هر چه بهتر آن یاری نمایید.
این وبلاگ از تمامی مطالب مفید و سودمند شما استقبال میکند. لطفا مطالب خود را به آدرس ایمیل زیر برای ما ارسال نمایید:

hamid.ma66@yahoo.com
۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه
بسم الله الرحمن الرحیم
لفظ «شيعه» به معنـاى «جمع و دسته» و «طرفدار و پیرو» برای «جماعات و طرفداران و پیروان» استعمال شده است، اصطلاحی که در خــود قــرآن مجید هم چه به صورت جمــع (شِیَع) و چه بصـورت مُفــرد (شیعه) برای جماعات و دستجـات و طرفداران نظـامها و فـرقه های مختلف وارد شده است، و نمونه هاش چنین می باشد:
۱- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ، وَ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (حِجر - ۱۰ و ۱۱): «همانا قبل از شما هم رسولانی را برای جماعات و مردمان پیشین فرستادیم، اما هیچ رســولی برایشان نیامد؛ الا اینکه او را مـورد تمسخر و استهــزاء قرار دادند».
۲- إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا (قِصص - ۴): «همانا فرعون در ارض (مصر) به استکبار و سلطه گری پرداخت، و مردم آن را فرقه فرقه و دسته بندی کرد».
۳- إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ (انعام - ۱۵۹): «به تأکید کسانی که دینشان را مُتفرق و فرقه ای کرده و راه دسته بندی و فرقه گری پیمودند؛ ربطی به شما ندارند».
۴- وَ لَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعًا (روم - ۳۱ و ۳۲): «از مشرکین نباشید؛ همانهایی که دین و دینداران را مُتفرق نموده و به فرقه گری پرداختند».
۵- ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمَٰنِ عِتِيًّا (مریم - ۶۹): «آنگاه از پیروان هر دین و مسلکی سرسختترین و عصیانگرترین آنها را نسبت به الله بیرون می کشیم».
۶- وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَىٰ حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَٰذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هَٰذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ (قصص - ۱۵): «و موسی بدون اطلاع مردم داخل شهر گردید، بعدا مشاهده کرد که بین دو مرد قتال و درگیری واقع شده است، که یکی طرفدار ایشان و دیگری دشمن او میباشد، آنگاه مردی که طرفدار موسی بود در مقابله با مرد مقابل فریادرسی کرد و موسی را به کمک طلبید».
بصورت بدیهی در صدر اسلام و در دوران حضرت رسول نه تنها هیچ خبری از «فرقه گری و اِسمهای فرقه ای» نبود، بلکه چنین امری بنابر نصوص قرآن خروج از اسلام بحساب آمده است: إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ (انعام - ۱۵۹): «اکیدا کسانی که دین و دینداران را متفرق نموده و فرقه باز هستند ربطی به شما ندارند». همچنین: وَ لَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعًا (روم - ۳۱ و ۳۲): «از مشرکین نباشید؛ همانهایی که دین و دینداران را متفرق نموده و فرقه فرقه شدند». کما اینکه در دورۀ خلفای راشده با توجه به حاکمیت یکپارچه و بقای «امت واحده» چنین زمینه ای در میان مسلمین وجود نداشته است. اینست که اولین مرحلۀ ظهور اسامی فرقه ای (بصورت اولیه و به معنای طرفدار) به دوران جنگ و مناقشۀ «علی و معاویه» بر می گردد، و طبعا متعاقب آن بود که شیعه و همچنین اسامی فرقه ای دیگر؛ و آخرش هفتاد و دو ملت (و حتی بیشتر از آن!) رایج گردید. البته برای طرفداران معاویه نیز «چنین الفاظی» وجود داشته است، اما با توجه به اینکه کار معاویه به مذهب و فرقه گری کشیده نشد و در امر عقیده و مذهب در محدودۀ عامۀ مسلمین باقی ماندند، در نتیجه چنین اصطلاحاتی در رابطه با آنها تــداوم پیدا نکرد. هر چند «در رابطه با علی نیز» چنین الفاظی لا اقل در اوایلِ امر وجهۀ عقیدتی و مذهبی نداشته اند، و مثلا شیعه یا شیعیان علی برای کسانی استعمال می شده که معتقد به اَصلحیت على در امر خلافت «بعد از رسول» بودند. در این مورد کُتُب تاریخ و کُتُب «مِلل و فِرَق» و از جمله کتاب ارزشمند شهرستانی (المِلَل و النِحَل) بسیار روشنگر هستند و این مسئله را بصورت کافی توضیح داده و تصریح کرده اند که: «شیعیان کسانی هستند که علی را شایع و برجسته کردند و او را در میان صحابه ارجح دانستند». و دلیل آنها دربارۀ ارجحیت علی برای خلافت بعد از رسول این بود که مى گفتند: چون على داماد پيامبر و عمو زادۀ اوست، در نتیجه بايد ایشان خليفه و جانشين او باشد. اما بعدها و در تشیع صفوی همین نظر و موضع از «انتصاب خدايى!» سر درآورد؛ و تا زمان ما علی عین خدا گردید! و حالا علی اللهی ها بسیار! و لفظ «علی اللهی» اصطلاح مشهوری شده است. و حتی امثال خمينى و ديگر غُلات شیعه نیز علی را جزئى از خدا دانسته و او را «فوق خلایق» و بالاتر از پيامبران قرار داده اند. دراین باره به کتاب «مِصباح الهدايه» از خمینی مراجعه شود.
قضيۀ جانشينى و مسئلۀ وابستگی به خانوادۀ پيامبر بعنوان «مواد اوليۀ شيعه گری»، مايه بودن خود را در طی زمان نه تنها حفظ کردند، بلکه به مرور جانشینى على به «اصول تشيع» تبديل گردید؛ اما نه زیر عنوان «خــلافت»، چونکه آنگاه با مسلمین «اشتـــراک!» پيدا می کرد، بلکه زیر عنوان «امــامت»؛ در حالی که علی رسما و علنا خلیفۀ چهارم مسلمین بوده است. و مسئلۀ وابستگی به خانوادهٴ پيامبر نیز طبعا استمرار پيدا کرد، و اکنون شيعه بودن و اهل بيت بودن (خاصتا در ایران) رواج زيادى پيدا کرده است، همانطورکه روش «لعنت و نفرین صحابه» به شيعه گرى رنگ و جهت نژادى و خانواده اى داده است. همچنین در قرون بعدى و در طى گسترش خرافات و فرقه گری و تسلط صفویه، بالاخره عصمت امامان هم! در ميان شيعيان پر رنگتر شد؛ و خاصتا در دورۀ صفویه رواج زیادی پيدا کرد؛ و این مصیبت هم جزو «مُسلمات شیعه گری» گرديد، عصمتی که مُختص الله رب العالمين است؛ و در بینش توحیدی و بنابر نصوص صریح قرآنی سرایت دادن آن به غیر الله شرک و بت پرستی می باشد. اين زمينه ها، از يک طرف ضربه پذيرى شيعه و سوء استفادهٴ قدرت طلبان را (که می خواستند خداى مردم شوند) فراهم می کرد، و از طرف ديگر چون شيعيان با حکام ستمگر خصومت می ورزیدند (از دورۀ اُمَويه که سرآغاز تبديل خلافت اسلامى به ملوکيت استبدادى است) در آن دورانها از محبوبيت زيادى در ميان مسلمین برخوردار شدند (بگذریم از ماهیت بعدی شان! و عادتا کمتر به ماهیت محکومان توجه میشود)، حکامی که در حق همۀ مسلمين و زیر نام خلیفه ظلم و ستم روا میداشتند. برای مثال، قبل از صفويه مغولانى که بلاد اسلامی را تصرف و مسلمين را قتلِ عام نمودند و ضربه هاى جبران ناپذيرى بر کل «فرهنگ و تمدن اسلامى» وارد ساختند، در ايـران آن زمان به نام اسـلام و منتسب به اهل سنت! حکمروایی می کردند (همانند صفويه و نظام ولایت مطلقه که به نام شيعه، ظلـم و ستــم بر شیعه و غیر شیعه روا داشتند). و همين مسئله نقش زیادی را در «تسلط صفويان» بر ايران بازی کرد، صفویانی که سرانجام در لباس شیعه گری خزیده و به نام شيعۀ علی! بر ضد اهل سنت و همۀ مذاهب اسلامی و صحابه و خلفای راشده! دست بکار شدند. و بدين شيوه صفویان از «شيعه و شیعه گری» حداکثر سوء استفاده را نموده و تحت این نام جنایتها و خیانتهای مصیبت باری را مرتکب شدند؛ و علاوه بر سرکوب و قتلِ عام مردم مسلمان ايران (که بیشترشان سنی مذهب بودند) پای اجانب صلیبی را نیز برای اولین بار به ایران کشاندند؛ و از این جهت روی ظالمان و ستمگران پیشین را سفید کردند.
و در همين جا «چند جنایت و خیانت بزرگ» را از بنيان گذاران نظام صفـــوی که در کُتُب «حبیب السَیر» از: غیاث الدین خـواند میـر، و «احسن التواريخ» از: حسن روملو، و «عالم آراى عباسى» از: اسکندر بیگ مُنشی و..... به ثبت رسیده اند، نقل می کنيم و قضاوت را به خوانندگان می سپاریم:
شاه اسماعيل (بنيان گذار نظام صفویه) مردم تبريز را به قبول مذهب شيعه وادار ميکند: او در عرض يک سال شهر تبريز را تصرف و بعنوان پادشاه ايران تاج شاهى بر سر نهاد، و با وجود تلاشهای مشاورين که سعی می کردند او را از تحميل تشيع به مردم باز دارند، لکن تشيع را به مردم تبريز تحميل کرد. وقتى به او گفتند که «دو سوم مردم تبريز» اهل تسنن هستند و رواج رسوم تشيع هنگام نماز خواندن و به ويژه لعن سه خليفهٴ نخستين چون ابوبکر و عمر و عثمان باعث آشوب خواهد شد، پاسخ داد: «خداى عالم با حضرات ائمۀ معصومين همراه من هستند ومن از هيچ کس باک ندارم، به توفيق الله تعالى اگر رعيت حرفى بگويند شمشير ميکشم و يک کس را زنده نمی گذارم». شاه اسماعيل مرد عمل بود و هنگامی که تکفير مذکور را بر زبان آورد به همهٴ رعايا (مردم) دستور داده شد بگويند: «بيش باد کم مباد». و گر نه (هر کس نمى گفت) آنها را از دم تيغ می گذراندند. تاريخ ادبيات ايران: ادوارد براون (ترجمهٴ فارسى) جلد۴ ص٣۶ به نقل از تاريخ عالم آراى عباسی. همچنین در ص۶٣ و۶۴ همين کتاب اين عبارات اينگونه تکرار شده اند : شاه اسماعيل تصميم گرفت که پس ازقبول مقام سلطنت، مذهب شيعه نه تنها مذهب رسمى مملکت، بلکه بايد «تنها مذهب مُجاز» باشد. اين تصميم باعث نگرانى برخى از علماى تبريز شد، بطورى که شب قبل از تاجگذارىِ شاه اسماعيل، بحضور وى رفته معروض داشتند: «قربانت شويم دويست سيصد هزار خلق که در تبريز است چهار دانگ آن (دو سوم) همه سنى اند و از زمان حضرات تا حال اين خطبه را کسى بر ملا نخوانده و می ترسيم که مردم بگويند پادشاه شيعه نمی خواهيم و نعوذ بالله اگر رعيت برگردند چه تدارک درين باب توان کرد؟ پادشاه فرمودند که اين کار را به من واگذاشته اند و خداى عالم با حضرات ائمهٴ معصومين همراه من هستند و من از هيچ کس باک ندارم، بتوفيق الله تعالى اگر رعيت (مردم) حرفى بگويند شمشير می کشم و يک کس را زنده نمی گذارم». شاه اسماعيل به ترويج مناقب على و اولادش اکتفا نکرد، بلکه دستور داد همگــان سه خليفهٴ اول تسنن ابوبکر، عمر و عثمان را لعنت کنند، و فرمان داد: «هر کس که لعن خلفا را بشنود و بيش بـــاد و کم مبـــاد را نگويد به قتل برسد». متوجه هستید که دشمنان بشريت چگونه از شيعه و على و..... ســوء استفاده کرده و به بهانهٴ ترويج تشيع مردم مسلمان ايران را بیرحمانه قتل عام کرده اند.
حال دو نمونۀ ديگر را ذکر میکنیم، تا ماهیت دلسوختگان على! واضحتر شوند: نمونۀ اول (تاریخ ادبیات ایران ص ٧٣ و ٧۵ جلد چهارم): «قلع و قمع بیرحمانۀ اهل تسنن - شاه اسماعيل در مقابل اهل تسنن بی رحم بود، نه به روحانيون برجسته اى چون فريدالدين احمد دانشمند، نوهٴ محقق معروف سعدالدين تفتازانی که به مدت سى سال در هرات مقام شيخ الاسلامى داشت رحم کرد، و نه بر شاعران شوخ طبعى چون بنائى که در قتل عام «قرشى» به سال٩١٨ ق کشته شد. ولى شايد بارزترين نمونۀ سفاکى او نسبت به دشمنانش، حتى پس از مرگ، رفتارى بود که با محمد خان شيبانى کرد: بعد از اينکه محمد خان شيبانى در جنگ کشته شد شاه اسماعيل دستور داد و دست پايش را بريدند تا به گوشه و کنارهاى کشور بفرستند و سرش را از کاه انباشته کنند و به عنوان يک هديۀ شوم براى سلطان بايزيد دوم عثمانى به قسطنطنيه بفرستند. رفتار وحشيانه با ديگر اعضاى بدن او: شاه اسماعيل دستور داد استخوان کاسۀ سرش را طلا بگيرند تا جام شراب براى استفادهٴ خودش باشد و يک دست او را توسط قاصد مخصوص براى حاکم مازندران فرستاد، و در موقعى که وى در سارى در ميان درباريان خود نشسته بود، قاصد شاه اسماعيل دست کنده شدهٴ شيبک خان را در د امن او انداخته فرياد برآورد: «گفته بودى دست من است و دامن شيبک خان، حال دست او در دامن تو ست!!». حضار از اين گستاخى چنان مبهوت شدند که هيچ يک دستى بلند نکرد تا مانع خروج قاصد شود، و حاکم مازندران چنان از ديدن اين منظره تکان خورد که پس از مدت کوتاهى بيمار شد و مرد».
نمونۀ دوم در رفتار شاهان صفوی (تاریخ ادبیات ایــران ص ١٠۵): «تنبيهات وحشيانۀ شاه تهماسب - فـــرزند شاه اسمــاعيل: تنبيهاتِ وحشيانه بسيار بود. مظفر سلطان، حاکم رشت متهم به خيانت شد، لذا شهر تبريز را آذين بستند و او را در ميان خنده و استهذاء مردم عامى در کوچه و بازار گرداندند و سپس در قفس آهنينى زنده زنده او را آتش زدند، و امير سعدالدين عنايت الله خوزانى نيز در همين زمان به همين ترتيب سوزانده شد. خواجه کلان غوريانى که براى استقبال عبيد خان اوزبک از خانه خارج شده بود متهم به اهانت به شاه گرديد و در بازار هرات پوستش را کندند و آن را از کاه پر کردند و بر دار آويختند. رکن الدين مسعود اهل کازرون، که مرد دانشمند و طبيبى حاذق بود، مورد بى مهرى شاه قرار گرفت و سوزانده شد. محمد صالح که آزادانه از شاعران حمايت می کرد و حيرتى (شاعر) قصيده اى در مدح او سروده بود متهم به توهين به شاه گرديد ودهانش را دوختند و سپس او را در خُم بزرگى گذاشتند و از بالاى مناره اى بر زمين افکندند).
همچنين پطروشفسکى در کتاب اسلام در ايران و به نقل از «احسن التواريخ ِحسن روملو» در رابطه با کشتار و قتلِ عام مردم مسلمان ايران چنين مينوسد: «يکى از نتايج مهم پيروزى قزلباشان اين بود که مذهب شيعۀ اماميۀ جعفريه، مذهب رسمى ِقلمرو دولت صفويه اعلام شد. نخستين بارى بود که اين اقدام در سراسر ايران بعمل آمد و مُجرى شد. همه جا خطبۀ شيعى و لعن سه خليفۀ اول معمول گشت. شاه اسماعيل شخصا مراقب بود که مردم بلند تر لعن کنند و غالبا ميگفت: بيش باد کم مباد. توجه به مذهب سنت و جماعت در ايران هنوز تا حدى در ميان علماء و بزرگان و شهريان استوار بود. برخى از سنيان به نزد سلطان عثمانى و يا خان ازبک گريختند و اين هر دو را تحريص ميکردند که به دولت صفويان حمله کنند. سنيان در بعضى نقاط مقاومتى ابراز داشتند. اين مقاومت بى رحمانه سرکوب شد. در اصفهان و شيراز و کازرون و يزد و ديگر شهرها اعدامهاى دسته جمعى و شکنجۀ سنيان بعمل آمد. ولى بخش بزرگى از شهريان و بسيارى از فقيهان سنى به مذهب شيعه در آمده و جان خويش را نجات دادند. فقيهان شيعه و يا فقيهانى که به مذهب شيعه گرويده بودند همۀ مقامات و مشاغل روحانى را اشغال کردند. بنا به گفتۀ حسن روملو عدهٴ کسانى که اندک اطلاعى از الهيات و فقه شيعه داشتند اندک بوده و تعداد کتبى که در اين موضوعات در دست بوده نيز قليل بوده است. اين خبر دال بر آنست که در آن زمان تشيع بيشتر همچون پرچم نهضت سياسى و اجتماعى عليه فرمانروايان پيشين (مغولان گرويده به اسلام) مورد علاقۀ مردم بوده است». ص ٣٩۴ و ٣٩۵ ، ترجمهٴ فارسى . و نيز صفحات ٣٩١ تا ٣٩٨ در همين رابطه بسیار خواندنى هستند؛ هرچند مراجعه به متون تاریخی این جنایات از هر چیزی خواندتی تر است.
اما مسئله ای که در این میدان بيش از همۀ موارد می تواند ناجوانمردانه باشد (حتى بيش از جنايات وارده در متون تاریخی) انتساب و سوء استفادۀ اين جانیان پر خشم و کينه از نام «على و خاندانِ ایشان» است، و به نظر موحدین آزادیخواه، مظلوميت على و خاندانش در اينجا از قربانيان جنايات فوق الذکر هیچ کمتر نيست. و اما چه بَدا به حال قوم و مذهبى که خون خوارترين انسانها (که بزرگترين عيش و لذت شان شرابخوارى در کاسۀ سر انسانها بوده) در رأس و بنیاد آن میشوند، همان سفاکان درنده خویی که تا توانستند به نام شيعه و «ترويج مذهب تشيع» به قتل عام مردم ايران پرداختند. هرچند این قصابان سفاک به قتل عام مردم ايران اکتفا نکردند؛ و بلکه این آنها بودند که براى اولين بار پاى مستقيم استعمارگران صلیبی - غربى را وارد ايران نمودند، وچون این استعمارگران از «اتحاد و هماهنگى مسلمين» وحشت داشتند (همانهايى که حالا دم از حقوق بشر! مى زنند)، به کمک اين جنايتکاران شتافتند و براى آنها مستشاران نظامى فرستادند و آنها را مجهز به توپخانۀ انگليسى کردند، تا بتوانند در «جنگ با عثمانی ها!» آن را بکار اندازند. در این رابطه به اين مطلب از کتاب تاريخ ادبيات ايران نوشتۀ ادوارد براونِ انگليسى توجه نمایید که دربارۀ اولين دخالتهاى استعمارگران در ايران و در سرزمينهاى اسلامى است؛ چيزى که ياد آور سفر مکفارلين به ايران در نظام ولایت مطلقۀ صفوی و ایجاد روابط پنهانى این نظام با آمريکا و جهت ارسال سلاح و مهمات براى تسخير عراق می باشد. و این مطلب چنین است (ص ١١٣): «برادران شرلى - هنگاميکه شاه عباس (صفوى) در پاييز آن سال پيروزمندانه به قزوين باز مى گشت آن سربازان معروف انگليسى به نام سر آنتونى شرلى و سر رابرت شرلى که شرح سفرهاى ماجراجويانۀ آنها به طور کامل در چندين جزوۀ نفيس آمده است در انتظار او بودند. اين سربازان دوازده نفر انگليسى همراه داشتند، که حد اقل يکى از آنها متخصص توپخانه بود و در بازسازى ارتش شاه عباس کمکهاى فراوان نموده و اين ارتش را مجهز به توپخانه کردند». بله؛ چه جالب است که عوامل متخصص و ماهر انگليسى که عاليترين لقب انگلستان (سر = جنابعالى) هم به آنها داده شده و شاه ايران نيز بصورت خاصی با آنها ملاقات ميکند سرباز! مینامد. همچنين گويى استعمار انگليس از اين قضايا بی خبر بوده و توپ ها اموال شخصى آنها! بوده اند. و پرچاس پيل گريمز مينويسد: «دولت پر قدر ت عثمانى که باعث وحشت جهان مسيحيت است دچار «تب شرلى» گشته و به خود مى لرزد و حدوث وقايع شومى را خبر ميدهد. ايرانيان پيروزمند هنر جنگِ ويژۀ شرلی ها را آموختند؛ کسى که در گذشته کاربرد توپخانه و مهمات را نمیدانست امروز صاحب پانصد گلولۀ برنجىِ توپ و شست هزار تفنگ دار است؛ اينانى که در گذشته در بکار بستن شمشير براى ترکان خطرناک بودند، اکنون با ضرباتى از فواصل دور با ترکيباتى گوگردى خطر بيشترى براى آنها بوجود مى آوردند». آری؛ همين توپها و گلوله هاى استعماری بودند که امروزۀ مصيبت بار و زیر سلطه و غارت شدۀ بلاد و جوامع اسلامی را ساخته اند و همه چيز را مُختل و متلاشى و آواره کرده اند.
نظام ولایت مطلقه و گونه هاى تشيع
این یک امر مسلم است که نظام ولایت مطلقه، دنبالۀ نظام صفویه و داراى «همان فکر و عقيده اى» است که صفويان آن را ترويج کردند. همچنین این نظام درمیدان عمل و رفتارِ استبدادی و سرکوبگرانه با مردم، معنکس کنندۀ «صفویتِ معاصر» بوده و ماهیت آن را مُجددا به نمایش گذاشته است؛ و بالفعل! و رسما و قانونا یک نظام استبدادی - فرقه ای بر مردم ایران تحمیل کرده است. اینست که به تأکید نظام ولایت مطلقه ادامۀ نظام صفوى و بیانگر ماهیت و مُحتوای آنست (البته با اَشکالى متفاوت و در عين حال با وسعتى بيشتر و همه جانبه تر). و این تشابه و یک ماهیتی، از این اصل نشأت می گیرد که «تشيع صفوى» در همۀ ابعاد اساس مذهب و عقیدۀ نظام ولایت مطلقه قرار گرفته و حتی توسعه دهندۀ عقاید و خرافات و مراسمی است که صفویه در شیعه گری و در دامن زدن به افسانه پرستی و پرستش امامان و در لعنت و طرد صحابۀ رسول، و خلاصه در «مطلقیت و لاعنیت» بانی و مؤسس آن بوده است. به عبارت ديگر تشيع صفوى و تشيع ولایت فقیهی داراى «دو خصلت اساسى و مشترک» هستند : خصلت اول، اعتقاد به نظام غیر انتخابی و جعل وجهۀ غیبی (دنبالۀ حکومت معصوم!) برای آن میباشد؛ بنحوی که دخالت و راٴى مردم در آن کلا منتفی می گردد و توسل به زور سلاح و شمشير براى رسيدن به «قدرت انحصاری» امری مذهبی و بنیادی می شود. خصلت دوم، همانا عدم تحمل ديگران و نفى هرگونه کثرت گرايى و توسل به قاسيانه ترين روش (لعنت و تکفیر) براى نابودى مخالفان و لعنت و نفرين آنها در مراسمات و اجتماعات عمومى! و تـرويج کينه توزى و خشونت گرايى است. البته نوع دیگری از تشيع صفوى (که تشیع رسمى و سنتى بحساب می آید) وجود دارد، که آنها را شیعۀ مهدوى می نامند، و لکن تشیع آنها با تشیع ولایت مطلقه یک چیز و دارای یک ماهیت است؛ الا اینکه آنها به تشکیل حکومت در «غياب امام معصوم!» اعتقاد ندارند، و از این جهت از نظر آنها هر حکومتى در غیاب امام معصوم! غیر قابل قبول است، و من جمله حکومت ولايت مطلقه مورد تأیید آنها نمی باشد. وهمین بود که نظام ولایت مطلقه آنها را نیز سرکوب! و انتقادات و اعتراضاتى که در رابطه با ولايت فقيه داشتند در نطفه خفه نمود (بگذریم از اینکه خمینی هم یک مهدوی بود؛ اما اوضاع و احوال و فراهم شدن «زمینه های صفویت» باعث شد که در غیاب امامِ ادعایی هم به حکومت شیعه معتقد شود). و اصلا شعار مرگ بر ضد ولايت فقيه بيشتر عليه مهدویون و عليه مراجعى که حکومت ولايت فقيه را باطل و نفى کردند وضع گردید. اما چون اعتقاد آنها مبنى بر عدم کوشش جهت ظهور امام و «منتظر گشتن» است و تصور ميکنند که تعمیق ظلم و فقر و جنايت و.... در تعجيل ظهور مهدى نقش مثبت ايفاء ميکند (و در نتیجه نبايد عليه آن مبارزه کرد)، سرکوبى آنها از طرف نظام ولایت مطلقه سهل و آسان و نسبتا بدون خشونت بود. بعبارت دیگر، درست است که نظام ولایت مطلقه آنها را سرکوب و خفه کرد؛ اما خودشان هم در غیاب مهدی! زیاد اهل مبارزه و سیاست نیستند و در نتیجه زود راکد و منفعل شدند (هر چند به مرور بسیاری از آنها داخل نظام ولایت مطلقه خزیدند).
اما نوع ديگرى از تشيع وجود دارد که آن را تشيع علوى می نامند، و اين گرايش شيعى تا حد زیادی مردمسالار و سینه باز و مُهتم به قرآن و مدعی پیگیری روش على است. و طبعا این جریان شیعی با تشیع صفوی تفاوتها دارد و من جمله قرآن را «محفوظ و قابل فهم» میدانند، کما اینکه اهل لعنت و نفرين به صحابه و ياران رسول نيستند؛ همان صحابه ای که همۀ مسلمانان مدیون آنها میباشند، و مسلمین همه چيزِ اسلام را از آنها تحويل گرفته اند. همچنین جريان تشيع علوى اهل «تعدد و کثرتگرايى» بوده و بجای تکفیر و لعنت مخالفین معتقد به تفاوت انديشى هستند. و از این جهت نظام ولایت مطلقه در حق آنها نیز خصومت و عداوت به خرج داد و با شدت و قساوت با آنها رفتار کرد؛ و حتی آنها را سرکوب و زندانى و آواره و کشتار نمود. البته استبداد و سرکوب گری و جنایات نظام ولایت مطلقه بسیار وسیع تر از اینهاست؛ و این نظام به معنای حقیقی خود نظام «شرک و تبعیض و لعنت» است؛ و قتل و کشتار دهها هزار نفره، سرکوب و زندانى کردن صدها هزار نفره، آواره سازى ميليونى، به خدمت گرفتن توده هاى ميليونى در راه صدور شرک و خرافات صفوی، به کشتن دادن صدها هزار ايرانى در جنگ خمينى با عراق، و تقديم دهها هزار اسير جنگى، و آواره شدن ميليونها مردم جنگ زده، و تحميل هزار ميليارد دلار خسارات جنگى، و از همه جانيانه تر و خائنانه تر «قتل عام هزاران زندانى سیاسی» در سياه چالهاى نظام ولایت مطلقه در تابستان ١٣۶٧ اسناد مُسلم و انکار ناپذير جنايات و خيانات خمينى و نظام استبدادى اش هستند، بطوری که اکثر اين قربانيان را شیعیان تشکیل می دهند (اعم از علوی و صفوی)، همان شيعيانى که نظام ولایت مطلقه بیشتر به نام آنها مرتکب جنايت و خيانت مي شود. و باید دانست که تشیع علوی که شامل جريانات، احزاب، سازمانها، شخصيتها، و مراجع بسيارى هستند، تسليم تشيع صفوی - ولایت فقیهی نشدند و راه مقاومت و مبارزه براى آزادی و مردمسالارى در پيش گرفتند. و حال که خمینیِ (بنیانگذار نظام ولایت مطلقه) در قید حیات نمانده؛ باید خطاب به علی خامنه اى ولی مطلقۀ این نظام «صفوی - استبدادی» گفت: آيا خجالت نمى کشى که خود را ولى الامر مسلمين جهان معرفى ميکنى؟! آيا توجه به راٴى و موضع شيعيان ايران که تو را و نظام مطلقه ات را نفى و انکار کرده و شما را به مبارزه طلبيده اند، مایۀ شرمندگی تان و عالى جنابان اطرافت و ياران تاريکخانه هايت نمی شود؟! گرچه کار مُستبدين خیانتکار و جنایتکار از مرز «شرم و حيا» تجاوز کرده است. و فرصتى بيشتر لازم است تا مردم تحت سلطۀ ایران اعم از شيعه و سنى و مسلمانان اجتهادى و...... بند و بساطت را و سلطۀ نظام مطلقه ات را به زباله دان تاريخِ شرک و استبداد و لاعنيت بیندازند و براى هميشه جنس نظام استبدادى را برچينند.
بله؛ نظام ولایت مطلقه حتى در رابطه با نزديک ترين افرادش (بعد از اتخاذ مواضع انتقادی!) و يا نسبت به مراجع شيعه (که مُنتقد نظام ولایت مطلقه شده اند)، ظلم ها و ستمها روا داشته است؛ و اصلا چه نامرديها که در حق همۀ مراجع شیعه ای که نظام ولايت مطلقۀ فقیه را نپذيرفته اند، مرتکب شده است. از مظلومان اهل «سنت و جماعت» هم که مپرس؛ که در سراسر ايران در چه وضعيت تبعیض آمیز و محرومیت باری قرار گرفته و چگونه اسير ديو ولایت مطلقه شده اند: چه کشتار ها که از آنها نشده است؛ چه آوارگيها که دچار نشده اند؛ و چه زندانها که  پُر نکرده اند. در رابطه با اقليتهاى غير مسلمان هم، بدیهی است که وضع بدتر از آنست که حتی از آن بحث شود (مگر اینکه کسانی مورد حمایت دول استعماری واقع شوند و بخاطر زد و بند با آنها مورد توجه واقع شوند)؛ چرا که نظام ولایت مطلقه کلا ايران و ايرانى را تحت سلطۀ استبدادى خود قرار داده و همه را سرکوب و خفه نموده است، و دم زدن این نظام از «اسلام و تشیع» تمسخر آميز و بلکه بازى با عقول و شعور مردم ايران بحساب می آید، همان مردمى که نابودى نظام استبدادى ولایت مطلقه را آرزو می کنند، کما اينکه نابودى صفويه بزرگترين آرزوى مردم ايران و مسلمين جهان بود. دربارۀ سه نوع تشيعی که ذکر شدند (مهدوى، ولايت فقيهى، و علوی) اين نکته قابل ذکر است که: چون تشيع مَهدوى کارش بی فایده از آب درآمد و در انتظار ظهور امام ادعایی اش خیری نماند؛ در نتیجه «تشيع ولايت فقيهى» فرصت را مغتنم شمرد و بجای تداوم انتظار! مُنادی حکومت ولایت فقيه گردید؛ و بنابر زمینه های بوجود آمده بر علیه شاهنشاهی پهلوی (و خسته شدن از تشیع انتظاری) توانست به جريانى بزرگ در ميان شيعيان تبدیل گردد. اما چون تشيع ولايت فقيهى، هم در دورۀ صفويه و هم در نظام ولایت مطلقه، کارش به جنايتکاری و خيانتکاری و سرکوبِ حتى خود شيعيان و مراجع شیعه انجاميد، در نتیجه کار «تشيع علوی و مردمسالار» بیش از پیش بالا گرفته است، تشیعی که نوعا و در همۀ ابعاد با تشيع مَهدَوى و تشيع ولايت فقیهی (که هر دو صفوی هستند) تفاوت اساسی دارد، و فی الواقع يک جريان اسلامى و پیروزمند بوده و در مسیر «حرکات توحیدی» قرار دارد. آری؛ اگر در امر مسلمانی صداقت وجــود داشته باشد، همۀ شاخه ها و مذاهب اسلامی می توانند مناهج اســــلامیت به حساب آیند؛ چرا که همۀ آنها از یک اصل نشأت گرفته اند؛ و به شرطی که هدف اساسی پیروی از قرآن و سنن محمدی و در نظر داشتن خـــلافت راشده باشد، و پذیرش اختلاف آراء و اجتهاد متفــاوت و حاکميت ناشى از «انتخابات و مردمسالارى» امری بدیهی و مشروع تلقی گردد. و طبعا از نظر قـــرآن مُنزل و حضرت محمد و خلفاى راشده (و من جمله از نظر علی و نهج البلاغه) کسى به غیر از الله «مَعصوم و مُطلق» و فوق زمان و مکان نيست؛ و همه در محدودهٴ «نقد و بررسى» قرار دارند. بگذریم از اینکه خود آیات قرآن و احادیث رسول هم راکد و بلا تفسير نيستند، و همۀ آنها در زمان و مکان خود مفهـوم و راهگشا و نجــات دهنده و بنابر شرایط خود اِعمــال و اجــراء می شوند، و در اين ميدانِ «وسیـــع و مُتنَوع» این مردم مسلمان و فهم انتخـــاب کنندهٴ آنهاست که منهج و روشی را حاکمیت می بخشد. و بالاخره هيچ کسى حق ندارد با تکيه بر زور سلاح و شمشیر درک و فهم خود را بر دیگران تحميل نماید. و آزادى انتخابات و کسب رأی مردم براى مدتی مُحدد (نظام مردمی - مردمسالاری) تنها طریق ایجاد «حکومت مشروع» است.
ســازمان مــوحدین آزادیخــواه ایــران
۱۴ جمادی الاول ۱۴۳۲ - ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ 

۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه
 نويسنده : متين سروش

يكي از موضوعاتي كه دانستن آن براي همة مردم و به صورت اخص براي بعضي از اهل سنت كه در ساير كشور هاي جهان و از جمله افغانستان، به فكر امرار معيشت خود از طريق برقراري رابطه با دولت ايران هستند، لازم و ضروري است، شناختن دامهاي است كه رژيم ايران در پيش روي چنين كساني ميگستراند تا بعد از به دام انداختن آنان، ايشان را رام خود ساخته و در جهت رسيدن به مقاصد مذهبي و سياسي خود از آنها كار بگيرد!

حكومت ايران در ميان حكومتهاي كه در دنيا وجود دارد ، يكي از خبيث ترين و خطرناكترين و مكارترين رژيمهاي است كه براي رسيدن به اهداف شوم خود از هيچ وسيله اي فرو گذار نميكند و اين وسايل از تشويق و ترغيب و تمويل و رشوت و دادن امتياز هاي مخصوص گرفته تا ترور و كشتار و غيره ... ميتواند باشد اما از جمله خطرناكترين وسايلي كه حكومت ايران از آن براي به دام انداختن شكار هاي خود، استفاده فراوان ميكند ، دست بردن به فجيع ترين شيوه هاي غير اخلاقي يعني فحشاء و منكرات است.

اين سياست مخصوصا در عرصة سياست خارجي اين كشور تبعات بسيار بدي براي ملتها و منافع فراوان براي اين رژيم در پي آورده است .

در مورد كشور افغانستان ، تا جايي كه به تعداد زيادي از مقامات بلند پايه و دون پاية دولت افغانستان و همچنين افراد سرشناس و داراي موقعيتهاي حساس اجتماعي مربوط ميشود، متاسفانه دولت ايران با استفاده از اين شيوه هاي كثيف، توانسته است كسان زيادي را جبرا به استخدام خود در آورده و از آنان براي جاسوسي و حمايت از پيشرفت برنامه هاي برون مرزي خود استفاده فراوان ببرد.

طريق گستردن اين دامها به اين شكل است كه افراد مورد نظر را اولا توسط جاسوسخانه هاي كه به نام سفارت و كنسولگري در اين كشور ها دارد شناسايي و سپس با آنان ارتباط ميگيرند. از آن جاي كه هر شخص از خود داراي نكات ضعفي است و در كشورهاي مانند افغانستان، مردم به بيچاره گيهاي فراوان مواجه هستند، در بسياري از مواقع دولت ايران توانسته است بسياري از مقامات دولتي را حتي با دادن فقط چند ويزة كشور ايران در هر ماه، گول زده و از آنان به نفع خود استفاده ببرد. اما افراد به تناسب موقعيتي كه دارند و استفادة كه از آنان ميشود، در نزد رژيم ايران تفاوت ميكنند، براي مثال، تعدادي از اين گونه افراد سست عنصر از جانب رژيم ايران به اين كشور دعوت ميشوند و بعدا در آنجا از آنها استقبال گرمي به عمل مي آورند و زمينه را به صورت بسيار طبيعي بدون اين كه خود اين افراد متوجه باشند براي شان چنين مساعد ميكنند كه مثلا اين افراد، ظاهرا به صورت بسيار پنهاني با زنان زيبا روي و فاحشة ايراني كه از اعضاي رژيم هستند، همبستر شوند! اما اين بدبخت هاي فريب خورده نميدانند كه در حال انجام فعل، به صورت مخفيانه از آنان يكسر فيلم تهيه ميكنند!

مقامات ايراني در مرحلة بعدي در جلسة خصوصي فرد قرباني را در جريان اين كار قرار ميدهند! كه البته خدا ميداند در آن لحظه آن مرد بيچاره چه حال و احوالي دارد! اما ديگر كار تمام است و برايش گفته ميشود كه اين سند شما نزد ما محفوظ است و به جايي درز نميكند، اما اگر شما خواسته باشيد كه از فرمان ما سرپيچي كنيد اين سند به صورت آزاد ميان مردم پخش شده و آن گاه ميدانيد كه چه پيش خواهد آمد!

اين فرد واقعا بيچاره، به كشور خود مي آيد و مثلا يا رئيس جمهور است، يا وزير است يا رئيس امنيت ملي است يا رئيس و يا عضو فلان شورا است و يا رئيس كدام رسانه است يا رئيس كدام حزب و نهاد اجتماعي است و .... اين فرد هيچ چارة ندارد جز آن كه با تمام وجود خود را در خدمت پروژة ايران قرار دهد و تا وقتي بميرد هيچ چاره اي به جز متابعت محض از دستورات رژيم ايران ندارد و حاضر است هر كاري بكند!

البته نه اين كه اين كار فقط در داخل ايران قابل اجرا باشد بلكه در داخل كشور نيز ميتوانند به وسيلة عوامل خود چنين مصيبتي را بر فرد مسكين تحميل نمايند!

به همين ترتيب رشوت هاي ايراني نيز بسياري از مردم را تباه كرده است! وقتي وزيري به ايران ميرود ، در همان جا برايش بسته اي تقديم ميكنند كه تحفه ناميده ميشود و وقتي جناب وزير آن را باز ميكند مي بيند مبلغ دو صد هزار دالر امريكايي در آن وجود دارد كه در كاغذي روي آن نوشته است ، اين مبلغ هديه جمهوري اسلامي به شخص شماست و هيچ حساب و كتابي ندارد! وزير كه اين پول را گرفت فردا در چوكي وزارت ، بايد به نفع ايران گپ بزند مانند كرزي كه ديديم ماهيانه همين مقدار پول به صورت رشوت از ايران دريافت ميكرد، و به همين علت و علتهاي ديگري كه قبلا ذكر كردم، وقتي كانتينر هاي مواد منفجره و سلاحهاي ايراني از مرز رسمي كشور افغانستان! وارد كشور ما شده و ميشود و در بين راه دستگير ميشود و اعلان هم ميشود! اما دو روز بعد ديگر از آن پرونده تا به امروز خبري نيست كه نيست!! و يا وقتي هزاران جلد كتاب بر ضد اهل سنت از طريق همين مرز وارد افغانستان گرديد و باز دستگير شده و به امنيت ملي سپرده شد، در آن جا ديگر كسي لايش را بالا نميكند و.!!

اينها همه عواملي است كه موجب شده است رژيم ايران در افغانستان نفوذ فراوان داشته باشد و چاره اين كار و نجات مردم افغانستان ، تغيير بنيادي اين رژيمها و افرادي است كه در چوكي قدرت در كشور ما تكيه زده اند از كه تا مه!

اگر چنين شود، آن وقت ميتوان گفت كه ما كشوري براي خود داريم ! و در صورتي كه چنين نشود اين بازي همچنان به نفع دولت ايران ادامه پيدا خواهد كرد!

محض خدا اگر كساني هستند كه تا به حال به اين دامها گرفتار نشده است متوجه باشند كه در اين دام نيفتند كه عاقبتي به جز رسوايي ندارد.

۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه
نوشتة : جمال الدين هروي
دنيا در اين روز ها شاهد بدترين جنايات ضد انساني در كشور سوريه بر ضد مسلمانان است. روزي نيست كه ده ها تن از مسلمانان مظلوم سوريايي كشته نشوند ، به زندان نروند و يا در زير شكنجه بدترين دشمنان خدا ، يعني روافض در سوريه هستي خود را از دست ندهند.

شايد در تاريخ سوريه جناياتي به اين حد بر ضد مسلمانان تا به حال صورت نگرفته باشد، هيچ حريمي نيست كه مورد تعرض قرار نگرفته باشد از خانه هاي مردم گرفته تا مساجد خدا حتي در ماه مبارك رمضان! و اين در حقيقت اعلان جنگي است كه توسط روافض سوري بر ضد مردم و خدا در اين سرزمين صورت گرفته است ، جنگي نا برابر با مردمي كه با دستان خالي به ميدان آمده اند و رژيمي كه با مسلسل و تانك و توپ و طياره به مصاف مردم برخاسته و وحشيانه ميكشد و ميدرد و تخريب ميكند تا مگر چهار صباحي ديگر به زنده گي ننگين خود بتواند ادامه دهد، اما از جانب ديگر نميداند كه با خدا نميتواند مقابله كند و انتقام سختي از جانب پروردگار عالميان در انتظار او و حاميان كثيف تر از اوست!

در ميان حكومتهاي ظالم و پست در جهان امروز فقط چند كشور اند كه از اين رژيم پليد به حمايت برخاسته اند ، يكي روسيه است ديگري چين و ديگري ايران و گروهك ضاله و مزدور حزب الله در لبنان! از آن كافران روس و چين كه بگذاريم كه به خاطر منافع مادي خود از رژيم نابكار اسد در سوريه دفاع ميكنند، موضع جمهوري رافضي ايران از همه جالب تر است! و شكر پروردگاري راست كه با اين فتنه چهره اين جمهوري رافضي را براي امت اسلامي بيش از پيش آشكار كرد ، چهرة كه هر چند مسلمانان ميگفتند! اما در بعضي كشور هاي اسلامي چون در پشت نقاب نفاقي به نام اسلام پنهان بود و دم از وحدت و حمايت از مسلمين سر ميداد كمتر باور مسلمين ميشد!

خدا را شكر كه اين چهرة منحوث نظام صفوي رافضي را اكنون به مردم آشكار كرد و پرده از طبيعت ددمنشانة اين منافقان به ظاهر مسلمان برداشت و نشان داد كه اينان چه دشمناني هستند و چه مطامعي را در زير شعار اسلام در ميان امت اسلامي دنبال ميكنند! و به همگان نشان داد كه اين سفاكان براي رسيدن به اهداف خود چقدر خفاش وار حركت ميكنند و اگر امت اسلامي به اين امر بزرگ متوجه نشود و اينان را دقيق و درست نشناسد، از سوي همينان، با خطري بسيار بزرگ تر و عظميتر از خطر دشمنان علني اسلام مواجه خواهد شد!

حقيقت آن است كه رژيم پليد و رافضي ايران، در جنايات بيشماري برعليه مسلمين در ايران و عراق و لبنان و افغانستان و ديگر نقاط جهان تا كنون دست داشته است، چنانچه در عراق با حمايت از روافض صفوي و تربيت آدمكشان جيش المهدي! و ديگر باندهاي جنايت گستري ، چقدر بر اهل سنت مظلوم ظلم روا داشته و چقدر از مردم مومن عراق را كشتار و شكنجه كرده است و يا در افغانستان به وسيلة عوامل خود به نام حزب وحدت، اما هر چند در عراق و افغانستان اين همه جنايت توسط رژيم فاسق ايران انجام ميشد ولي بهانة جنگ داخلي و تجاوز امريكا ، اجازه نيمداد كه مردم دنيا خصوصا مسلمين اين جنايات را مشاهده كنند، اما در قضية سوريه كه فقط مردم سوريا در مقابل رژيم فاسق و رافضي اسد به پا ايستاده اند با وجودي كه آن رژيم خود با تمام معني تا به فرق سر مسلح است، اما باز هم عناصر آدمكش سپاه پاسداران خميني، از ايران توسط رژيم رافضي ايران به اين كشور اعزام شده اند تا شيوه هاي سركوب و نابودي مسلمانان را به دوستان رافضي خود در سوريه نيز ياد بدهند و امكانات جديد تر و پيشرفته تر جنايت بر ضد بشريت را در اختيار دوستان منافق خود بگذارند!

اما اينان كور خوانده اند، ديگر نه مردم ايران تحمل اين رژيم فاسق و رافضي ضاله را دارند و نه هم وجود رافضه در دنياي امروز براي مردم عاقل جهان قابل تحمل است!

اين شيادان اسلام ستيز بايد بدانند كه ملتها و توده هاي بشري ، ديگر اجازه نميدهند كسي با شعور آنان بازي كند و آنان را يكي به نام نشنليزم عربي و ديگري به نام مهدي موهوم و امامت مزعوم به دنبال خود به سوي هر جهنم دره اي بكشاند. و يقينا كه قصد و ارادة ملتها در اين ميان تعيين كننده و سرنوشت ساز است، چنانچه همين اكنون اگر رژيم رافضي ايران چماق سركوب و قمة شكم دري صفوي را از سر مردم بردارد، مردم نجيب ايران با چنگ و دندان ، دمار از روزگار آخندهاي رافضي ايران بر مي آورند! و بايد روافض ايراني بدانند كه اين كار دير يا زود انجام ميشود هر چند كه كافران و منافقان نخواسته باشند چرا كه از قديم گفته اند : چراغ ظلم تا ابد نميسوزد!

به اميد موفقيت مسلمين در سوريه ، عراق ، ليبيا ، ايران، يمن ، اردن، فلسطين، لبنان و در تمام خاك مقدس اسلام در شرق و غرب عالم و به اميد نابودي دشمنان اسلام به هر رنگ و جامه كه هستند چه در لباس كفر و شرك و چه در لباس اسلام شيعه و يا سني!

۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه
تتبع و نگارش : نور احمد رجاء
بنــــــام خداوند جــــان وخــرد

کزین بر تر اندیشه بر نگــذرد
مدتها است درپی آن هستم که آیین جدیدی را انتخاب کنم؛ ودست از این اسلامیکه بیش ازیک میلیارد پیرو دارد بکشم؛ براین فکر واندیشه همه روزه حتی تا 12 ساعت مطالعه واستفاده ازکامیپوتر کار روز مره ام را تشکیل میدهد؛ اساس خواستم راگذاشتم بر روش وآیین مقدس زرتشتی؛ خاصتا عبارات (گفتار نیک؛ کردار نیک و پندار نیک) ممارست گفتارنیک وکردار نیک مراسوق داد بسوی پندار نیک؛ درپندارنیک سردرگم بودم؛ آیا این پندارنیک است که من بسوی دین نوی رومیاورم؟

بازتاب اندیشه ها به این نگرشم سوق داد؛ قدامت این دین که از اسلام بیشتر است؛ ومن دنبال دین نوی هستم یعنی چی؟. آنقدر سوال بر وجودم رخنه میکرد که هرگز نمیتوانستم برای یکی از آنها جواب مساعدی ارائه دهم.

بفرض محال که من زرتشتی شدم چه افتخاراتی بدست میآورم؟ وچه امتیازاتی را از دست میدهم؟ افتخاراتم این است که درکنار روشنفکرهای متجدد دین ستیز شاید جای را بازکنم؛ وبه کمک این دین(زرتشت) علیه اسلام افشاء گری کنم؛به نحوی پناهندگی اختیار میکنم؛ معاش برایم داده میشود و وظیفه؛ ازمعاش استفاده میبرم وبوظیفه پای بندی نشان میدهم؛ وقت شعاردادن همانند گوسفند بع بع میکشم؛ وقت پاسداری بمانند سگ عوعومیکنم؛ از هرآنچه اسلام برایم یاد داده است دوری میگزینم؛ یکتا پرستی بس؛ از امیدواری چشم میپوشم؛ ناامیدی را طوق گردنم میکنم؛ دروغ میگویم؛ تهمت میزنم؛ رحم برهیچکس حتی به خودم نمیکنم؛ هرگاه به بن بست رسیدم خودم را میکشم.

نماز نمیخوانم؛ روزه نمیگیرم؛ ذکات که هیچگاهی نداده ام ولو به پول ونصاب آنهم برسم نمیدهم؛ یکبار حج رفتم واین بار اگر فرصت بدست آمد بخانه شیطان میروم؛شراب نمیخورم؛نه به خاطر دساتیر اسلام بلکه بخاطری که بی آبروی عده از شرابخواران را دروقت مستی شان دیده ام؛ سن وسالم ازعمل زناء گذشته وامانت کسی بمن نسپاریده است که بدان خیانت کنم؛ اگر امکان داشت هر آنچه از دست دیگران آمد کردند؛ منهم میکنم.

درباب امتیاز هیچ امتیازی را ندارم که از دست بدهم؛ تنها مسلمانان برایم میگویند: بی غیرت؛ بی دین؛ بی ناموس و (آنکه بامادر خود زناء کند بادیگران چه ها کند؟) یعنی اینکه من دینم را گذ اشتم وبدین دیگری رو آوردم؛ بگذار هرچه میگویند بگویند؛ این دین نو یکی از دستاوردهایش عمل زناء بامحارم است؛ اگر قرار باشد بی غیرت وبی دین و بی ناموس گرفته شود؛ آنکه از دیار دیگری آمده وبر بساط وسایت دیگران مضمونش را به نشر میسپارد تا سبب کشمکش های ملی بین ملت ما گردد؛ ازهمه اینهای که برشمردیم صفت تفضیلی بدتر را دارا میباشد؛ یعنی بی ناموستر است و...

باقی میماند یک چیز وآن اینکه اگر روزگاری سرنوشت من بدست مسلمانها بیافتد؛ بامن چه میکنند؟برای یک مرد بی غیرت وبیدین چه فرقی میکند؛ درهمانجا بگورپدر زرتشت وخود زرتشت تاخت وتاز میکنم وسبب نجاتم رافراهم میسازم؛ واگرنشد من به خیال خودم بدست آنها شهیدمیشوم ودنبال مثنوی های مولینا نمیروم که گفته است:

مردنی باصد فضیحت ای پسر

توشهیدی دیده ای از کر خر؟

درهمین پندار بدنبال کردار نیک گرفتار بودم؛ گفتارم پیوسته این بود: (من فروشی هستم؛ من خودم را میفروشم؛ دینم را گذاشتم و دنبال دین و آیین زرتشت هستم؛ دستم را بگیرید؛ به ضرورت هایم رسیدگی کنید؛ مرا دریابید؛ به قدرمن برسید؛ مشکلات را ازسر راهم بردارید؛ کاخ ر فاهیت وزندگی عاری از دغدغه وپریشانی را برایم تهیه کنید.

باهمین وسوسه رسیدم به کتاب تحت عنوان: (سه هزار سال دروغ در تاریخ ایران) به قسمت های از این کتاب مراجعه کردم؛ پس از مطالعه سخت ازعملکردم پشیمان شدم؛ توبه ها کردم؛ ندامت کشیدم؛ ازخریتی که بروجودم چنگ زده بود بخدا پناه بردم؛ برشیطان لعین وبرنادانی وجهالت لعنت فرستادم؛ بااینهمه از خودم ناراضی هستم ونمیتوانم خودم را به بخشم به کفاره این گناهی که یا مرتکب شدم و یامیخواستم بشوم این نوشته را بخوانندگان پیشکش داشتم؛ تاپس از مطالعه؛آنها دچار لغزش های روشنفکرانه من نشوند؛ ومتوجه باشند که درگله ی روشنفکرمن الف بای از اموراسلامی جای ندارد ومن حتی قرآن را بلدنیستم بخوانم؛ ومنکه روشنفکر هستم ضرورتی بقرآن خواندن ندارم؛ من میخواهم به نان ونوای برسم؛ این رسیدن به من دین است.

رانده شدگان درگاه خدا و رو آورندگان شیطان بااستفاده از فرصتی که بدست آوردند؛ سرزمین شانرا گذاشته وبه سرنوشت کشور وملت ما تخم نفاق وجدال وفتنه انگیزی را میریزانند؛ واین است افسانه زردشت؛ که زردشتی ها وزرتشت شدگان شیپور زنان نشیمنگاه می جنبانند تاخریدار بیافند.

نوراحمد رجاء

6-4-1390 برابر با27-6-2011

noorahmad1957@yahoo.com





سه هزار سال دروغ در تاریخ ایران/ زرتشت وجود خارجی نداشته/ تاریخ ایران سراسر دروغ وافسانه/ کوروش و انوشیروان ستمگر بودند

نقد دین زرتشت به نگارش یک آموزگار زرتشتی کهن که از این آیین روگردان شده است با تاریخ ایران باستان وشخصیتهای آن بر میدارد.

سه هزار سال دروغ در تاریخ ایران - عنوان اثری ارزشمند و در نوع خود بی نظیر، ازشـادروان دکتر منوچهر اقبال (درگذشت1356خورشیدی ریــاست سابق دانشگاه تهران، و نودمین وزیر فرهنگ ایران)؛ که دراین اثـر نفیس، پرده از روی دروغ هـای بزرگ ودروغ پردازی گسترد‌ۀ برخی مورّخان، در رابــطـــه ساختن نسل جوان از شایعه ها و گفته های بزرگ جلوه داده شده، ولی همچون طبل، توخالی!" بیان کرده و میگوید که این اثر را از سر دلسوزی برای جوانان ساده لوح و زودباور ایران، که آلت دست افراد شارلاتان (دروغگو و پشت هم انداز) شده و میشوند، نوشته است؛ نه برای انتقام از "ابراهیم پورداوود"...



دکتر اقبال این اثر را در ســال 1355 خورشیـدی و در پاســخ به پــرسش شاه ایران نوشت شاه سبب دلگیری و نارضایتی درونــی دکتر اقبال - از برگزاری جشن های 2500 ساله ی شاهنشاهی و رسمیـت یافتن تقویم ایران بر آن مبنا - را، در نامه ای از خود اقبال جویا شده بود

آن گونه که دکتر اقبال خود در مقدمه بیان می دارد، این اثر در حقیقت، شرح و یا تفصیل اثری کوچکتر ازخود او است؛ که در1331 ش، زمانی که دراروپا بوده، عباس هویدا به او نامه ای فرستاده وخواستار آن می شود که در مورد تاریخچه دین زرتشت و چـکـیده ی مسائل آن، برای آلبرت اینشتین - که درآن زمان مشغول مطالعات دینشناسی گسترده ای بوده - رساله ای بنویسد.

شادروان دکتر اقبال، آن رساله را نوشته و هویدا تمامی آن را به آلمانی ترجمه می کند و برای اینشتین ارسال می نماید. اینشتین با مطالعه ی دقیق این رساله، تحقیقات گسترده و باریک بینانه ی دکتر اقبال را پذیرفته و پس از آن، در رساله ی پایانی خود - که گویا دی اِرکلِرونگ" یا "بیانیه" نام داشته - اسلام را از تمامی مذاهب جهان برتر دانسته، ولی برعکس، در مورد دین زرتشتی ها، اینشتین در اواسط این رساله چنین اظهار نظر میکند:

(من در دنیا، مذهبی به راستگویی و صداقت اسلام؛ و برعکس، مذهبی به دروغ گویی و خود پسندی آیین زرتشت، سراغ ندارم!) این مکاتبات گویا محرمانه بوده و نگارنده ی وبلاگ نیز نتوانستم به آنها دسترسی پیدا نمایم؛ با این حال، به گونه ای فاش شده اند، و به گــــوش " ابراهیم پور داود استاد "اوستا شناسی" ایران - درگذشت 1347ش- رسیده اند؛ که در پی آن، پور داوود، نامه ای سرشار از ناسزا و توهین خطاب به هویدا و اقبال نوشت. سپس، حمیدرضا پهلوی (که خود نیز گویا در این مکاتبات محرمانه اینشتین با رجال ایران،نقش مهم داشته) نامه ای تند و توأم با ارائـۀ اسناد تاریخی دیگر، به ابراهیم پورداود مینویسد؛ که این امر سبب تشدید مشاجره شد و پور داود از همگی آنها باعنوان "خائنان به ایران" یاد کرد و نامه ای تــنـد نیز خطاب به شاه ایران نوشت......

پورداود به این اکتفا نکرد وجمعی از زرتشتیان را با خود همراه ساخت و با تحریک برخی دانشجویان دانشگاه تهران، دکتر اقبال را مورد هــجمـۀ وسیـع تبلیغاتی قرار دادند، که به درگیری و آتش زدن اتومبیل دکــتــر اقبال در اسفند1339 ش انجامید. در این اثر، دکتر منوچهر اقبال با ارائه ی اسناد تاریخی، اثبات می کند که: 1) زرتشت(یا: زردشت) وجود خارجی نداشته، و پیامبری افسانه ای و ساختۀ اذهان خرافی مردم است؛ و پادشاهان ایران باستان، علمای دربار خود را واداشته بودند تا درقبال شریعت درخشان حضرت ابراهیم (ع) وحضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع)، زرتشت،این شخص افسانه ای را به عنوان پیامبر ایرانی، در کتابها وآثار تاریخی خود ثبت کنند، تا مبادا امپراطوری ایران باستان، در قبال ادیان ابراهیمی رو به گسترش- به ویژه: دین یهود و مسیحیت - شوکت و عظمت خود را از دست بدهد و گرایش مردم به این ادیان، سبب ضعف حکومت آنها شود.

چنانکه بالاخره دین اسلام، با ایشان چنان کرد. ازجمله دلایل روشنی که دکتراقبال برای اثبات آنکه زرتشت هیچ وجود نداشته، آورده،این است که گوید چـگـونه ممکــن است شخصیتی - به این بزرگی که زرتشتیان اورا پیامبر بزرگ سرزمین ایران معرفی کـرده انـد - نه تاریخ تولدش و نه تاریخ مرگش و نه مکان تبلیغ و اقامتش، ونه گذشتگان و بازماندگان او ازنسلش، هیچیک مشخص و آشکار نباشد؟

اختلاف در تاریخ زندگانی زرتشت خیالی، از چند صد سال پیش از میلاد تا چند و چندین هزار سال پیش از آن است!! نیزاختلاف در ذکر مکان و محل زندگانی او از دورترین نقاط خاوری (شرقی) ایران تا دورترین نقاط باختری(غربی) این سرزمین،به اندازه ای است که هـیچ راهی برای تشخیص آن نیزنداریم!!

گذشته از ایـنها، او چه پیامبری بوده که در تاریخ، هیچ اثر و نشان و یادی از خاندان پدری و یا مادری او،بلکه از نسل و بازماندگان او بر جا نمانده است؟!! آن هم با آن همه تاریخ نویسـانی که ادعا میکنند ایرانی ها داشته اند! آیا آن همه مورّخ نمی فهمیده اند که زمان و مکان ونسل و تباراین موجود خیالی(زرتشت) چه و کدام بوده اند؟!!

ما در کتب تاریخی ایران و اروپا وعرب، تا کنون ندیده ایم که: شخصی معروف باشد وبیش از چند سال در تاریخ ولادت و درگذشت او؛ بیـش ازچند فرسنگ، درمورد محل و مکان زندگی و تبلیغات او؛ و بیش از یک یا دو واسطه در بیان خاندان و نسب و پدران و نسل و بازماندگان او، ما با ابهامی مواجه شده باشیم!! پس بیش از حد بودن این اختلافات درمورد زرتشت، ازمحکم ترین دلایل بردروغی،افسانه ای،ساختگی وخیالی بودن اوست!

تمدن ایران پیش از اسلام از چندان سابقۀ مهمّی برخوردار نبوده وتمدن های بزرگ وپراهمّیتی، مثل مصر و روم وچین قرنها قبل از ایرانیان درخشش و گسترش چشمگیری داشته اند وآثار آنها امروزه خود بهترین گواه است؛ مثلاً اهرام مصر،عمری حدود دو برابـر تخت جمشید دارند وازنظرعظمت و پیچیدگی فنون مهندسی ومعماری، بسیارمهم تر وعلمی تر از تخت جمشید و هربنای دیگر ایران باستان هستند.

یا مثلاً دیوار بزرگ چین، تقریباً همدوره ی همان بنای تخت جمشید است؛ولی عظمت آن(2000کیلومتر!) به هیچ وجه،نه تنها با تخت جمشید، بلکه با هیچیک ازآثار ایران باستان قابل مقایسه وحتی تصورنیست! گذشته از اینها، مصریان در حدود 4000 سال قبل از میلاد - یعنی بیش از 6000 سال قبل - کاغذ پاپیروس را اختراع کردند و آنها را گاه بصورت کتاب به هم دوخته یا چسبانده بودند؛ که باستان شناسان آثاری از آنها را یافته اند...(وشرح آن را در همین کتاب خواهید خواند...).پس از بیان این مسائل و نیز مسائل فراوان دیگر، دکتر اقبال نتیجه می گیرد که: " تمدن نوظهور ایران باستان، در مقابل تمدن کهن و دیرینه ی مصر، به سان پشه ای در قبال یک فیل است!! ولی اهل مصر، هرگز مانند ما ایرانیان، به گنده گویی و غرور و دروغ پردازی نپرداخته اند!! و خدای را سپاس که زیباترین مردم جهان را در مصر قرار داد، وگرنه ما ایرانی ها بیش از اینها به پز و قیافه ی خودمان می بالیدیم و زنان ما بیش از اینها به آرایش و جلوه گری پرداخته و خود را فرشتگان روی زمین می پنداشتند!!..."

ایران پیش ازاسلام، عاری از علم و دانش - به مفهوم واقعی آن - بوده و اگرهم دانشمندانی داشتــه، بسیار گمنام و ریزه خوارسفرۀ یونان و روم و مصر بوده اند؛ یا اینکه اصلاً دانشمند نبوده اند، بلکه موبد و روحانی زرتشتیان، نزد ایرانیان دانشمند محسوب شده و درمورد او بزرگ نمایی کرده اند! دکتر اقبال ثابت میکند که: زمانی که یونان دراوج درخششهای علمی خود بوده، کوروش و دیگر شاهان هخامنشی، نتوانستند یک دانشمند از ایران به دنیا عرضه کنند! و تنها ذهن مردم ایران را به شخصیت خرافی خود - پادشاهی نیمه خدایی!! - مشغول کرده، و خرافات وموهومات را به اسم دانش(!!) به نگارش درآورده وبین مردم بی سواد ایران شایع میکردند!

دکتراقبال سپس ثابت کرده که عمدۀ دانشمندان نامدارایران،از دورۀ ورود اسلام به این سرزمین و ریشه کن شدن آیین خرافی وافسانه ای زرتشت، پا بعرصه گذاشته وایران را در میدان علم ودانش، سربلند ساخته اند. 4) دکتر منوچهر اقبال دراین اثر ثابت می کند که منظور زرتشت (این موجود افسانه ای ساخته شده توسط پادشاهان خودخواه ایران باستان!) ازعبارت وشعار فریبندۀ ((گفتار نیک - کردار نیک - پندار نیک!!))، فقط عمل کردن و اعتقاد داشتن به آیین زرتشتیان بوده؛ نه آن چیزی که مردم عوام، خیال کرده اند که این دستور کلی این دین است!

اوبرای اثبات این گفتۀ خود، به مواضع متعددی از"اوستا" استناد کرده، که مردم عامی آنها را نخوانده اند، یا در آنها دقت ننموده اند! 5) شادروان دکتراقبال دراین کتاب گرانقدر، ثابت کرده که کوروش هخامنشی (یا: کورش کبیر) یکی ازستمگرترین پادشاهان تاریخ بوده وابوالکلام آزاد (نویسندۀ هندی - درگذشت1958م) برای اینکه او را پادشاهی عادل و درستکارجلوه دهد، به سفسطه و مغالطه روی آورده و کوروش را ذوالقرنین ذکر شده در قرآن معرفی کرده است!

آنگــاه، دکتراقبال تمامی گفته های ابوالکلام آزاد، در این رابطه، را رد کرده وثابت میکند که: ذوالقرنین همان اسکندر مقدونی است که به ایران حمله کرده است. و نیـز ثابت میکند که اسکندر انسانی درستکاربوده، ولی چون به ایران حمله کرده، زرتشتی ها از او چنین شخصیت منفی و نادرستی را برای ما ساخته اند! اوثابـت میکند که اسکندر به گسترش وتوسعۀ علم و دانش در ایران و هـمۀ جهانی که تحت سلطنت درخشـان وی بوده، پرداخته و هدف پاک و مقدس وی، زدودن خرافه پرستی از همه ی دنیا بوده؛ و اگر ایران پیش از اسلام، دانشمندی داشته، این از الطاف وخدمات فرهنگی اسکندر کبیر بوده است.

اقبال، ستم پادشاهان هخامنشی را سبب حمله ی تدافعی اسکندر به ایران دانسته است؛ و از آن به عنوان درسی تاریخی برای زیاده طلبان یاد میکند و جالب اینکه ثابت میکند: کتابسوزی ایران، تنها یک شایعه و دروغ بزرگ تاریخی بوده، و اصلاً ایران این اندازه کتاب نداشته است! و آن کتابهای اندک را هم خود موبدها و زرتشتیان آتش زده اند تا مطالب خرافی و سبک آنها، مایۀ آبــروریـزی نزد یونانیان - در حملۀ اسکندر- و مسلمانان - در حملۀ اعراب به ایران- نباشد؛ وآنگاه زرتشتی ها ادعا کرده اند که: ما اهل دانش بوده ایم واسکندر و بعد از او عرب ها، کتابهای ما را سوزانده، یا دزدیده اند و با خود برده اند!!! 6)

دکتر منوچهراقبال دراین کتاب، ثابت کرده که بیشتر قهرمانان و پادشاهان ایران باستان،جز مـوجودات افسانه ای وغیرواقعی و دروغینی که تنها در((کتاب سراندرپا دروغ شاهنامه!)) ومثل آن، ازآنها یاد شده، چیز دیگری نبوده اند؛ که از جملۀ آنها میـتوان به این افراد خیالی اشاره کرد: کیومرث! جمشید! فریدون! گشتاسپ! لُهراسپ! کیکاووس! رستم! سهراب! وشخصیت خیالی و منفی بافتۀ افراسیاب تورانی!! وگنده بافی هایی ازاین گونه، که مادرها گـاه برای خواباندن بچه داستان های سراپا دروغ آنهـا را تعریف میکنند وکـودک را ازهـمـان کودکی به" فرهنگ دروغ و دروغ بافی ایرانی!! " خو میدهند! اینست که گاه، ما ایرانیـها را دروغگوترین مردم میدانند! 7)

شادروان دکتر اقبال با مدارکی ثابت می کند که انوشیروان (پادشاه ساسانی معروف) نیز مثل کوروش هخامنشی، از ستـمگران تاریخ بوده، و زرتشـتی ها به او لقب "عادل"(!!) دادند، چون حامی منافع ایشان بوده است! و ایوان مداین- به گفته ی خاقانی((آیینه ی عبرت))خوبی برای ما ایرانیان "خودبزرگ بین" شد... ولی آنرا هم از یاد ما بردند!

اقبال دراین کتاب همچنین می گوید: سبب آنکه اغلب ما ایرانیها تاب وتحمل شنیدن صدای غیر خودمان را نداریم و جامعه ی ایران همـیشه در معرض درگیریها، آشوبها وکشمکشهای درونی خود میسوزد، این است که ایرانی ها نسل اندر نسـل، خودپسندی، خودخواهی وغرور احمقانۀ ملـی(!!) را از خسرو پرویز ساسانی یاد داشته وبـه کار می بندند؛ همان کسی که نامه ی پراز اندرز وآگاهی پیامبراسلام را، با همان خشم و " یکدندگی ولجبازی ذاتی ایرانی"، از هم درید و با بی ادبی از آن انسان بزرگوار و مهـربان (پیامبر اسلام) یاد کرد و مشـتی خاک در پاسخ وی فرستاد!

دکتر اقبال در این کتاب اظهار تأسف کرده از اینکه رسم خرافی و احمقانه و مخاطره آمیز ((چهارشنبه سوری)) هنوز در جامعه ی ایران امروز رواج دارد وسالانه چقدر تلفات وحوادث سوختگی وآتش سوزی، و چه اندازه خسارت و صدمات به اموال عمومی وخصوصی مردم، و چقدر اذیّت وآزار وایجاد ترس ودلهره درمحیط استراحت مردم و بیماران داخـل منازل و... از همین"رسم جاهلانه" ناشی شده و وارد می آید!

(البته خدا بیامرزد دکتر منوچهراقبال را که در زمان نگارش این اثـر- 1355ش- بازهم رسم خرافی واحمقانه ی چهارشنبه سوری، کوتاهتر وقابل تحمل تر بود! اکنون سر از خاک درآرد و ببیند که رسم "چارشنبه سوری" تا چه اندازه احمقانه تر و مخاطره آمیزتر و پرهزیـنه تر و پرتلـفات تر ازآن سالها، در ایران ما رایج شده وچه انفجارهای مهیبی کوچه ودرودیـوارها را میلرزاند و چه اندازه باعث سکته و سقط جنین و... میشود!! و مسئولین مملکت نیز با عوامل اصلی توزیع این موادّ آتش زا، برخـورد جدّی نمی کنند!!). این هم یک میراث و مرده ریگ شوم دیگر ازآیین خرافی و وحشیانۀ زرتشت!)

دکتر اقبال در این اثر گرانبها اثبات کرده کـه: آیـین اسلام، دین و آیین مورد علاقه مردم ایران بوده و به میل خود آنرا انتخاب کرده اند؛ وگرنه به مرور زمان وگذشت چند نسل - بلکه با گذشت یک نسل - دوباره مردم ایران به دین وآییـن زرتشتی خود، باز میـگشتند؛ این چیزی اسـت که جامعه شناسان اثبات کرده اند، که هر ایده ی تحمیلی، یک دوره ی تاریخی مـحدودی دارد و با گذشت زمانی اندک، کمرنگ وبازهم کمرنگ تر و سست تر شده، تا بالاخره محو و نابود میشود؛چنانکه دین وآیین خرافی زرتشت که نوعی تحمیل ایده و عقیده ی پادشاهان قدیـم ایران بود، چندین بار کمرنگ و بالاخره نابـود و از صفحه ی تاریخ ایران پاک شد...

و باز می پرسد: آیا می توان احتمال داد که مردم این آب و خـاک (ایران) از سر زور، اسلام را بـه جان و دل خویش پذیرفته اند - چنانکه پیروان آیین پوسـیده ی زرتشت خیالی، پنداشته اند؟!! اگر چنین می بود، می بایست آمار استقـبال و تجمع و شور و شعف مردمان ایران زمین، به سوی بناهای کهن و آتشکده های باستانی ایـن سرزمین، بیش از آمار زیارتگاه های اسلامی داخل وخارج باشـد؛ حال آنکه برعکس است!

نکته ی بسیار جالبی که دکتر منوچهراقبال در انتهای این بخش از کتاب، به آن اشـاره میکند این است که ثابت میکند زرتشتی ها نیز مانند بهـایی ها، جمعیت انـدک و محدود خود را گاه چند ویا چندین برابر، وگاهـی چند صد یا چند هزار برابر آنچه هست، وانمود و شایع کـرده تا توجه مسئولان وجوانان خام را به خودشان جلب کنـند وجمعیت واقعی زرتشتیـهای ایران وهند و پاکستان،همانند بهایی ها، بیش از چند هزار نفر نیست! و در حال انـقـراض هستند!

بررسی های بی سابقه ی دکتر منوچهر اقبال، دراین کتاب، پیرامون((اوستا و زمان جعل و نگارش آن از سـوی پادشاهان ایران باستان، به عنوان کتاب آسمانی هـمان پیامبر خیالی افسانه ای(زرتشت)-))، ازحسّاسترین وجنجال برانگیزترین بخشـهـای کتاب است. این بخش ازکتاب دکتر اقبال،آبروی دیانت و آیین پوشالی زرتشتی را پاک بزمین میریزد!

او ثابت میکند که اوستا چند بار دستکاری و کم و زیاد هم شده، تا درهردوره ای،موبـَدان بتوانند مردم را طبق نوشته های مـوجود در آن در راستای خواست شاهان، بفریبند! وی " یَشت ها " (یا: نیایش های) اوستا را تماماً حاکی از هـمان افسانه های حماسی وخرافی وخیالی و پهلوانی ایران باستان می دانـد. او سؤال میکند که اگرواقعاً زرتشت و اوستایی وجود داشت، چرا مورّخان پـُـراطلاع دنیای غرب، تنها پس از1590میلادی در مورد او وکتاب آسمانیش شروع به تحقیق کرده اند؟!

او اشکالات بی شـماری بر مطالب خرافی و غیر معقول وغیر انسانی "اوستا" وارد کرده است؛ از باب نمونه: ثـَـنـَویّت(دوگانه دانستن مبدأ آفرینش جهان= خدای خیر وخدای شر) درسراسراوستا وکتابهای دینی دیگرشان،مثل "دینکرت"(= دینکرد = کـردارهای دینی!!) به چشم می خورد.

و در بسیاری از جاهای اوستا، شاهد شرک وبلکه "چندگانه پرستی" زرتشتی ها هستیم! تبلیغ مادّۀ مخدّر "هَوم" بـرای ایجاد توهّم در مغز و اعصاب زرتشتیها!!(ج1- ص140تا 148 اوستا).

اسامی شاهان افسانه ای و نیز قهرمانان خیالی ایران باستان دراوستا؛ قصه وافسانه پردازی، آن هم افسانه هایی که فقط کودکان آنها را باور کنند، در سراسر اوستا؛ جسد مرده باید غذای پرندگان وحشی شـود و مجازات 500 تا 1000 ضربه شلاق برای هر کس که مرده را زیر خاک دفن کند!! (اوستا، ج2-ص684-شماره36تا39)؛

زن به عنوان کالامبادله میشود (اوستا،ج2ص698-ش44) سزای زنی که بچۀ مرده زاید! (ج2ص713 -ش45 - تا: ص716-ش6)؛ موبدها پول به دکتر نمیدهند و فقط دعا می خوانند!! (اوستا، ج2-ص736-ش41)؛ شستن با ادرار!!(ج- 2- ص747- ش12و13؛ و: ص868 -ش 21 و22)

قتل کسی که مرداری را درآتش میـسوزاند، برای احترام آتش!!(ج2ص762 ش73 تا 76)؛ کـُشـتـن ده هـزار مورچه ی بیگناه، دستور دینی اوستا!!(ج2-ص818)؛ و نیز دیگر قربانیهای بی حساب و بیرحمانه که حتی دردین یهود نیز سابقه نداشته است!

و مطالب جالب فراوان دیگری که خواهـیـد خواند... دکتر اقبال هم چنین ثابت کـرده که زرتشتیان واقعاً "آتش پرست"هستند ودروغ می گویند که ادعا می کنند ما آتش را مقدس می دانیم و نمی پرستیم!! بلکه ثابت می کند که آنها علاوه برآتـش، ستارگان را نیزمورد پرستش خود قرارمیدهند(با استناد به اوستا). 12)

دکتر اقبال در این بخش از کتاب خود، به بررسی برخی دیگر از معروف ترین کتابـهـای دینی زرتشتیان نیز پرداخته است. جهت نمونه، او کتاب "دینکرت"(یا: دینکرد؛ به معنی کـردار دینی) را - که معتبرترین کتاب، نزد زرتشتیان درارتباط با اصول، ا حکام، قواعد، آداب ورسوم، روایات وتاریـخ دینی وادبیات زرتشتی می باشد و از کهنترین متون به زبان پهلوی است- مورد نقد و بررسی قرار میدهد.

دکتراقبال ثابت کرده که "دینکرت"(دینکرد) نیز همانند خود "اوستا" چندین بار بازنویسی شده و در هر زمان، جهت فریب دادن مردم آن دوره، چیزی درآن اضافه کرده، یا ازآن حذف نموده اند، و نسخۀ قبلی را سوزانده و از بین برده اند.

چنانکه دوست فقید ما احمد تفضلی هـم در پاورقی، این گفتار دکتر اقبال را تأیید نموده است - که ازجمله چیزهایی که درآن افزوده شده، مطالبی ریاضی وطبیعی وحِکمی ومنطقی از کتابهای یونانیان اسـت، که اصلاً در تاریخ علم ایران، سابـقه ای نداشته اند وبسیار شبیه به گفته های یونانیان هستند وناگاه درنسخه های آخری دینکرت(دینکرد) سبز شده و نوشته شده اند!! که هر خواننده ی تیزبینی به راحتی میفهمد که این یک سرقت علمی بزرگ ولی زیرکانه وموذیانه توسط موبدان بوده است!

و این گواهی دیگر است بر بزرگواری اسکندر مقدونی در حق مردم نا آگاه ایران آن زمان، که موبدهای بیسواد ایشان را با دانشهای ریاضی و طبیعی - تا اندازه ای- آشنا ساخت و موجب شد تا اندکی از دریای خروشان علوم یونان بچشند؛ و کمتر به خرافه پرستی و خیال بافی بپردازند! 13)

دکتر اقبال در این اثر، به شدت کتاب دینی دینکرت(دینکرد) را مورد انتقاد قرار داده و در زوایای آن اسرار یا ((رازهای مگو))یی را پیدا کرده که مایه ی ننگ آیین زرتشتی است!

از آن جمله: تجسّم خدا و اندام داشتن او!!(دینکرد،ج3 -دفتر نخست، ترجمه فریدون فضیلت،ص102- که البته این آدرسهای جدید از من آشموغ، یا از احمد تفضلی هستند)؛خُویدُودَه (ازدواج درون هر خـانـواده: پسر با مادر! برادر با خواهر! پدر با دختر! و دیگر محارم...)

که زرتشتی ها درقدیم آن را آشکارا عَمَلی می ساختند و اکنون به جز کسانی مثل من (آشموغ) و دیگر موبَدها، کسی از زرتشتیهای عامّی نمیداند که این حکم زشت دراین کتاب صریحاً آمده وحتی ازآن دفاع شده وحتی مثال هم زده شده که...!!- دینکرد، همان جلد، ص143تا152- و در جلد5، تـرجمـه ی دوست فقیدم تفضلی،ص60تا62، مخالفان این حکم را شدیداً نکوهش هم کرده اند!!؛

خودبینی وخودخواهی و نژاد پرستی زرتشتیان(دینکرد، کتاب سوم، دفتر دوم، ترجمه فریدون فضیلت، ص103و104؛ نـیـز:ج5/ ص36- فصل4)؛ ثنویّت(دوگانه باوری) و ایراد گرفتن از ادیانی که دعوت به یکتاپرستی میکنند!!

(کتاب3-دفتر 2- ص136تا145)؛ سزای مرگ درسرپیچی از پادشاهان!(همان، ص214؛ و245،ش4)؛ وازهمه زشت تر- مثل ازدواج با مادر و دیگر محارم، که گذشت...- توهین بزرگ به پیروان ادیان دیگر، و ((اهریمنی)) لقب دادن به جناب ابراهیم بزرگوار(ع) و جناب موسی(ع) و نیز جناب عیسی(ع) و... که خشـم هر خواننده ای را بر می انگـیزد!! گذشته از عرق شرم!!.... (همان،ص: قب- ش227؛وج5/ص36-ش3) اکنـون، ای خواننده دانستی که چرا من آشموغ (یا مرتد ازدین زرتشتی) شدم وچرا دوست من احمد تفضلی بخاطر تحقیق وآماده سازی کتاب شادروان دکتراقبال، به قتل رسید؟! خود بفهم! ((توجه:ترتیب مباحث کتاب، با ترتیب چکیدۀ آن که در این 13 بخش آمد فرق می کند؛ که پس از ورود به متن، خواهید دید - آشموغ)).